GOODLIFEFEE Telegram 73752
#دوقسمت چهل وسه وچهل وچهار
📝شقایق
دور میز چند تا دونه جگر رو با نون خوردم و گفتم می‌خوام بخوابم فکر کنم تو سرمم داروی خواب آورهم بوده خیلی گیجم ،عمه از جاش بلند شد و منو تا اتاق همراهی کرد ،تعجب کردم از روزی که محمود فوت شده بود اولین باری بود که عمه اینجوری بهم محبت میکرد همین که روی تخت ولو شدم خوابم برد ،
فردای اون روز با صدای احمد و پدرش که داشتن با عمه حرف میزدن بیدار شدم جالب بود هر دو داشتن سفارش منو به عمه،میکردن پدر احمد می‌گفت اگه دیدی حالش بده یا سرش درد می‌کنه زنگ بزن ما بیاییم خونه ،این دختر خیلی اذیت شده ،احمد گفت مامان امروز گریه زاری نکن تو روحیه ی اون بچه اثر بد می‌زاره ،من از امروز زودتر میام خونه که اگه کاری داشتی انجام بدم ،عمه گفت نمی‌خواد مادر تو به کارت برس خودم حواسم هست نگاهی به ساعت کردم هشت صبح بود اما من هنوز خوابم میومد ،کمی این پهلو اون پهلو کردم و دوباره خوابیدم ،صدای در اتاق دوباره بیدارم کرد عمه بود چشمام رو مالیدمو از جا بلند شدم و گفتم سلام به خاطر این داروها خوابم برد نتونستم پاشم ،نگاهی به ساعت کردم ده صبح بود پاشدم و گفتم ناهار چی بزارم ؟عمه گفت نمی‌خواد تو استراحت کن من ناهار گذاشتم الان چند ماهته شقایق ؟با خجالت گفتم فکر کنم سه ماه باشه ،عمه بعد از مدتها لبخندی زد و نگاهی به شکمم کرد و گفت انشالله چند ماه دیگه پسر محمود به دنیا میاد ،خدا خواسته ما دوباره محمودرو بزرگ کنیم ،نخواسته داغش تا ابد رو دلمون بمونه،زود جاش یکی دیگه داد ،از اینکه عمه بعد از چند ماه یکم امیدتودلش افتاده بودخوشحال شدم وگفتم انشالله پسره ،حقیقتش واسه خودم جنسیتش فرقی نداشت اماخوشحالیه عمه از داشتنه نوه ی پسر بهم اجازه نداد که چیزی بگم فقط گفتم انشالله پسره عمه جان اسمش هم خودت بزار هرچی که دوست داری،عمه انگار دوباره جون گرفته بودازاون روز دیگه ناله ها و گریه هاش کمتر شده بودوانگار دلخوشه اون بچه بودچندروزی گذشت عمه بهم می‌رسیددیگه حال عمومی م بهتر شده بود اما همچنان دلم میخواست برم خونه ی خودم،دوست داشتم مستقل زندگی کنم ،خونه م رو بفروشم ویه خونه ی تازه ساخت نزدیک خونه ی عمه بخرم که بعدازبه دنیا اومدنه بچه به عمه نزدیک باشم وخودم هم بتونم کاری پیداکنم و زندگیم رو بگذرونم وازشراون خونه با خاطراتش هم راحت بشم،اما خبر نداشتم عمه در اوج شادی وخوشحالیش ازبچه دارشدنه من چه خوابی برام دیده، به احمدگفتم خونه بزاره بنگاه و برام یه خونه ی کوچیک پیداکنه.چند وقتی گذشت از طریق  احمددرجریانه پرونده ی محمود بودم دادگاه دوباره  علی روقتل غیر عمد دونسته بودوبا پرداخت دیه  می‌تونست اززندان خلاص بشه،منم ویارم شروع شده بودوحال و روزخوبی نداشتم ازطرفی هم ازعمه خجالت میکشیدم ،اون روزتوخونه نشسته بودم که بوی دم برنج آبکش شده حالم روخراب کردومجبورشدم بیام تو حیاط بشینم اینقدربالا آورده بودم که رنگ به صورتم نبودهمینجورکه روی پله بی رمق نشسته بودم درخونه روزدن،با بی‌حالی درروبازکردم درکمال تعجب شیوارودیدم واقعا نمی‌دونستم شیوا اینجاچکار می‌کنه ،شیوا بعد از حال واحوال پرسی ازمن وتسلیت به خاطر فوت محمود اومد داخل و گفت مامان خونه است؟