GOODLIFEFEE Telegram 71068
#دوقسمت پنجاه وهفت وپنجاه وهشت
📝یاسمن
گفت من میرم تو هر وقت خسته شدی زنگ بزن بیام بچه ها رو ببرم با خنده گفتم خسته که نمیشم از این بچه ها ولی تو بگو ساعت چند میای ؟ناهار پیش من هستن یا نه ؟برنامه شون رو بدونم بچه ها این وسط درحاله شیطنت بودن درسا پرسید مامان یاسی اسباب بازی نداری آره ؟,خندیدم و گفتم نه اسباب بازی یادم رفت با خودم بیارم ولی خودم الان میام باهاتون بازی میکنم ،مهرداد از شادیه بچه هاش خوشحال بود و با محبت نگاهشون میکرد بعد روبه من پرسید یاسی امروز میری سرکار؟گفتم نه تا آخر هفته شیفت نیستم ولی دوتا کلاس دارم مهرداد لبخندی زدوگفت بچه ها پیشت بمونن ایرادی نداره؟روزی که کلاس داری میام میبرمشون کلاست،ساعت چنده ؟گفتم کلا سه ساعت کلاس دارم دوشنبه و سه شنبه، مهردادسری تکون دادوگفت خوبه پس بچه ها پیشت بمونن عیبی نداره دیگه ؟باتعجب گفتم نه چه عیبی ؟مهردادازجاش بلندشدوگفت میرم چند تا لباس میارم براشون ،پس گفتی اذیت نمیشی دیگه هان ؟از سوالای پشت همه مهردادتعجب کرده بودم گفتم نه بابچه های سایه اذیت بشم ؟اینا جونه،منن،مهردادآهی کشید و بلند شد بعد به بچه هاگفت خب اسباب بازی چی میخوایین براتون بیارم ،بابا می‌ره وسیله هاتون رومیاره و میره سرکار درسا باشیرین زبونی گفت ساراروبیار برام باباجون خسته نشی میری سرکار ؟باباش خم شدو بغلش کرد وبوسیدش و گفت نه قربونت بره بابا،خسته نمیشم خونه ی مامان یاسی رودوست داری؟درسا گفت آره پارسا هم که کنار من لم داده بود گفت ماشین پلیسم روبیارزود بیا بابا ،من مراقبه درساومامان یاسی هستم تا توبیای ،خدای من این بچه ها کی اینقدر بزرگ شده بودن ؟کی اینقدر شیرین حرف زدن رویادگرفته بودن ،؟درسا 
تند تند صورته باباش رومی‌بوسید مهرداد هم جواب میدادپارسا هم بغل کردوبوسید ورفت ،من موندمو دوقلوهای شیرینه سایه 
دوقلوهایی که رفتاروحرف زدنشون شبیه سایه بود و بعضی ازکارهاشون منو یادسایه مینداخت ،حساس بودن و تمیزیه درساومرتبی ونظمه پارسا ،با کوسنهای مبل براشون یه خونه درست کردم و گفتم خب حالا بازی کنید تا بابا براتون اسباب بازی بیاره خوراکی های که خریده بودم روتوظرف های کوچیکی ریختمو دادم بهشون و خودم هم باهاشون همبازی شدم،اصلا نفهمیدم کی ظهر شدصدای زنگ خونه اومد دررو. باز کردم مهردادبایه ساک بچه گونه وچند تا وسیله ی بازی پشت دربود با لبخند اومد تو و گفت صدای خنده های بچه ها از پشت در میومد،خاله خانم چجوری بازی می‌کنی که اینااین همه شاد شدن درسادوید و عروسکش سارا رواز مهرداد گرفت و به من نشون دادوگفت این ساراعه،بچه ی منه دیدی؟۰۰مهرداد با خنده به خونه ی به هم ریخته ی من نگاه کرد و گفت بعدازرفتنته بچه ها  باید یه کارگر بگیریم اینجا رومرتب کنه ،بعد پلاستیکی سمت من گرفت وگفت ناهار از بیرون تهیه کردم گفتم خسته ای ،دیگه شام با خودت ،بچه هاعادت غذایی خاصی ندارن همه چیزمیخورن هر چی خواستی بهم زنگ بزن سریع میارم خونه ی ما زیاد از اینجا دورنیست ،یاسی واسه موندن  مشکلی نداری دیگه  ؟تعارف نمیکنی؟گفتم نه تعارف ندارم با بچه های خوشگله آبجیم ،توناهار خوردی ؟اگه نخوردی بمون با بچه ها ناهاربخوروبرو مهردادسری تکون داد و گفت باشه ناهار روردیف کردم و با بچه ها روی زمین دورسفره نشستیم و خوردیم،مهرداد کمی معذب بودگفتم ناهار رو که خودت آوردی راحت باش و خوب ناهارت روبخور به یاد روزایی که من تو خونه ی سایه راحت شام وناهار می‌خوردم ،مهردادناهار رو خورد و بعد خداحافظی کردورفت قرار شد روزی که کلاس دارم بیاد دنبال بچه هابعد ازرفتنه مهردادکناربچه ها درازکشیدم و بامامان تماس تصویری گرفتم اول خودم صحبت کردم صدای .بچه ها میومد که میگفتن بده ماهم مامانی روببینیم درسا گفت مامانی ماپیشه مامان یاسی هستیم اون نمیزاره باتوحرف بزنیم مامان با تعجب گفت یاسمن بچه های سایه پیش توهستن؟پارسا در حالی که سعی داشت خودشو تو قاب تصویر جاکنه گفت آره آره ما پیش مامان یاسی هستیم خندیدم و گوشی روسمت بچه هاگرفتم بچه ها کلی با مامان  حرف زدن وشیطنت کردن مامان گفت یاسمن بچه هااونجا چکار میکنن؟ماجرا رو برای مامان تعریف کردم مامان خوشحال شدوگفت مراقب بچه ها باشی ها یاسی امانتن،ازاون روز هر روز یکی دوبار به مامان زنگ میزدم تا با بچه هاحرف بزنه ،بچه ها هم کلی ذوق میکردنو بامامان صحبت میکردن ،مامان می‌گفت یاسمن خودتوعادت نده به بودنه بچه ها،خودتو دلگرم نکن حواست باشه این بچه هابچه های مهردادن دو روز دیگه ازدواج می‌کنه بعد تو دلبسته ی بچه ها میشی دل کندن ازشون برات سخت میشه،اصلا شاید دیگه نخواد بیارشون ،باناراحتی گفتم مامان اینا بچه های سایه هستن بچه های خواهرم من خاله شونم ،دوسشون دارم حالا تاوقتی مهرداد بخواد بیارشون اینجامن حرفی ندارم چون وجودشون بهم دلگرمی میده ،اون روز کلاس داشتم مهرداد اومد دنبال بچه هاوگفت یاسی کلاست کی تموم میشه گفتم من کلا دوتاکلاس دارم

