چه سرنوشت عجیبی!
چه ناامیدیِ شومی!
شکست خوردن، ترجیحِ ماست
تو راست میگفتی: درد، درد میزاید
حقیقتی که کسی باورش نخواهد کرد
شبیه منبعِ نور است توی کشورِ کوران
تو راست میگفتی: به چه کار میآید؟!
چه سرنوشت غریبی!
چه مرگِ معصومی!
فاطمه اختصاری
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
چه ناامیدیِ شومی!
شکست خوردن، ترجیحِ ماست
تو راست میگفتی: درد، درد میزاید
حقیقتی که کسی باورش نخواهد کرد
شبیه منبعِ نور است توی کشورِ کوران
تو راست میگفتی: به چه کار میآید؟!
چه سرنوشت غریبی!
چه مرگِ معصومی!
فاطمه اختصاری
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
علی باباچاهی
درمیانه ی
در میانه ی آتش ها برپاست حدس بزن هایی که
زمان به زبان بمب های صوتی تقریر می شود
پوست مار و ببر و پلنگ را پوشید ولی در انزوا
تصور شاعرانه ای از بمب افکن ها دارم
نشاط بصری می آورد زنی که سر قطع شده اش را
گرفته به دست و
می گذارد روی میز شام !
دراز است " زبان" ام و در سقف خانه
جا نمی گیرد و در لامکانی ها
خنثا کردن این بمب زبانی
قادری غیر متعال می طلبد!
--سنبله ی گندم حتا بر مزارش نمی وز وزد
-غلت زده ام لابد بسکه روی جسد هایی که
در چشم هام تلنبار شده اند!
ما باچهره های خودمان طلوع می کنیم
در/ از/ با
عفاف تقلبی
ریشی دراز دارد و سرخ و
سینه هایی سفت و برجسته!
#علی_باباچاهی
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
درمیانه ی
در میانه ی آتش ها برپاست حدس بزن هایی که
زمان به زبان بمب های صوتی تقریر می شود
پوست مار و ببر و پلنگ را پوشید ولی در انزوا
تصور شاعرانه ای از بمب افکن ها دارم
نشاط بصری می آورد زنی که سر قطع شده اش را
گرفته به دست و
می گذارد روی میز شام !
دراز است " زبان" ام و در سقف خانه
جا نمی گیرد و در لامکانی ها
خنثا کردن این بمب زبانی
قادری غیر متعال می طلبد!
--سنبله ی گندم حتا بر مزارش نمی وز وزد
-غلت زده ام لابد بسکه روی جسد هایی که
در چشم هام تلنبار شده اند!
ما باچهره های خودمان طلوع می کنیم
در/ از/ با
عفاف تقلبی
ریشی دراز دارد و سرخ و
سینه هایی سفت و برجسته!
#علی_باباچاهی
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
انتخاب طبیعی ( اسم جدید شعر)
انتخاب طبیعی در شعر ، فرصتی خوب برای تحقیقاتی گسترده است . داستان منشا و انواع شعر میتواند یکی از جالبترین و شگفتانگیزترین داستانهای انتخابهای طبیعی و در عین حال یکی از بهترین نمونهها برای منتقدان شعر ، پیرامون انتخاب طبیعی در عرضه زبان باشد .
شاید مرا هم - مثل داروین - مورد تمسخر قرار دهند و مساله انتخاب طبیعی در شعر همانند مثال همان خرس سیاه شمالی آمریکایی باشد که گفته شده :
" من اصلا این موضوع را ناممکن نمیدانم که انتخاب طبیعی روی گروهی از خرسها تغییر ایجاد کند ، آنها را تدریجا صاحب ساختارها و عادات آبزیانه کند ، دهانهای بزرگ و بزرگتر به آنها بدهد تا این که موجودی ابرچثه مثل نهنگ ایجاد شود "
آیا من هم دچار شرمندگی از نوع داروینی خواهم بود . آیا حذف پاراگراف خرسهای شناگر توسط داروین میتواند درس عبرتی برای من ، پیرامون انتخاب طبیعی در مورد شعر باشد ؟ برای پیدا کردن منشا شعر نیاز به درکی پایهای از انتخاب طبیعی است . پیش از این که در مورد انواع شعر حرف بزنیم باید در مورد منشا خود شعر نوشت .
آیا پدیدهای به نام شعر ، محصول تکاملی خرد است یا تکاملی کلان ؟ پدیدهای که بر اثر تغییرات در مرور زمان به شعر منتهی گردیده چه نام داشته است ؟ آیا با گونهای کاملا جدید به نام شعر مواجه هستیم یا این که این انتخاب طبیعی محصول تغییرات کوچک است ؟ کشف نام شعر بر اثر کدام نوع از تکامل است که تا پیش از انواع آن مورد تامل و تعمق قرار بگیرد؟ اگر در تکامل کلان با توانایی تبدیل دایناسور به پرنده و پستاندار آبی - خاکی به نهنگ و اجداد میمونها به انسان مواجهیم آیا این توانایی در مورد ماهیت شعر هم وجود دارد ؟
قبلا چه بوده است که شعر شده است و تا قبل نبوده است؟ آیا مساله ، تغییر تدریجی و کوچک است یا این که بر اثر زمان و فرصتی کافی ، انتخاب طبیعی در زبان توانسته گونهای کاملا جدید و کلان به نام شعر بیافریند ؟ بررسی تغییرات زبان تا پیش از تاریخ شعر ، میتواند به برخی حقایق منجر گردد . آیا هویت و منشا زیستی شعر محصول انتخابی طبیعی است ؟
بیگمان پس از بررسی منشا شعر در انتخاب طبیعی میتوان در مورد انواع گونههای شعر و دوگانه تکامل خرد و تکامل کلان از آغاز تا اکنون حرف زد . شعر فارسی از آغاز تا اکنون در چه ادواری تغییرات خرد داشته و در چه ادواری با دگرگونیهای کلان مواجه بوده است ؟ آیا بر اثر انتخاب طبیعی زبان شعر میتوان گفت که با نتایجی روبه رو بوده و هستیم که دیگر هویتی به نام شعر نیستند ؟ گویا حد شناسایی اسمها مشخص گردیده است . ما نیازمند اختراع اسمهایی تازهتر هستیم . اسمهایی که هیجانی شبیه کشف موجودی زنده در کرات دیگر داشته باشد . اسمها از سر ناچاری دارند تکرار میشوند و خودشان را دور می زنند . چیز هایی که هست از تمامی اسمها عبور کردهاند . شعر ، فلسفه ، علم ، تاریخ ، هنر،و...دیگر این اسمها حدشناسیشان مشخص شده است و مدتهاست که انسان از این حدود عبور کرده است . انسان ، مواجه با چیزهایی است که از سر ناچاری اسمهایشان را به لغتنامهها ارجاع میدهد . چیزی که هست دیگر نه لغتنامه است نه دانشنامه. فرهنگی جدید است که اسمهای جدید میخواهد . آیا تغییرات و انتخاب طبیعی که منجر به کشف منشا شعر شد حالا همین انتخاب ها بر اثر تغییرات خرد و کلان در ایجاد گونه ها عاملی برای اسمی تازه نشده اند که دیگر شعر نیست و باید اسمی تازه تر باشد؟ این که داریم تعریفی جدید از شعر ارائه می دهیم توهمی بیش نیست. این تعاریف، نیازمند اختراع اسمی جدید هستند. شعر ، حد شناسایی و ناشناخته اش تمام شده است. باید پایان اسم شعر را اعلام کرد. ما از سر ناچاری داریم برای شعر تعاریف جدید می آوریم. باید وعده یک جایزه بزرگ داد که اسمی اختراع شود و بتواند مثل اسم شعر، قرن ها ما را مشغول خود سازد. اسمی که هم باعث شود نام تاریخی شعر را فراموش کنیم هم این که شوق و اشتیاق تازه ای را در زمین ایجاد کند. یا باید دوباره شعر را با حدودش تکرار کنیم یا این که با کشف اسمی تازه ، انسان را غافلگیر نماییم. انتخاب طبیعی ، پس از منشا شعر و گونه های مختلف آن ما را با موقعیت های تازه ای مواجه ساخته است که دیگر هیچکدام از وضعیت های قبل نیست. مساله تبدیل خطی دایناسور به پرنده نیست بلکه مساله تغییر پرنده به گونه ای تازه است. اگر موجودیتی تاریخی بر اثر انتخاب طبیعی ، منشا شعر و گونه هایش گشته ، الان خود شعر است که دیگر با نام خود تعریف نمی شود.
شعر ، دست به انتخاب طبیعی زده است. نام تازه ای هست که شعر نیست. اسمی تازه که باید معرفی گردد. آنچه که هست دیگر ماهیت شعر نیست بلکه منتظر اسمی تازه است.
از کتاب:
قبیله جهانی شعر/ سوئد
مراد قلی پور
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
انتخاب طبیعی در شعر ، فرصتی خوب برای تحقیقاتی گسترده است . داستان منشا و انواع شعر میتواند یکی از جالبترین و شگفتانگیزترین داستانهای انتخابهای طبیعی و در عین حال یکی از بهترین نمونهها برای منتقدان شعر ، پیرامون انتخاب طبیعی در عرضه زبان باشد .
شاید مرا هم - مثل داروین - مورد تمسخر قرار دهند و مساله انتخاب طبیعی در شعر همانند مثال همان خرس سیاه شمالی آمریکایی باشد که گفته شده :
" من اصلا این موضوع را ناممکن نمیدانم که انتخاب طبیعی روی گروهی از خرسها تغییر ایجاد کند ، آنها را تدریجا صاحب ساختارها و عادات آبزیانه کند ، دهانهای بزرگ و بزرگتر به آنها بدهد تا این که موجودی ابرچثه مثل نهنگ ایجاد شود "
آیا من هم دچار شرمندگی از نوع داروینی خواهم بود . آیا حذف پاراگراف خرسهای شناگر توسط داروین میتواند درس عبرتی برای من ، پیرامون انتخاب طبیعی در مورد شعر باشد ؟ برای پیدا کردن منشا شعر نیاز به درکی پایهای از انتخاب طبیعی است . پیش از این که در مورد انواع شعر حرف بزنیم باید در مورد منشا خود شعر نوشت .
آیا پدیدهای به نام شعر ، محصول تکاملی خرد است یا تکاملی کلان ؟ پدیدهای که بر اثر تغییرات در مرور زمان به شعر منتهی گردیده چه نام داشته است ؟ آیا با گونهای کاملا جدید به نام شعر مواجه هستیم یا این که این انتخاب طبیعی محصول تغییرات کوچک است ؟ کشف نام شعر بر اثر کدام نوع از تکامل است که تا پیش از انواع آن مورد تامل و تعمق قرار بگیرد؟ اگر در تکامل کلان با توانایی تبدیل دایناسور به پرنده و پستاندار آبی - خاکی به نهنگ و اجداد میمونها به انسان مواجهیم آیا این توانایی در مورد ماهیت شعر هم وجود دارد ؟
قبلا چه بوده است که شعر شده است و تا قبل نبوده است؟ آیا مساله ، تغییر تدریجی و کوچک است یا این که بر اثر زمان و فرصتی کافی ، انتخاب طبیعی در زبان توانسته گونهای کاملا جدید و کلان به نام شعر بیافریند ؟ بررسی تغییرات زبان تا پیش از تاریخ شعر ، میتواند به برخی حقایق منجر گردد . آیا هویت و منشا زیستی شعر محصول انتخابی طبیعی است ؟
بیگمان پس از بررسی منشا شعر در انتخاب طبیعی میتوان در مورد انواع گونههای شعر و دوگانه تکامل خرد و تکامل کلان از آغاز تا اکنون حرف زد . شعر فارسی از آغاز تا اکنون در چه ادواری تغییرات خرد داشته و در چه ادواری با دگرگونیهای کلان مواجه بوده است ؟ آیا بر اثر انتخاب طبیعی زبان شعر میتوان گفت که با نتایجی روبه رو بوده و هستیم که دیگر هویتی به نام شعر نیستند ؟ گویا حد شناسایی اسمها مشخص گردیده است . ما نیازمند اختراع اسمهایی تازهتر هستیم . اسمهایی که هیجانی شبیه کشف موجودی زنده در کرات دیگر داشته باشد . اسمها از سر ناچاری دارند تکرار میشوند و خودشان را دور می زنند . چیز هایی که هست از تمامی اسمها عبور کردهاند . شعر ، فلسفه ، علم ، تاریخ ، هنر،و...دیگر این اسمها حدشناسیشان مشخص شده است و مدتهاست که انسان از این حدود عبور کرده است . انسان ، مواجه با چیزهایی است که از سر ناچاری اسمهایشان را به لغتنامهها ارجاع میدهد . چیزی که هست دیگر نه لغتنامه است نه دانشنامه. فرهنگی جدید است که اسمهای جدید میخواهد . آیا تغییرات و انتخاب طبیعی که منجر به کشف منشا شعر شد حالا همین انتخاب ها بر اثر تغییرات خرد و کلان در ایجاد گونه ها عاملی برای اسمی تازه نشده اند که دیگر شعر نیست و باید اسمی تازه تر باشد؟ این که داریم تعریفی جدید از شعر ارائه می دهیم توهمی بیش نیست. این تعاریف، نیازمند اختراع اسمی جدید هستند. شعر ، حد شناسایی و ناشناخته اش تمام شده است. باید پایان اسم شعر را اعلام کرد. ما از سر ناچاری داریم برای شعر تعاریف جدید می آوریم. باید وعده یک جایزه بزرگ داد که اسمی اختراع شود و بتواند مثل اسم شعر، قرن ها ما را مشغول خود سازد. اسمی که هم باعث شود نام تاریخی شعر را فراموش کنیم هم این که شوق و اشتیاق تازه ای را در زمین ایجاد کند. یا باید دوباره شعر را با حدودش تکرار کنیم یا این که با کشف اسمی تازه ، انسان را غافلگیر نماییم. انتخاب طبیعی ، پس از منشا شعر و گونه های مختلف آن ما را با موقعیت های تازه ای مواجه ساخته است که دیگر هیچکدام از وضعیت های قبل نیست. مساله تبدیل خطی دایناسور به پرنده نیست بلکه مساله تغییر پرنده به گونه ای تازه است. اگر موجودیتی تاریخی بر اثر انتخاب طبیعی ، منشا شعر و گونه هایش گشته ، الان خود شعر است که دیگر با نام خود تعریف نمی شود.
