tgoop.com/gamaper/90
Last Update:
| ماجرای «زنِ نانوا» و سروش حبیبی |
| محمد قاضی |
سروش حبیبی وقتی کتاب «زنِ نانوا» را به من داد و پیشنهاد ترجمهٔ آن را به من کرد، از شما چه پنهان، من در دل خود خیال بدی کردم و با خود گفتم: «لابد کتاب بد و یاوهای است که به من میدهد، وگرنه اگر خوب میبود خودش که مترجم است آن را ترجمه میکرد و این کار را به کس دیگری وا نمیگذاشت.»[...]
در مورد آقای سروش حبیبی هم فکر کردم که مانند آقای عبدالله توکل کتاب بدی را از سر خود وا کرده است. البته فکرم را به این صورت با او در میان نگذاشتم، ولی پرسیدم که: سروش جان، چرا تو خودت آن را ترجمه نمیکنی؟ حبیبی به رندی و ناقلایی توکل نبود و بهپاسخ گفت: در این کتاب نکتههای ظریفی هست که باید با قلم شیوای شما به فارسی درآید، بدینجهت من ترجیح میدهم که کتاب بهترجمهٔ شما بهدست خوانندگان فارسیزبان برسد. تشکر کردم و کتاب را گرفتم و خواندم. الحق که زیبا و دلنشین بود، ولی بعضی جملات بهلهجهٔ محلّیِ گاسکونی در آن بود که کار ترجمه را مشکل میکرد؛ درست مانند یک کتاب نوشته به فارسی دری که در آن جستهگریخته جملههایی بهلهجهٔ رشتی یا خراسانی یا لری باشد.
حبیبی اظهار کرد که ازقضا زن اولش، که اکنون از او جدا شده است، فرانسوی و اهل گاسکونی است و من میتوانم اشکالاتی را که از آن بابت دارم روی ورقهٔ جداگانهای بنویسم تا او آنها را برای آن خانم بفرستند و از او بخواهد که ترجمهٔ آنها را بهفرانسهٔ معمول برای ما بنویسد. من همین کار را کردم، و چندی نگذشت که خانم با لطف و محبت خاصی ترجمهٔ آن جملهها را بهفرانسهٔ رسمی برای ما فرستاد، و از آن پس، من دیگر مانعی برای ترجمهٔ کتاب در پیش نداشتم.
با تشکر فراوان از محبتهای او، و بهویژه بهجبران اینکه او کتاب «اوبلوموف» را، که یکی از ترجمههای خوب اوست، به من هدیه کرده است، من نیز خواستم ترجمهٔ کتاب «زنِ نانوا» را به او تقدیم کنم، و از او خواستم که این اجازه را به من بدهد. حبیبی این اجازه را ضمن تشکر داد، و آنگاه من باز اجازه خواستم که بهجای جملههای ساده و بیپیرایهٔ معمولی، این جملهٔ نمکین و دلنشین را در پشت کتاب به چاپ برسانم، ولی متأسفانه آقای سروش حبیبی با این درخواست من موافقت نکردند، و ناچار هدیهنامهٔ پشت کتاب را به این صورت ساده و معمولی به چاپ رساندم: «تقدیم به دوست فاضلم سروش حبیبی که این کتاب را به من داد و در حل مشکلات آن کمکم کرد.»
و اما جملهٔ نمکینی که آقای حبیبی با چاپ آن در پشت کتاب موافقت نکردند به این شرح بود: «ترجمهٔ این کتاب را به دوست عزیز و دانشمندم آقای سروش حبیبی تقدیم میکنم که با من سه فرق اساسی دارد: ۱. او پیرترین جوانان است و من جوانترین پیران؛ ۲. او در سه زبان استاد است و من در یک زبان شاگرد؛ ۳. او از همهٔ زنها بیزار است، حتی از زنِ نانوا، و من به همهٔ زنها علاقهمندم، بهخصوص به زن نانوا.» و بهراستی اگر این جمله در پشت کتاب چاپ میشد لطف و ملاحت تازهای به آن میبخشید.
از کتاب خاطرات یک مترجم | محمد قاضی | نشر زندهرود، چاپ اول
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ ɣ کانال گروهی از مترجمان ایران [گاما]
🏷 GAMAper | Instagram
BY Gama | گاما
Share with your friend now:
tgoop.com/gamaper/90