@goodlifefee



tgoop.com/goodlifefee/71068
Create:
Last Update:

#دوقسمت پنجاه وهفت وپنجاه وهشت
📝یاسمن
گفت من میرم تو هر وقت خسته شدی زنگ بزن بیام بچه ها رو ببرم با خنده گفتم خسته که نمیشم از این بچه ها ولی تو بگو ساعت چند میای ؟ناهار پیش من هستن یا نه ؟برنامه شون رو بدونم بچه ها این وسط درحاله شیطنت بودن درسا پرسید مامان یاسی اسباب بازی نداری آره ؟,خندیدم و گفتم نه اسباب بازی یادم رفت با خودم بیارم ولی خودم الان میام باهاتون بازی میکنم ،مهرداد از شادیه بچه هاش خوشحال بود و با محبت نگاهشون میکرد بعد روبه من پرسید یاسی امروز میری سرکار؟گفتم نه تا آخر هفته شیفت نیستم ولی دوتا کلاس دارم مهرداد لبخندی زدوگفت بچه ها پیشت بمونن ایرادی نداره؟روزی که کلاس داری میام میبرمشون کلاست،ساعت چنده ؟گفتم کلا سه ساعت کلاس دارم دوشنبه و سه شنبه، مهردادسری تکون دادوگفت خوبه پس بچه ها پیشت بمونن عیبی نداره دیگه ؟باتعجب گفتم نه چه عیبی ؟مهردادازجاش بلندشدوگفت میرم چند تا لباس میارم براشون ،پس گفتی اذیت نمیشی دیگه هان ؟از سوالای پشت همه مهردادتعجب کرده بودم گفتم نه بابچه های سایه اذیت بشم ؟اینا جونه،منن،مهردادآهی کشید و بلند شد بعد به بچه هاگفت خب اسباب بازی چی میخوایین براتون بیارم ،بابا می‌ره وسیله هاتون رومیاره و میره سرکار درسا باشیرین زبونی گفت ساراروبیار برام باباجون خسته نشی میری سرکار ؟باباش خم شدو بغلش کرد وبوسیدش و گفت نه قربونت بره بابا،خسته نمیشم خونه ی مامان یاسی رودوست داری؟درسا گفت آره پارسا هم که کنار من لم داده بود گفت ماشین پلیسم روبیارزود بیا بابا ،من مراقبه درساومامان یاسی هستم تا توبیای ،خدای من این بچه ها کی اینقدر بزرگ شده بودن ؟کی اینقدر شیرین حرف زدن رویادگرفته بودن ،؟درسا 
تند تند صورته باباش رومی‌بوسید مهرداد هم جواب میدادپارسا هم بغل کردوبوسید ورفت ،من موندمو دوقلوهای شیرینه سایه 
دوقلوهایی که رفتاروحرف زدنشون شبیه سایه بود و بعضی ازکارهاشون منو یادسایه مینداخت ،حساس بودن و تمیزیه درساومرتبی ونظمه پارسا ،با کوسنهای مبل براشون یه خونه درست کردم و گفتم خب حالا بازی کنید تا بابا براتون اسباب بازی بیاره خوراکی های که خریده بودم روتوظرف های کوچیکی ریختمو دادم بهشون و خودم هم باهاشون همبازی شدم،اصلا نفهمیدم کی ظهر شدصدای زنگ خونه اومد دررو. باز کردم مهردادبایه ساک بچه گونه وچند تا وسیله ی بازی پشت دربود با لبخند اومد تو و گفت صدای خنده های بچه ها از پشت در میومد،خاله خانم چجوری بازی می‌کنی که اینااین همه شاد شدن درسادوید و عروسکش سارا رواز مهرداد گرفت و به من نشون دادوگفت این ساراعه،بچه ی منه دیدی؟۰۰مهرداد با خنده به خونه ی به هم ریخته ی من نگاه کرد و گفت بعدازرفتنته بچه ها  باید یه کارگر بگیریم اینجا رومرتب کنه ،بعد پلاستیکی سمت من گرفت وگفت ناهار از بیرون تهیه کردم گفتم خسته ای ،دیگه شام با خودت ،بچه هاعادت غذایی خاصی ندارن همه چیزمیخورن هر چی خواستی بهم زنگ بزن سریع میارم خونه ی ما زیاد از اینجا دورنیست ،یاسی واسه موندن  مشکلی نداری دیگه  ؟تعارف نمیکنی؟گفتم نه تعارف ندارم با بچه های خوشگله آبجیم ،توناهار خوردی ؟