شعر ، دست به انتخاب طبیعی زده است. نام تازه ای هست که شعر نیست. اسمی تازه که باید معرفی گردد. آنچه که هست دیگر ماهیت شعر نیست بلکه منتظر اسمی تازه است.
از کتاب:
قبیله جهانی شعر/ سوئد
مراد قلی پور
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
شعرِ بیسانسور و... بازآفرینی نازیسمِ اسلامی با رعیتِ بیآزار!
خطاب به دوست: مراد قلیپور
م. روانشید
شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دوستِ من جنابِ قُلیپور عزیز!
این یکی دو روزه داشتم به حرف و نظرتان در مورد «شعر اعتراضی» در ایرانِ امروز و قضایایش فکر میکردم؛ اشاره و تلنگرِ جالبی بود برایم. پیش از این نوشته بودم هیتلر با ترفندهایش توانسته بود برای مدتی همهی مردمِ آلمان را به «نازی» تبدیل کند، یعنی یکی از اهدافِ حکومتهای دیکتاتوری و تمامیتخواه در دراز مدت، تغییر فرهنگ و معنای واژههاست، یعنی بیرنگ و بو و بیخاصیت کردنِ کلمات، چنان که دیگر استفاده از آن کلمه یا جمله یا شعار، تنها در همان حدِ کلمه یا جمله یا شعارِ محض بماند بیآنکه آبی در جایی/ناکجایی گرم شود، یعنی تنها «آتش» را نقاشی کردن؛ بیآنکه نوری و گرمایی از آن ببینی.
حکایتیست که میگوید سالها پیش که ایران بهنوعی تحتِ سلطهی انگلستان بود؛ روزی یکی از سرانِ دولت فخیمهی انگلیس با دُرکشه و دُرشکهچی در حالِ رفتن به سفارتِ انگلستان در شمیرانات و در دامنههای البرز بود. در میانهی راه اسبها و دُرکشه و دُرشکهچی در گذر از شیبِ شمیرانات به هِنوهِن و هلهله افتادند. «آقا» دستور میدهد تعدادی رعیت اجیر و بخواهند تا دُرشکه را همراهی کنند و هُل بدهند. در میانهی راه، رعایای خسته و ناتوان زیرِلبی شروع میکنند به فحش و نفرین فرستادن به سفیر و سرانِ حکومتِ فخیمه. سفیر از درشکهچی میپرسد: اینها چه میگویند؟ و درشکهچی با ترس میگوید: قربان دارن به شما و دولتِ انگلستان فحش میدهند و نفرین میفرستند، سفیر میپرسد: خدشهای هم به فعالیتها و حضورِ ما در ایران و مستعمراتمان وارد میشود؟ دُرکشهچی میگوید: خیر قربان؛ همینطور که دارند هُل میدهند، دارند خودشان را خالی میکنند؛ و سفیر با خیالِ راحت میگوید: اگر به مستعمراتِ ما و قدرتِ ما خدشهای وارد نمیکند؛ و البته دُرکشه را هم تا انتهای راه هُل میدهند، بگذار هرچه میخواهند بگویند...
حالا حکایتِ قضیهی «اعتراض» و «شعرِ اعتراضی» در ایران است. بهنظرم بیراه نگفتهاید آقای قلیپورِ عزیز؛ «شعرِ بیسانسور» با آن تبلیغاتِ مطبوعاتی(!) و آگهیهای پُر اِهِن و تُلُپ برای «جذبِ مشتری» و پُزِ روشنفکری و مبارزاتی، حاصلاش میشود شعری در همان حد و حدود اما پِرتمطراق:«شعر اعتراضی»!
بعد در را که باز میکنی میبینی پشتاش هیچ نیست جز تبلیغات و جمعیتی که دانسته و نادانسته «نازی» شده است اما «غُر»ی هم میزند که از قافلهی «ملتِ معترض» عقب نماند، به عبارتِ دیگر: هُل دادنِ دُرشکه و فرستادنِ نفرین به صاحبِ دُرشکه است!
جالب است نه؟!
انگار بازیِ ریز و زیرکانهای در حالِ شکلگیری است؛ حکومت خودش بساط را برای «شعرِ اعتراضی» پهن میکند بیآنکه کسی بفهمد آنچه تحتِ عنوانِ «اعتراض» و «شعرِ اعتراضی» دارد پخش میشود؛ انبوهی نوشته ـ و در بهترین شکلاش: شعرِ بی بو و خاصیتی است که تنها برای «تولید کننده»اش، «پُزِ آزادیطلبی» و برای صاحبِ دُرشکه زمینِ بازیِ بزرگ و پُر رنگولعابی مهیا میکند که مطلقا «پوچ» است و در عینِ حال هم «تماشاچیان» سرگرم میشوند و هم «تماشاییان» بهتر و بیشتر دیده.
