GOODLIFEFEE Telegram 73719
#دوقسمت چهل ویک وچهل ودو
📝شقایق
چند روزی عمه کارش همین بود صبح ها بعد از رفتنه احمد و پدرش شروع میکرد به گریه و زاری کردن ومنو مقصر دانستن دیگه تحمل نداشتم  حالم بد بود بدنم می‌لرزید احساس خفگی داشتم ،اون روز بعد از غر غر های عمه رفتم تو حیاط،که دیگه صدای عمه رو نشنوم روی پله نشستم سرم درد میکرد ،صدای وانتی که از کوچه رد میشد و با بلندگو خریدار لوازم کهنه ی منزل بود رو شنیدم صدای زنگ در اومد  از جام بلند شدم سرم گیج می‌رفت چشام سیاهی رفت و چیزی نفهمیدم ،چشام رو‌که باز کردم عمه بالا سرم بود و داشت با دستمال سرم رو می‌بست ،لباسام خیس بود و خونی احمد هم با ناراحتی شربت به دست کنارم نشسته بود یه قاشق شربت گذاشت کنار لبم و گفت بخور شقایق اینو بخور ببرمت دکتر ،عمه گفت نمی‌خواد چیزیش نیست آب قند بخوره فشارش میاد بالا ،احمد با ناراحتی گفت سرش شکسته مامان نگاه کن ،اصلا چرا باید فشارش بیفته ؟احمد از حرفهای منو عمه خبر نداشت فقط فکر میکرد من پام سر خورده از پله افتادم و سرم به پله خورده ،عمه دستمال خونیه پشت سرم رو برداشت و گفت چیزی نیست خونش بند اومده ،لبه ی پله تیز بوده پشت سرش رو سوراخ کرده ،بعد با گریه گفت الهی بمیرم برات محمود پشت سرت رو شکافتن،هیچ کس نبود به دادت برسه احمد   که با حرف عمه عصبی شده بود گفت بس کن مامان بس کن اینقدر خون به دل همه نکن بعد با صدای بلند گفت  شقایق میتونی بلند شی ؟،میتونی راه بیای ؟پاشو. لباست رو عوض کن ببرمت تا درمانگاه ،عمه که دید حریف احمد نمیشه گفت پاشو شقایق لباست رو دربیار همه خونه،برو تا درمونگاه ،من که میگم نیاز نیست اما احمد حساسه ،آروم بلند شدم سرم هنوز گیج می‌رفت ،رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم ،سرم دیگه خون نمیومد،به احمد گفتم من حالم خوبه همین آب قند درستم کرداحمد با ناراحتی گفت مانتو بپوش بریم تا درمونگاه،معلوم نیست  تو این خونه چه خبره؟صدای احمد عصبی و دستوری بود مانتوم رو پوشیدم و شال مشکی سرم کردم و اومدم بیرون ،عمه با ناراحتی نگام کرد و به احمد گفت ماشین بگیر خودم میبرمش،احمد گفت ماشین هست پاشو تو هم بیا ببرم فشارت رو بگیرم صورتت سرخ شده ،عمه چادرش رو سرش کرد و باهم رفتیم سمته درمانگاه پرستار فشار عمه رو گرفت و گفت خانم باید دکتر ویزیتتون،کنه فشار خونتون بالاست 
بعد نگاهی به من کرد و گفت روی تخت دراز بکشید زخم سرتون رو ببینم 
پرستار رو به احمد کرد و گفت آقا مادرتون رو ببرید اتاق پزشک تا من زخم همسرتون روببینم
عمه نگاهی تند به پرستار کرد و گفت خواهرشه ،زنش نیست پرستار که از طرز حرف زدنه عمه جا خورده بود گفت ببخشید من نسبتشون رو نپرسیدم احمد با ناراحتی زیر بغل عمه رو گرفت و از اتاق آورد بیرون و رو به پرستار گفت مشکلی نیست خانم شما کارتون رو بکنید پرستار نگاه ی به زخم پشت سرم کرد و گفت باید بخیه بشه شکستگی عمیقه و خونریزی بند نیومده اجازه بدین دکتر یه نگاهی بندازه دکتر بعد از ویزیته عمه و دستور دارویی اومد تو اتاق و بعد از دیدنه سرمن گفت باید بخیه بشه مشکلی ندارین خانم ؟گفتم باردارم دکتر گفت ایرادی نداره حساسیت دارویی ندارین ؟گفتم نه دکتر در اتاق رو بست و ست پانسمانی  رو آورد و مشغول شد ،صدای احمد میومد،و‌صدای مبهم عمه ،دلم نمی‌خواست دیگه برم خونه ی عمه،دوست داشتم برم خونه ی خودم و با همه ی خاطراته آزار دهنده ش تنها بمونم تحمل اون خونه آسونتر از نیش و کنایه های عمه بود کار دکتر تموم شد دکتر حین کار باهام حرف میزد ازم سوال میپرسید که همسرم کجاست و چه اتفاقی برام افتاده و این حرفها به دکتر درموردمحمودچیزی نگفتم دلم نمی‌خواست اصلا کسی درموردمنو زندگیم چیزی بپرسه ومن توضیحی بدم،دکتر یه سری دارو وآنتی بیوتیک نوشت واحمد رفت ازداروخانه خریدو آوردوتودرمانگاه بهم سرم وآمپول تزریق شدموقع برگشت به خونه به احمد گفتم میشه منوببری خونه ی خودم،امشب می‌خوام اونجا باشم احمد گفت نه شقایق توکلی دارو گرفتی و تازه سرت هم بخیه خورده،نیازداری یکی ازت مراقبت کنه،یه موقع دوباره سرت گیج نره اتفاقی برات نیفته واسه بچه هم خطرناکه،عمه باشنیدنه اسم بچه نگاهی بهم کردوگفت بچه؟جریانه بچه دیگه چیه؟احمدگفت میخواستم خودم بهت بگم موقعیتش پیش نیومد ،مادر جان شقایق بارداره وبچه ی محمودروتو شکمش داره،با این وضعیتی که من میبینم یکم که بهتر شد بهتره تو خونه ی خودش باشه تاکمتر از نظر فکری و روانی تحت فشار باشه ،اون بچه نیاز به آرامش داره واین آرامش روشقایق باید براش ایجادکنه،عمه نگاهی به من کردو گفت چرانگفتی بهم؟یادگار محمود تو بدنه توعه،باید ازش مراقبت کنی ،احمد مارورسوندخونه وسر راهش دو تا شیشه آب میوه ی طبیعی خرید و چند تا سیخ جگر هم خریدورسیدیم خونه ،عمه که انگارازشنیدنه خبرباداریه من جاخورده بودبهم گفت تو برو درازبکش خون ازت رفته بعداومد آشپزخونه وجگرهاروردیف کردومیز شام روچیدوهمه روصدا کردواسه خوردنه شام