اگه نخوردی بمون با بچه ها ناهاربخوروبرو مهردادسری تکون داد و گفت باشه ناهار روردیف کردم و با بچه ها روی زمین دورسفره نشستیم و خوردیم،مهرداد کمی معذب بودگفتم ناهار رو که خودت آوردی راحت باش و خوب ناهارت روبخور به یاد روزایی که من تو خونه ی سایه راحت شام وناهار می‌خوردم ،مهردادناهار رو خورد و بعد خداحافظی کردورفت قرار شد روزی که کلاس دارم بیاد دنبال بچه هابعد ازرفتنه مهردادکناربچه ها درازکشیدم و بامامان تماس تصویری گرفتم اول خودم صحبت کردم صدای .بچه ها میومد که میگفتن بده ماهم مامانی روببینیم درسا گفت مامانی ماپیشه مامان یاسی هستیم اون نمیزاره باتوحرف بزنیم مامان با تعجب گفت یاسمن بچه های سایه پیش توهستن؟پارسا در حالی که سعی داشت خودشو تو قاب تصویر جاکنه گفت آره آره ما پیش مامان یاسی هستیم خندیدم و گوشی روسمت بچه هاگرفتم بچه ها کلی با مامان  حرف زدن وشیطنت کردن مامان گفت یاسمن بچه هااونجا چکار میکنن؟ماجرا رو برای مامان تعریف کردم مامان خوشحال شدوگفت مراقب بچه ها باشی ها یاسی امانتن،ازاون روز هر روز یکی دوبار به مامان زنگ میزدم تا با بچه هاحرف بزنه ،بچه ها هم کلی ذوق میکردنو بامامان صحبت میکردن ،مامان می‌گفت یاسمن خودتوعادت نده به بودنه بچه ها،خودتو دلگرم نکن حواست باشه این بچه هابچه های مهردادن دو روز دیگه ازدواج می‌کنه بعد تو دلبسته ی بچه ها میشی دل کندن ازشون برات سخت میشه،اصلا شاید دیگه نخواد بیارشون ،باناراحتی گفتم مامان اینا بچه های سایه هستن بچه های خواهرم من خاله شونم ،دوسشون دارم حالا تاوقتی مهرداد بخواد بیارشون اینجامن حرفی ندارم چون وجودشون بهم دلگرمی میده ،اون روز کلاس داشتم مهرداد اومد دنبال بچه هاوگفت یاسی کلاست کی تموم میشه گفتم من کلا دوتاکلاس دارم

@goodlifefee

BY حس خوب زیستن


Share with your friend now:
tgoop.com/goodlifefee/71068

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Telegram offers a powerful toolset that allows businesses to create and manage channels, groups, and bots to broadcast messages, engage in conversations, and offer reliable customer support via bots. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? According to media reports, the privacy watchdog was considering “blacklisting” some online platforms that have repeatedly posted doxxing information, with sources saying most messages were shared on Telegram. Done! Now you’re the proud owner of a Telegram channel. The next step is to set up and customize your channel. The creator of the channel becomes its administrator by default. If you need help managing your channel, you can add more administrators from your subscriber base. You can provide each admin with limited or full rights to manage the channel. For example, you can allow an administrator to publish and edit content while withholding the right to add new subscribers.
from us


Telegram حس خوب زیستن
FROM American