بگذریمـ
اشارهی زیرکانهی شما، مرا به یادِ شعرِ «سرودِ قدیمی قحطسالی» از شاملو انداخت، شعری که بینیاز به «آگهیهای تبلیغاتی»، خود به تمامی معنای «اعتراض» است و گرمایش در سرمای دیکتاتوری؛ بهواقع «آتش» است و سوزاننده...
سالِ بیباران
جُلپارهایست نان
به رنگِ بیحُرمتِ دلزدگی
به طعمِ دشنامی دشخوار وُ
به بوی تقلب.
ترجیح میدهی که نبویی/نچشی
ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن
گواراتر از فرو دادنِ آن ناگوار است...
.
(بخشی از شعرِ «سرودِ قدیمیِ قحطسالی» ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۷ ـ احمد شاملو)
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
خطاب به دوست: مراد قلیپور
م. روانشید
شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دوستِ من جنابِ قُلیپور عزیز!
این یکی دو روزه داشتم به حرف و نظرتان در مورد «شعر اعتراضی» در ایرانِ امروز و قضایایش فکر میکردم؛ اشاره و تلنگرِ جالبی بود برایم. پیش از این نوشته بودم هیتلر با ترفندهایش توانسته بود برای مدتی همهی مردمِ آلمان را به «نازی» تبدیل کند، یعنی یکی از اهدافِ حکومتهای دیکتاتوری و تمامیتخواه در دراز مدت، تغییر فرهنگ و معنای واژههاست، یعنی بیرنگ و بو و بیخاصیت کردنِ کلمات، چنان که دیگر استفاده از آن کلمه یا جمله یا شعار، تنها در همان حدِ کلمه یا جمله یا شعارِ محض بماند بیآنکه آبی در جایی/ناکجایی گرم شود، یعنی تنها «آتش» را نقاشی کردن؛ بیآنکه نوری و گرمایی از آن ببینی.
حکایتیست که میگوید سالها پیش که ایران بهنوعی تحتِ سلطهی انگلستان بود؛ روزی یکی از سرانِ دولت فخیمهی انگلیس با دُرکشه و دُرشکهچی در حالِ رفتن به سفارتِ انگلستان در شمیرانات و در دامنههای البرز بود. در میانهی راه اسبها و دُرکشه و دُرشکهچی در گذر از شیبِ شمیرانات به هِنوهِن و هلهله افتادند. «آقا» دستور میدهد تعدادی رعیت اجیر و بخواهند تا دُرشکه را همراهی کنند و هُل بدهند. در میانهی راه، رعایای خسته و ناتوان زیرِلبی شروع میکنند به فحش و نفرین فرستادن به سفیر و سرانِ حکومتِ فخیمه. سفیر از درشکهچی میپرسد: اینها چه میگویند؟ و درشکهچی با ترس میگوید: قربان دارن به شما و دولتِ انگلستان فحش میدهند و نفرین میفرستند، سفیر میپرسد: خدشهای هم به فعالیتها و حضورِ ما در ایران و مستعمراتمان وارد میشود؟ دُرکشهچی میگوید: خیر قربان؛ همینطور که دارند هُل میدهند، دارند خودشان را خالی میکنند؛ و سفیر با خیالِ راحت میگوید: اگر به مستعمراتِ ما و قدرتِ ما خدشهای وارد نمیکند؛ و البته دُرکشه را هم تا انتهای راه هُل میدهند، بگذار هرچه میخواهند بگویند...
حالا حکایتِ قضیهی «اعتراض» و «شعرِ اعتراضی» در ایران است. بهنظرم بیراه نگفتهاید آقای قلیپورِ عزیز؛ «شعرِ بیسانسور» با آن تبلیغاتِ مطبوعاتی(!) و آگهیهای پُر اِهِن و تُلُپ برای «جذبِ مشتری» و پُزِ روشنفکری و مبارزاتی، حاصلاش میشود شعری در همان حد و حدود اما پِرتمطراق:«شعر اعتراضی»!
بعد در را که باز میکنی میبینی پشتاش هیچ نیست جز تبلیغات و جمعیتی که دانسته و نادانسته «نازی» شده است اما «غُر»ی هم میزند که از قافلهی «ملتِ معترض» عقب نماند، به عبارتِ دیگر: هُل دادنِ دُرشکه و فرستادنِ نفرین به صاحبِ دُرشکه است!
جالب است نه؟!
انگار بازیِ ریز و زیرکانهای در حالِ شکلگیری است؛ حکومت خودش بساط را برای «شعرِ اعتراضی» پهن میکند بیآنکه کسی بفهمد آنچه تحتِ عنوانِ «اعتراض» و «شعرِ اعتراضی» دارد پخش میشود؛ انبوهی نوشته ـ و در بهترین شکلاش: شعرِ بی بو و خاصیتی است که تنها برای «تولید کننده»اش، «پُزِ آزادیطلبی» و برای صاحبِ دُرشکه زمینِ بازیِ بزرگ و پُر رنگولعابی مهیا میکند که مطلقا «پوچ» است و در عینِ حال هم «تماشاچیان» سرگرم میشوند و هم «تماشاییان» بهتر و بیشتر دیده.
بگذریمـ
اشارهی زیرکانهی شما، مرا به یادِ شعرِ «سرودِ قدیمی قحطسالی» از شاملو انداخت، شعری که بینیاز به «آگهیهای تبلیغاتی»، خود به تمامی معنای «اعتراض» است و گرمایش در سرمای دیکتاتوری؛ بهواقع «آتش» است و سوزاننده...
سالِ بیباران
جُلپارهایست نان
به رنگِ بیحُرمتِ دلزدگی
به طعمِ دشنامی دشخوار وُ
به بوی تقلب.
ترجیح میدهی که نبویی/نچشی
ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن
گواراتر از فرو دادنِ آن ناگوار است...
.
(بخشی از شعرِ «سرودِ قدیمیِ قحطسالی» ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۷ ـ احمد شاملو)
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
م. روانشید ravanshid
شاعر، نویسنده، روزنامه نگار.
به هر حال گازت میگیرد
م. روانشید
۸ فروردین ۱۴۰۰
سگِ وحشی با قلادهای چرمی مهار شده بود.
پلیسها سگ را آوردند جلو و گفتد: به سگ سلام کن!
گفتم: به چه زبانی؟
نگاهی به هم کردند و یکیشان مردد گفت: به هر زبانی که خواستی
گفتم: و اگر نفهمید؟
یکیشان با خنده گفت: گازت میگیرد...