@goodlifefee



tgoop.com/goodlifefee/73719
Create:
Last Update:

#دوقسمت چهل ویک وچهل ودو
📝شقایق
چند روزی عمه کارش همین بود صبح ها بعد از رفتنه احمد و پدرش شروع میکرد به گریه و زاری کردن ومنو مقصر دانستن دیگه تحمل نداشتم  حالم بد بود بدنم می‌لرزید احساس خفگی داشتم ،اون روز بعد از غر غر های عمه رفتم تو حیاط،که دیگه صدای عمه رو نشنوم روی پله نشستم سرم درد میکرد ،صدای وانتی که از کوچه رد میشد و با بلندگو خریدار لوازم کهنه ی منزل بود رو شنیدم صدای زنگ در اومد  از جام بلند شدم سرم گیج می‌رفت چشام سیاهی رفت و چیزی نفهمیدم ،چشام رو‌که باز کردم عمه بالا سرم بود و داشت با دستمال سرم رو می‌بست ،لباسام خیس بود و خونی احمد هم با ناراحتی شربت به دست کنارم نشسته بود یه قاشق شربت گذاشت کنار لبم و گفت بخور شقایق اینو بخور ببرمت دکتر ،عمه گفت نمی‌خواد چیزیش نیست آب قند بخوره فشارش میاد بالا ،احمد با ناراحتی گفت سرش شکسته مامان نگاه کن ،اصلا چرا باید فشارش بیفته ؟احمد از حرفهای منو عمه خبر نداشت فقط فکر میکرد من پام سر خورده از پله افتادم و سرم به پله خورده ،عمه دستمال خونیه پشت سرم رو برداشت و گفت چیزی نیست خونش بند اومده ،لبه ی پله تیز بوده پشت سرش رو سوراخ کرده ،بعد با گریه گفت الهی بمیرم برات محمود پشت سرت رو شکافتن،هیچ کس نبود به دادت برسه احمد   که با حرف عمه عصبی شده بود گفت بس کن مامان بس کن اینقدر خون به دل همه نکن بعد با صدای بلند گفت  شقایق میتونی بلند شی ؟،میتونی راه بیای ؟پاشو. لباست رو عوض کن ببرمت تا درمانگاه ،عمه که دید حریف احمد نمیشه گفت پاشو شقایق لباست رو دربیار همه خونه،برو تا درمونگاه ،من که میگم نیاز نیست اما احمد حساسه ،آروم بلند شدم سرم هنوز گیج می‌رفت ،رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم ،سرم دیگه خون نمیومد،به احمد گفتم من حالم خوبه همین آب قند درستم کرداحمد با ناراحتی گفت مانتو بپوش بریم تا درمونگاه،معلوم نیست  تو این خونه چه خبره؟صدای احمد عصبی و دستوری بود مانتوم رو پوشیدم و شال مشکی سرم کردم و اومدم بیرون ،عمه با ناراحتی نگام کرد و به احمد گفت ماشین بگیر خودم میبرمش،احمد گفت ماشین هست پاشو تو هم بیا ببرم فشارت رو بگیرم صورتت سرخ شده ،عمه چادرش رو سرش کرد و باهم رفتیم سمته درمانگاه پرستار فشار عمه رو گرفت و گفت خانم باید دکتر ویزیتتون،کنه فشار خونتون بالاست 
بعد نگاهی به من کرد و گفت روی تخت دراز بکشید زخم سرتون رو ببینم 
پرستار رو به احمد کرد و گفت آقا مادرتون رو ببرید اتاق پزشک تا من زخم همسرتون روببینم
عمه نگاهی تند به پرستار کرد و گفت خواهرشه ،زنش نیست پرستار که از طرز حرف زدنه عمه جا خورده بود گفت ببخشید من نسبتشون رو نپرسیدم احمد با ناراحتی زیر بغل عمه رو گرفت و از اتاق آورد بیرون و رو به پرستار گفت مشکلی نیست خانم شما کارتون رو بکنید پرستار نگاه ی به زخم پشت سرم کرد و گفت باید بخیه بشه شکستگی عمیقه و خونریزی بند نیومده اجازه بدین دکتر یه نگاهی بندازه دکتر بعد از ویزیته عمه و دستور دارویی اومد تو اتاق و بعد از دیدنه سرمن گفت باید بخیه بشه مشکلی ندارین خانم ؟