tgoop.com/gerdehamaeiadabitate/2251
Last Update:
شعرِ بیسانسور و... بازآفرینی نازیسمِ اسلامی با رعیتِ بیآزار!
خطاب به دوست: مراد قلیپور
م. روانشید
شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دوستِ من جنابِ قُلیپور عزیز!
این یکی دو روزه داشتم به حرف و نظرتان در مورد «شعر اعتراضی» در ایرانِ امروز و قضایایش فکر میکردم؛ اشاره و تلنگرِ جالبی بود برایم. پیش از این نوشته بودم هیتلر با ترفندهایش توانسته بود برای مدتی همهی مردمِ آلمان را به «نازی» تبدیل کند، یعنی یکی از اهدافِ حکومتهای دیکتاتوری و تمامیتخواه در دراز مدت، تغییر فرهنگ و معنای واژههاست، یعنی بیرنگ و بو و بیخاصیت کردنِ کلمات، چنان که دیگر استفاده از آن کلمه یا جمله یا شعار، تنها در همان حدِ کلمه یا جمله یا شعارِ محض بماند بیآنکه آبی در جایی/ناکجایی گرم شود، یعنی تنها «آتش» را نقاشی کردن؛ بیآنکه نوری و گرمایی از آن ببینی.
حکایتیست که میگوید سالها پیش که ایران بهنوعی تحتِ سلطهی انگلستان بود؛ روزی یکی از سرانِ دولت فخیمهی انگلیس با دُرکشه و دُرشکهچی در حالِ رفتن به سفارتِ انگلستان در شمیرانات و در دامنههای البرز بود. در میانهی راه اسبها و دُرکشه و دُرشکهچی در گذر از شیبِ شمیرانات به هِنوهِن و هلهله افتادند. «آقا» دستور میدهد تعدادی رعیت اجیر و بخواهند تا دُرشکه را همراهی کنند و هُل بدهند. در میانهی راه، رعایای خسته و ناتوان زیرِلبی شروع میکنند به فحش و نفرین فرستادن به سفیر و سرانِ حکومتِ فخیمه. سفیر از درشکهچی میپرسد: اینها چه میگویند؟ و درشکهچی با ترس میگوید: قربان دارن به شما و دولتِ انگلستان فحش میدهند و نفرین میفرستند، سفیر میپرسد: خدشهای هم به فعالیتها و حضورِ ما در ایران و مستعمراتمان وارد میشود؟ دُرکشهچی میگوید: خیر قربان؛ همینطور که دارند هُل میدهند، دارند خودشان را خالی میکنند؛ و سفیر با خیالِ راحت میگوید: اگر به مستعمراتِ ما و قدرتِ ما خدشهای وارد نمیکند؛ و البته دُرکشه را هم تا انتهای راه هُل میدهند، بگذار هرچه میخواهند بگویند...
حالا حکایتِ قضیهی «اعتراض» و «شعرِ اعتراضی» در ایران است. بهنظرم بیراه نگفتهاید آقای قلیپورِ عزیز؛ «شعرِ بیسانسور» با آن تبلیغاتِ مطبوعاتی(!) و آگهیهای پُر اِهِن و تُلُپ برای «جذبِ مشتری» و پُزِ روشنفکری و مبارزاتی، حاصلاش میشود شعری در همان حد و حدود اما پِرتمطراق:«شعر اعتراضی»!
بعد در را که باز میکنی میبینی پشتاش هیچ نیست جز تبلیغات و جمعیتی که دانسته و نادانسته «نازی» شده است اما «غُر»ی هم میزند که از قافلهی «ملتِ معترض» عقب نماند، به عبارتِ دیگر: هُل دادنِ دُرشکه و فرستادنِ نفرین به صاحبِ دُرشکه است!
جالب است نه؟!
انگار بازیِ ریز و زیرکانهای در حالِ شکلگیری است؛ حکومت خودش بساط را برای «شعرِ اعتراضی» پهن میکند بیآنکه کسی بفهمد آنچه تحتِ عنوانِ «اعتراض» و «شعرِ اعتراضی» دارد پخش میشود؛ انبوهی نوشته ـ و در بهترین شکلاش: شعرِ بی بو و خاصیتی است که تنها برای «تولید کننده»اش، «پُزِ آزادیطلبی» و برای صاحبِ دُرشکه زمینِ بازیِ بزرگ و پُر رنگولعابی مهیا میکند که مطلقا «پوچ» است و در عینِ حال هم «تماشاچیان» سرگرم میشوند و هم «تماشاییان» بهتر و بیشتر دیده.
بگذریمـ
اشارهی زیرکانهی شما، مرا به یادِ شعرِ «سرودِ قدیمی قحطسالی» از شاملو انداخت، شعری که بینیاز به «آگهیهای تبلیغاتی»، خود به تمامی معنای «اعتراض» است و گرمایش در سرمای دیکتاتوری؛ بهواقع «آتش» است و سوزاننده...
سالِ بیباران
جُلپارهایست نان
به رنگِ بیحُرمتِ دلزدگی
به طعمِ دشنامی دشخوار وُ
به بوی تقلب.
ترجیح میدهی که نبویی/نچشی
ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن
گواراتر از فرو دادنِ آن ناگوار است...
.
(بخشی از شعرِ «سرودِ قدیمیِ قحطسالی» ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۷ ـ احمد شاملو)
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
BY گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
Share with your friend now:
tgoop.com/gerdehamaeiadabitate/2251