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
م. روانشید
۸ فروردین ۱۴۰۰
سگِ وحشی با قلادهای چرمی مهار شده بود.
پلیسها سگ را آوردند جلو و گفتد: به سگ سلام کن!
گفتم: به چه زبانی؟
نگاهی به هم کردند و یکیشان مردد گفت: به هر زبانی که خواستی
گفتم: و اگر نفهمید؟
یکیشان با خنده گفت: گازت میگیرد...
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
م. روانشید M. Ravanshid
اشعار و دکلمه های م. روان شید
دربطن این تجربه ها
در این سکانس ها
درمیان هزاران پای دوان
بدون پا میدوم
باید قهرمان اول سناریوباشم
اما مجسمه ام را در کوره ی داغ آب کردند
و ستاره های بی سو را بر صندلی ام نشاندند.
درهای باز به جنگل منتقل و همه قفل شده اند
و گند آبهادر کنارش با غروری عظیم نشسته
وتظاهر به آبی و روانی میکنند.
جاده ها هنوز اسفالت نشدند هرچند عمر نوح دارند
وخطوط برگهای سبز با فضله ی گنجشکها
پوشیده شد ه است.
دریا ها به تفی تبدیل و بوی ماهیان مرده میدهند
آسمان نمی بارد فقط بحال زارش میگرید
و با اشگش سنگریزه های راهنمای پشت سر را بهم میریزد.
چیست در دستان خالی بجز رگهای خشکیده و پوست پلاسیده و خطوط سیاه که پینه بسته ی عصای جاهلان و
عابران ظالم است
درون حوض آروزها پر از نیکل های خمیده ودلخوشی را هر شب از خودش حذف میکند
قول و قسم ها لباس تنشان سیاه وخاک آلوده
و جهان
چهار دیواری بیش نیست
چهار دیواری اطاقی تنگ و تاریک
بزرگیش را فقط در دهانمان جا داده است
دنیا
دون یا.
#شوکت_آمستردام
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
در این سکانس ها
درمیان هزاران پای دوان
بدون پا میدوم
باید قهرمان اول سناریوباشم
اما مجسمه ام را در کوره ی داغ آب کردند
و ستاره های بی سو را بر صندلی ام نشاندند.
درهای باز به جنگل منتقل و همه قفل شده اند
و گند آبهادر کنارش با غروری عظیم نشسته
وتظاهر به آبی و روانی میکنند.
جاده ها هنوز اسفالت نشدند هرچند عمر نوح دارند
وخطوط برگهای سبز با فضله ی گنجشکها
پوشیده شد ه است.
دریا ها به تفی تبدیل و بوی ماهیان مرده میدهند
آسمان نمی بارد فقط بحال زارش میگرید
و با اشگش سنگریزه های راهنمای پشت سر را بهم میریزد.
چیست در دستان خالی بجز رگهای خشکیده و پوست پلاسیده و خطوط سیاه که پینه بسته ی عصای جاهلان و
عابران ظالم است
درون حوض آروزها پر از نیکل های خمیده ودلخوشی را هر شب از خودش حذف میکند
قول و قسم ها لباس تنشان سیاه وخاک آلوده
و جهان
چهار دیواری بیش نیست
چهار دیواری اطاقی تنگ و تاریک
بزرگیش را فقط در دهانمان جا داده است
دنیا
دون یا.
#شوکت_آمستردام
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
روشنفکران ایرانی و مسئله زبان
دغدغۀ اصلی نویسنده در این کتاب، نشان دادن سیر تطور و دگردیسیِ زبان در هندسۀ معرفتیِ روشنفکران ایرانی از دورۀ قاجار تا عصر حاضر است. ازاینرو، این کتاب طرح و شرح و نقد داستانِ بلندِ نظروَرزانۀ روشنفکران ایرانی در مواجهه با زبان، از نگاه صرفاً محدود به بازتابِ نمود عینی زبان در قالب نوشتار و خط در دورۀ قاجار، بهمثابه ابزاری برای عقب نماندن از مدینۀ فاضلۀ تمدن جدید تا پیوند زبان با ملیت و ناسیونالیسم زبانی در دورۀ رضاخانی، از رویکرد مارکسیستی به زبان تا رویکرد بازگشت به خویشتنِ فرهنگی و نگرۀ خودبسندگیِ زبان و خط در دورۀ پهلوی دوم و سرانجام رویکردی فلسفی به زبان تحت تأثیر اندیشههای فیلسوفانی چون افلاطون، هگل، نیچه، ویتگنشتاین، هایدگر، دریدا و... با معجونی از دیدگاههای زبانشناختی افرادی چون سوسور و چامسکی-که البته بنیادی فلسفی دارند- از پیش از انقلاب 57 تا عصر حاضر است.
مولف: فرزاد بالو
ناشر : طرح نو
چاپ اول ،1403
صفحه: 696
دغدغۀ اصلی نویسنده در این کتاب، نشان دادن سیر تطور و دگردیسیِ زبان در هندسۀ معرفتیِ روشنفکران ایرانی از دورۀ قاجار تا عصر حاضر است. ازاینرو، این کتاب طرح و شرح و نقد داستانِ بلندِ نظروَرزانۀ روشنفکران ایرانی در مواجهه با زبان، از نگاه صرفاً محدود به بازتابِ نمود عینی زبان در قالب نوشتار و خط در دورۀ قاجار، بهمثابه ابزاری برای عقب نماندن از مدینۀ فاضلۀ تمدن جدید تا پیوند زبان با ملیت و ناسیونالیسم زبانی در دورۀ رضاخانی، از رویکرد مارکسیستی به زبان تا رویکرد بازگشت به خویشتنِ فرهنگی و نگرۀ خودبسندگیِ زبان و خط در دورۀ پهلوی دوم و سرانجام رویکردی فلسفی به زبان تحت تأثیر اندیشههای فیلسوفانی چون افلاطون، هگل، نیچه، ویتگنشتاین، هایدگر، دریدا و... با معجونی از دیدگاههای زبانشناختی افرادی چون سوسور و چامسکی-که البته بنیادی فلسفی دارند- از پیش از انقلاب 57 تا عصر حاضر است.