تعجب کردم اون موقع که زن احمد بودبه عمه مامان نمی‌گفت حالا که چندماه بودجدا شده بود مامان صداش میکرد،ازجلوی دررفتم کناروتعارفش کردم بیاد داخل ،و بعد عمه،روصوت کردم،شیوا نگاهی به رنگ وروی من کردوگفت چقدرلاغر و ضعیف شدی داغ محمود برات سخت بود؟البته حق داری خب تومحمود رواز بچگی میخواستی. عشق یکی دوساله نبود که،عمه،اومدروایوون بادیدنه شیوا سلام علیکی باهاش کردوتعارفش کردبیادتوخونه ،شیواگویابعدازاین همه مدت برای سرسلامتی اومده بود،رفتم توآشپزخونه و دوتالیوان شربت ریختم وباحال خراب رفتم تو سالن شیوانگاهی چپ چپ بهم کرد و گفت خدابیامرزه محمود روازاول هم یکم شروشوری داشت اماخب پشت مرده نمیشه حرف زد،اون حساس بود تو نبایدمیزاشتی حساس بشه ،بالاخره یه چیزی میدیدکه داغون میشد قاطی میکردبااین حرف شیوا حالم بده شد و نشستم روی مبل و گفتم چه حرفیه شیوا خانم ،محمود خدابیامرز به من اعتماد داشت خودشم میدونست مشکل داره عمه گفت شقایق تو این خونه بزرگ شده ما بهش اعتماد داشتیم وداریم شیوا لیوان شربت رو سر کشید و گفت بیچاره نمیدونست که جونش روپای این کار میده،شنیدم ازقاتلش دفاع کردی ؟ عمه با. شنیدنه این حرفا حالش بد میشد و رنگش سرخ میشدگفتم شیواجان مامان حالش خوب نیست لطفاً اذیتش نکن،فشارش می‌ره بالاشیوا گفت حق داره والا ،پسر بزرگ کنه دسته گل،جوون بعد یه الدنگ بفرستش سینه قبرستون،اونم واسه هیچ وپوچ حق داره خداصبرش بده،پاشدم وقرص فشار عمه روآوردم ودادم بهش شیوا گفت بارداری؟؟بعدباتعجب نگاهی به شکمم انداخت وگفت تعجب آوره والا یه برادربعدازچندسال بچه دارنمیشه این یکی هنوزعروس نیاورده بچه دار میشه،شیوااینوگفت وازجاش بلندشد

@goodlifefee



tgoop.com/goodlifefee/73752
Create:
Last Update:

#دوقسمت چهل وسه وچهل وچهار
📝شقایق
دور میز چند تا دونه جگر رو با نون خوردم و گفتم می‌خوام بخوابم فکر کنم تو سرمم داروی خواب آورهم بوده خیلی گیجم ،عمه از جاش بلند شد و منو تا اتاق همراهی کرد ،تعجب کردم از روزی که محمود فوت شده بود اولین باری بود که عمه اینجوری بهم محبت میکرد همین که روی تخت ولو شدم خوابم برد ،
فردای اون روز با صدای احمد و پدرش که داشتن با عمه حرف میزدن بیدار شدم جالب بود هر دو داشتن سفارش منو به عمه،میکردن پدر احمد می‌گفت اگه دیدی حالش بده یا سرش درد می‌کنه زنگ بزن ما بیاییم خونه ،این دختر خیلی اذیت شده ،احمد گفت مامان امروز گریه زاری نکن تو روحیه ی اون بچه اثر بد می‌زاره ،من از امروز زودتر میام خونه که اگه کاری داشتی انجام بدم ،عمه گفت نمی‌خواد مادر تو به کارت برس خودم حواسم هست نگاهی به ساعت کردم هشت صبح بود اما من هنوز خوابم میومد ،کمی این پهلو اون پهلو کردم و دوباره خوابیدم ،صدای در اتاق دوباره بیدارم کرد عمه بود چشمام رو مالیدمو از جا بلند شدم و گفتم سلام به خاطر این داروها خوابم برد نتونستم پاشم ،نگاهی به ساعت کردم ده صبح بود پاشدم و گفتم ناهار چی بزارم ؟