گفتم باردارم دکتر گفت ایرادی نداره حساسیت دارویی ندارین ؟گفتم نه دکتر در اتاق رو بست و ست پانسمانی  رو آورد و مشغول شد ،صدای احمد میومد،و‌صدای مبهم عمه ،دلم نمی‌خواست دیگه برم خونه ی عمه،دوست داشتم برم خونه ی خودم و با همه ی خاطراته آزار دهنده ش تنها بمونم تحمل اون خونه آسونتر از نیش و کنایه های عمه بود کار دکتر تموم شد دکتر حین کار باهام حرف میزد ازم سوال میپرسید که همسرم کجاست و چه اتفاقی برام افتاده و این حرفها به دکتر درموردمحمودچیزی نگفتم دلم نمی‌خواست اصلا کسی درموردمنو زندگیم چیزی بپرسه ومن توضیحی بدم،دکتر یه سری دارو وآنتی بیوتیک نوشت واحمد رفت ازداروخانه خریدو آوردوتودرمانگاه بهم سرم وآمپول تزریق شدموقع برگشت به خونه به احمد گفتم میشه منوببری خونه ی خودم،امشب می‌خوام اونجا باشم احمد گفت نه شقایق توکلی دارو گرفتی و تازه سرت هم بخیه خورده،نیازداری یکی ازت مراقبت کنه،یه موقع دوباره سرت گیج نره اتفاقی برات نیفته واسه بچه هم خطرناکه،عمه باشنیدنه اسم بچه نگاهی بهم کردوگفت بچه؟جریانه بچه دیگه چیه؟احمدگفت میخواستم خودم بهت بگم موقعیتش پیش نیومد ،مادر جان شقایق بارداره وبچه ی محمودروتو شکمش داره،با این وضعیتی که من میبینم یکم که بهتر شد بهتره تو خونه ی خودش باشه تاکمتر از نظر فکری و روانی تحت فشار باشه ،اون بچه نیاز به آرامش داره واین آرامش روشقایق باید براش ایجادکنه،عمه نگاهی به من کردو گفت چرانگفتی بهم؟یادگار محمود تو بدنه توعه،باید ازش مراقبت کنی ،احمد مارورسوندخونه وسر راهش دو تا شیشه آب میوه ی طبیعی خرید و چند تا سیخ جگر هم خریدورسیدیم خونه ،عمه که انگارازشنیدنه خبرباداریه من جاخورده بودبهم گفت تو برو درازبکش خون ازت رفته بعداومد آشپزخونه وجگرهاروردیف کردومیز شام روچیدوهمه روصدا کردواسه خوردنه شام

@goodlifefee

BY حس خوب زیستن


Share with your friend now:
tgoop.com/goodlifefee/73719

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Telegram message that reads: "Bear Market Screaming Therapy Group. You are only allowed to send screaming voice notes. Everything else = BAN. Text pics, videos, stickers, gif = BAN. Anything other than screaming = BAN. You think you are smart = BAN. “Hey degen, are you stressed? Just let it all out,” he wrote, along with a link to join the group. The group also hosted discussions on committing arson, Judge Hui said, including setting roadblocks on fire, hurling petrol bombs at police stations and teaching people to make such weapons. The conversation linked to arson went on for two to three months, Hui said. The administrator of a telegram group, "Suck Channel," was sentenced to six years and six months in prison for seven counts of incitement yesterday. Telegram channels fall into two types:
from us


Telegram حس خوب زیستن
FROM American