مولف: فرزاد بالو
ناشر : طرح نو
چاپ اول ،1403
صفحه: 696
🔹فقدان ساختار واژگانی( عارضه ناشنوایی زبان)
🔹مراد قلی پور
آیا این امکان وجود دارد که یک شعر با همه موجودیت واژگانیاش " فاقد ساختار واژگانی" باشد ؟ چرا گاهی با شعرهایی مواجه میشویم که با شنیدنشان نه شادمان و نه غمگین میشویم ؟ راز این رخداد در کجاست ؟ زبان شعر بر اثر برخی مواجهات چگونه ممکن است که شخصیت لایه احساسات و لایه واژگانی اش را از دست بدهد ؟
مساله فرهنگ و دوری از طبیعت تا چه اندازه میتواند لایه احساسات زبان را که شباهت زیادی به آواز پرندگان دارد دستکاری نماید . از طرفی هم لایه واژگانی زبان که می گویند متاثر از وز وز زنبورها و برخی پستاندارن است . با این که شعرامروز فارسی در وضعیت موجود ترکیبی از احساسات و واژگان است ؛ اما در مواردی بسیار از این دو لایه خالی است . چه معمایی در این میان است که یک شعر دیگر شنیده نمیشود و فقط دارد نوشته میشود ؟ سیر فرگشتی زبان شعر امروز دارد از مفاهیم لایههای احساسات و واژگان خالی میشود . در بسیاری از شعرهای کلاسیک فارسی چه به شکل خوانش بلند و چه آواز بی آن که معانیشان را بدانیم شادمان یا غمگین میشویم ؛ اما این مساله اکنون در بسیاری از شعرهایمان وجود ندارد . آیا این متاثر از آسیبهای فرهنگ و دوری از طبیعت نمیتواند باشد که دارد لایههای احساسات و واژگانی زبان را که مرجعش پرندگان و جانوران طبیعت است خنثی میسازد .
طبیعت در متنهایمان آخرین شده و دیگر تعبیری از جدایی و گسست نیست و از همه هویتمندیها عقبتر و پستتر است . راز این که شعرهایمان از زبان احساسی مشترک تهی شدهاند میتواند در همین غیبت بزرگ طبیعت باشد . در بیشتر شعرهای کلاسیک اگر چه ممکن است که لایه واژگانی مشترکی نداشته باشیم ؛ اما با زبان احساسی مشترکی مواجهیم که منجر به ارتباط متن و مخاطب خود میشوند . چرا و چگونه است که از زبان احساسی مشترک در شعرهایمان تهی گشتهایم . آیا پرندگان ، پستانداران و جانورانی که فرزندان طبیعت هستند با کوچ خود از زبان فرهنگ انسانی ، لایه های احساسات و واژگانی زبان را با خود بردهاند . ما فقط طبیعت را از دست ندادهایم ، زبان با خدمت به فرهنگ و فراموشکردن طبیعت ، دچار ناشنوایی شدهاست . این زبان با همه ساختارهای متغیر جملات و محتوایی خود ، دیگر شنیده نمیشود . راز این نشنیدن ، راز پرخطری است . این خطر را داروین گوشزد کرده بود که زبان ریشه در طبیعت و آواز پرندگان دارد . چیزی را که فرهنگ بدان توجه ننمود و زبان را با خاطرهای از طبیعت تنها گذاشت . طبیعت در زبان شعرهای مان فقط یک فرهنگنامه است . عادتی که حدود هشتاد هزار سال پیش منجر به شکلگیری گفتار و کلام منحصر به فرد در انسان شد .
نیما در همان آغاز شعر مدرن فارسی ، راز این خطر فراموشی طبیعت و زبان را خردمندانه دریافته بود که ما را تا عمق طبیعت در شعرهایش دعوت میکند . نیما با سمبول ساختن بسیاری از پرندگان در شعرهایش در صدد آشتی فرهنگ با طبیعت بود . هر چه از نیما و شعرهایش فاصله میگیریم حتی سایههای این طبیعت هم دیگر در شعرها دیده نمی شود . اگر هم ردی از طبیعت باشد فقط خاطرهای هست و بس . درست مثل برفی که آب شده باشد و یاد و خاطراتی از آن در نسلهای بعد ادامه داشته باشد . اگر امروز با فرهنگ و زبان تنها ماندهایم و زبان شعرهایمان از لایه دوگانه احساسات و واژگان خالی شدهاند رازش در همین فراموشی بزرگ است . نیما در بحبوحه غلبه فرهنگ مدرن ، این راز بزرگ را دریافته بود . او در همان آغاز ، نگاهی فرامدرن به زبان شعر داشته است . او مستقیما ما را به همزیستی با طبیعت دعوت میکند تا از خطری بزرگ مصون بمانیم . خطری که اکنون با بحران زیستمحیطی زبان ، خود را آشکار ساخته است . آواز پرندگان با این که فاقد ساختار واژگانی است ولی در عوض پرندگان ، ملودیهایی با ساختارهای جامع میآموزند که به آواز آنها معنا میدهد . اگر شعرهایمان از این ملودیها با ساختار جامع ، جهت معنادار شدن تهی گشتهاند ، رازش در همین شکافی است که محصول غلبه فرهنگ بر طبیعت است . ما فقط طبیعت را از دست ندادهایم بلکه طبیعت با قهر خود تمامی محتویات و تجربیات خود را از ما دریغ داشته است . زبانِ شهری شعرهایمان فقط در خدمت فرهنگنامههاست . با صرف رجوع به حافظه جمعی و فرهنگنامهها نمیتوان طبیعت و آموزههایش را احضار کرد . طبیعت در فرهنگ نامهها زنده نمیماند حتی اگر در زبان جاری شود ؛ بلکه باید به جای احضار ، حضور داشته باشد تا واژگان و احساسات در زبان زنده بمانند و نمیرند . طبیعت ، ابتدا باید زندگی کند و سپس در زبان جاری شود . زبانِ شهری شعر به تنهایی قادر به انجام این مسوولیت نیست . شعر امروز دچار غلبه زبان ِ شهری است .
مراد قلیپور
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
🔹مراد قلی پور
آیا این امکان وجود دارد که یک شعر با همه موجودیت واژگانیاش " فاقد ساختار واژگانی" باشد ؟ چرا گاهی با شعرهایی مواجه میشویم که با شنیدنشان نه شادمان و نه غمگین میشویم ؟ راز این رخداد در کجاست ؟ زبان شعر بر اثر برخی مواجهات چگونه ممکن است که شخصیت لایه احساسات و لایه واژگانی اش را از دست بدهد ؟
مساله فرهنگ و دوری از طبیعت تا چه اندازه میتواند لایه احساسات زبان را که شباهت زیادی به آواز پرندگان دارد دستکاری نماید . از طرفی هم لایه واژگانی زبان که می گویند متاثر از وز وز زنبورها و برخی پستاندارن است . با این که شعرامروز فارسی در وضعیت موجود ترکیبی از احساسات و واژگان است ؛ اما در مواردی بسیار از این دو لایه خالی است . چه معمایی در این میان است که یک شعر دیگر شنیده نمیشود و فقط دارد نوشته میشود ؟ سیر فرگشتی زبان شعر امروز دارد از مفاهیم لایههای احساسات و واژگان خالی میشود . در بسیاری از شعرهای کلاسیک فارسی چه به شکل خوانش بلند و چه آواز بی آن که معانیشان را بدانیم شادمان یا غمگین میشویم ؛ اما این مساله اکنون در بسیاری از شعرهایمان وجود ندارد . آیا این متاثر از آسیبهای فرهنگ و دوری از طبیعت نمیتواند باشد که دارد لایههای احساسات و واژگانی زبان را که مرجعش پرندگان و جانوران طبیعت است خنثی میسازد .
طبیعت در متنهایمان آخرین شده و دیگر تعبیری از جدایی و گسست نیست و از همه هویتمندیها عقبتر و پستتر است . راز این که شعرهایمان از زبان احساسی مشترک تهی شدهاند میتواند در همین غیبت بزرگ طبیعت باشد . در بیشتر شعرهای کلاسیک اگر چه ممکن است که لایه واژگانی مشترکی نداشته باشیم ؛ اما با زبان احساسی مشترکی مواجهیم که منجر به ارتباط متن و مخاطب خود میشوند . چرا و چگونه است که از زبان احساسی مشترک در شعرهایمان تهی گشتهایم . آیا پرندگان ، پستانداران و جانورانی که فرزندان طبیعت هستند با کوچ خود از زبان فرهنگ انسانی ، لایه های احساسات و واژگانی زبان را با خود بردهاند . ما فقط طبیعت را از دست ندادهایم ، زبان با خدمت به فرهنگ و فراموشکردن طبیعت ، دچار ناشنوایی شدهاست . این زبان با همه ساختارهای متغیر جملات و محتوایی خود ، دیگر شنیده نمیشود . راز این نشنیدن ، راز پرخطری است . این خطر را داروین گوشزد کرده بود که زبان ریشه در طبیعت و آواز پرندگان دارد . چیزی را که فرهنگ بدان توجه ننمود و زبان را با خاطرهای از طبیعت تنها گذاشت . طبیعت در زبان شعرهای مان فقط یک فرهنگنامه است . عادتی که حدود هشتاد هزار سال پیش منجر به شکلگیری گفتار و کلام منحصر به فرد در انسان شد .
نیما در همان آغاز شعر مدرن فارسی ، راز این خطر فراموشی طبیعت و زبان را خردمندانه دریافته بود که ما را تا عمق طبیعت در شعرهایش دعوت میکند . نیما با سمبول ساختن بسیاری از پرندگان در شعرهایش در صدد آشتی فرهنگ با طبیعت بود . هر چه از نیما و شعرهایش فاصله میگیریم حتی سایههای این طبیعت هم دیگر در شعرها دیده نمی شود . اگر هم ردی از طبیعت باشد فقط خاطرهای هست و بس . درست مثل برفی که آب شده باشد و یاد و خاطراتی از آن در نسلهای بعد ادامه داشته باشد . اگر امروز با فرهنگ و زبان تنها ماندهایم و زبان شعرهایمان از لایه دوگانه احساسات و واژگان خالی شدهاند رازش در همین فراموشی بزرگ است . نیما در بحبوحه غلبه فرهنگ مدرن ، این راز بزرگ را دریافته بود . او در همان آغاز ، نگاهی فرامدرن به زبان شعر داشته است . او مستقیما ما را به همزیستی با طبیعت دعوت میکند تا از خطری بزرگ مصون بمانیم . خطری که اکنون با بحران زیستمحیطی زبان ، خود را آشکار ساخته است . آواز پرندگان با این که فاقد ساختار واژگانی است ولی در عوض پرندگان ، ملودیهایی با ساختارهای جامع میآموزند که به آواز آنها معنا میدهد . اگر شعرهایمان از این ملودیها با ساختار جامع ، جهت معنادار شدن تهی گشتهاند ، رازش در همین شکافی است که محصول غلبه فرهنگ بر طبیعت است . ما فقط طبیعت را از دست ندادهایم بلکه طبیعت با قهر خود تمامی محتویات و تجربیات خود را از ما دریغ داشته است . زبانِ شهری شعرهایمان فقط در خدمت فرهنگنامههاست . با صرف رجوع به حافظه جمعی و فرهنگنامهها نمیتوان طبیعت و آموزههایش را احضار کرد . طبیعت در فرهنگ نامهها زنده نمیماند حتی اگر در زبان جاری شود ؛ بلکه باید به جای احضار ، حضور داشته باشد تا واژگان و احساسات در زبان زنده بمانند و نمیرند . طبیعت ، ابتدا باید زندگی کند و سپس در زبان جاری شود . زبانِ شهری شعر به تنهایی قادر به انجام این مسوولیت نیست . شعر امروز دچار غلبه زبان ِ شهری است .
مراد قلیپور
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
حکم آهک
در کدام صورت می گردی
که از هر شباهتی سر باز می زند رویت
در زیر کدام شکل سایه گرفته ای
که دیگر آشنایی نمی دهی به ما
مگر تا ممکن بعید جان چپان شدی
که زل زل نگاه می کنند صندلی ها
هوا می خورد شعرم
باز در فکر تو شدم
کاغذم سفید ماند
خالی ی امروزم
باز حال این رنگ شکسته را
در دیوار شرمگین کبود حس کردم و گریه ام گرفت
کدام دیوارها را کول گرفته صبرت
که لال مانده ای
برگرد به زبان لیمویی
در آن صفحه ی مقدس کتاب عتیق
برگرد
به سیمان حکم آهک داده شعرم
برگرد آهک آه آه کرده وا می رواند
برگرد
در این کلمه های به عشق آمده بجوشیم
بازو به بازو
این قافیه ی به تنگ آمده را
دریابیم
#زیبا_کرباسی
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
در کدام صورت می گردی
که از هر شباهتی سر باز می زند رویت
در زیر کدام شکل سایه گرفته ای
که دیگر آشنایی نمی دهی به ما
مگر تا ممکن بعید جان چپان شدی
که زل زل نگاه می کنند صندلی ها
هوا می خورد شعرم
باز در فکر تو شدم
کاغذم سفید ماند
خالی ی امروزم
باز حال این رنگ شکسته را
در دیوار شرمگین کبود حس کردم و گریه ام گرفت
کدام دیوارها را کول گرفته صبرت
که لال مانده ای
برگرد به زبان لیمویی
در آن صفحه ی مقدس کتاب عتیق
برگرد
به سیمان حکم آهک داده شعرم
برگرد آهک آه آه کرده وا می رواند
برگرد
در این کلمه های به عشق آمده بجوشیم
بازو به بازو
این قافیه ی به تنگ آمده را
دریابیم
#زیبا_کرباسی
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
دیر وقت
دیر وقت زنگ در خانه ام را زدند در غزه
کوزه به کوزه خون به راه افتاده
پناه می بردند به دریاها
زنء زخمی نوزادی مرده را کفن پیچ کرد
ما گرسنگان بلعیدیم تصور نان برشته را
در فک و دهن سگان بی عوعو!
کنفرانس زبانی خلع سلاح را
برق انداختیم برگورهایی که دسته جمعی گفتند---
سارا زیبایی اش را جا گذاشته بود در حیفا
--قسم به زیبایی سارا به رعنایی حوای برهنه
خوردن سوگند خاموش نکرد
آتش ها را در این جنگ و جدال!
دبیر کل سازمان ملل که شدم من
بلند شدم دوسه سانتیمتر در بیت مقدس
رعد و برق ء در گلویم
گوش آتشزیان را
به کسر ز نگرید!
اسمم داوود نبود و نه عزرا
ابداعگر شعر بی وزن عبری بودم من و
بعد شدم
محمود درویش اسم سوم من است و
در منازعه با--
کجایم من و
تو کجایی؟
و این وطن من است که تلو تلو می خورد تا--
و درختی پر از جرقه
بر شانه ی من قد کشید!
#علی_باباچاهی
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
دیر وقت زنگ در خانه ام را زدند در غزه
کوزه به کوزه خون به راه افتاده
پناه می بردند به دریاها
زنء زخمی نوزادی مرده را کفن پیچ کرد
ما گرسنگان بلعیدیم تصور نان برشته را
در فک و دهن سگان بی عوعو!
کنفرانس زبانی خلع سلاح را
برق انداختیم برگورهایی که دسته جمعی گفتند---
سارا زیبایی اش را جا گذاشته بود در حیفا
--قسم به زیبایی سارا به رعنایی حوای برهنه
خوردن سوگند خاموش نکرد
آتش ها را در این جنگ و جدال!
دبیر کل سازمان ملل که شدم من
بلند شدم دوسه سانتیمتر در بیت مقدس
رعد و برق ء در گلویم
گوش آتشزیان را
به کسر ز نگرید!
اسمم داوود نبود و نه عزرا
ابداعگر شعر بی وزن عبری بودم من و
بعد شدم
محمود درویش اسم سوم من است و
در منازعه با--
کجایم من و
تو کجایی؟
و این وطن من است که تلو تلو می خورد تا--
و درختی پر از جرقه
بر شانه ی من قد کشید!
#علی_باباچاهی
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
گریستم
13 آذر 1403
م. روانشید
گریستم
در دالانِ همهی شبها گریستم
در دورترین ستارهی تاریک
دالان به دالان!
گریستم و بامدادان
از تاریکی
بیرون نیامد.
گریستم
دالان به دالان گریستم...!
#روانشید #گریستم
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
13 آذر 1403
م. روانشید
گریستم
در دالانِ همهی شبها گریستم
در دورترین ستارهی تاریک
دالان به دالان!
گریستم و بامدادان
از تاریکی
بیرون نیامد.
گریستم
دالان به دالان گریستم...!
#روانشید #گریستم
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
م. روانشید M. Ravanshid
اشعار و دکلمه های م. روان شید
به: دکتر سهراب طاووسی
نه
مزاج این روزها تباه
نه
میشود
هنوز
بوی گلی هست
که
برای ماندن ما مدارا کنند
که
جناب عشق کوتاه است
که
نانها سد راه آبها نیستند
که
مقام اصلی موهایت وسط خیابان است
آنها داشتند دیکتاتور ها را لیس می زدند
آنها داشتند لبهای کام گرفته را با باتومهای خود که
آنها
خلاصه خاک آستانهها شدند
و خاک با تو زیباست
مرا به آسمان چه
که دارد خاکها خیانت میکنند که دارد صحراهایمان نزدیکتر میشوند
که دارد اسمت را بوسه میزنند
و پس از دستهایت
آنها که پوسیدهاند صداهایشان بیشتر است
و آتشها همیشه صبور بودهاند
و دارم برای اندکی شادی استغفار میکنم
آب و نان از جنس تو نیستند
مرا از زیر درختانی بیدار کن که میوه ندارند
من
هنور گمان میکنم
تو
همیشه یقین داشتهای
که
آبها سد راه نانها شدهاند
مراد قلی پور
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
نه
مزاج این روزها تباه
نه
میشود
هنوز
بوی گلی هست
که
برای ماندن ما مدارا کنند
که
جناب عشق کوتاه است
که
نانها سد راه آبها نیستند
که
مقام اصلی موهایت وسط خیابان است
آنها داشتند دیکتاتور ها را لیس می زدند
آنها داشتند لبهای کام گرفته را با باتومهای خود که
آنها
خلاصه خاک آستانهها شدند
و خاک با تو زیباست
مرا به آسمان چه
که دارد خاکها خیانت میکنند که دارد صحراهایمان نزدیکتر میشوند
که دارد اسمت را بوسه میزنند
و پس از دستهایت
آنها که پوسیدهاند صداهایشان بیشتر است
و آتشها همیشه صبور بودهاند
و دارم برای اندکی شادی استغفار میکنم
آب و نان از جنس تو نیستند
مرا از زیر درختانی بیدار کن که میوه ندارند
من
هنور گمان میکنم
تو
همیشه یقین داشتهای
که
آبها سد راه نانها شدهاند
مراد قلی پور
#گرد_همایی_شاعران__و_نویسندگان_پیشرو_مهاجر
#اروپا_امریکا_و...
https://www.tgoop.com/gerdehamaeiadabitate
Telegram
گردهمائی شاعران و نویسندگان پیشرو مهاجر و داخلی
#گرد_همایی_شاعران_پیشرو_مهاجر
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...
#هلند(آمستردام)
#اروپا_امریکا_و...