عمه گفت نمی‌خواد تو استراحت کن من ناهار گذاشتم الان چند ماهته شقایق ؟با خجالت گفتم فکر کنم سه ماه باشه ،عمه بعد از مدتها لبخندی زد و نگاهی به شکمم کرد و گفت انشالله چند ماه دیگه پسر محمود به دنیا میاد ،خدا خواسته ما دوباره محمودرو بزرگ کنیم ،نخواسته داغش تا ابد رو دلمون بمونه،زود جاش یکی دیگه داد ،از اینکه عمه بعد از چند ماه یکم امیدتودلش افتاده بودخوشحال شدم وگفتم انشالله پسره ،حقیقتش واسه خودم جنسیتش فرقی نداشت اماخوشحالیه عمه از داشتنه نوه ی پسر بهم اجازه نداد که چیزی بگم فقط گفتم انشالله پسره عمه جان اسمش هم خودت بزار هرچی که دوست داری،عمه انگار دوباره جون گرفته بودازاون روز دیگه ناله ها و گریه هاش کمتر شده بودوانگار دلخوشه اون بچه بودچندروزی گذشت عمه بهم می‌رسیددیگه حال عمومی م بهتر شده بود اما همچنان دلم میخواست برم خونه ی خودم،دوست داشتم مستقل زندگی کنم ،خونه م رو بفروشم ویه خونه ی تازه ساخت نزدیک خونه ی عمه بخرم که بعدازبه دنیا اومدنه بچه به عمه نزدیک باشم وخودم هم بتونم کاری پیداکنم و زندگیم رو بگذرونم وازشراون خونه با خاطراتش هم راحت بشم،اما خبر نداشتم عمه در اوج شادی وخوشحالیش ازبچه دارشدنه من چه خوابی برام دیده، به احمدگفتم خونه بزاره بنگاه و برام یه خونه ی کوچیک پیداکنه.چند وقتی گذشت از طریق  احمددرجریانه پرونده ی محمود بودم دادگاه دوباره  علی روقتل غیر عمد دونسته بودوبا پرداخت دیه  می‌تونست اززندان خلاص بشه،منم ویارم شروع شده بودوحال و روزخوبی نداشتم ازطرفی هم ازعمه خجالت میکشیدم ،اون روزتوخونه نشسته بودم که بوی دم برنج آبکش شده حالم روخراب کردومجبورشدم بیام تو حیاط بشینم اینقدربالا آورده بودم که رنگ به صورتم نبودهمینجورکه روی پله بی رمق نشسته بودم درخونه روزدن،با بی‌حالی درروبازکردم درکمال تعجب شیوارودیدم واقعا نمی‌دونستم شیوا اینجاچکار می‌کنه ،شیوا بعد از حال واحوال پرسی ازمن وتسلیت به خاطر فوت محمود اومد داخل و گفت مامان خونه است؟تعجب کردم اون موقع که زن احمد بودبه عمه مامان نمی‌گفت حالا که چندماه بودجدا شده بود مامان صداش میکرد،ازجلوی دررفتم کناروتعارفش کردم بیاد داخل ،و بعد عمه،روصوت کردم،شیوا نگاهی به رنگ وروی من کردوگفت چقدرلاغر و ضعیف شدی داغ محمود برات سخت بود؟البته حق داری خب تومحمود رواز بچگی میخواستی. عشق یکی دوساله نبود که،عمه،اومدروایوون بادیدنه شیوا سلام علیکی باهاش کردوتعارفش کردبیادتوخونه ،شیواگویابعدازاین همه مدت برای سرسلامتی اومده بود،رفتم توآشپزخونه و دوتالیوان شربت ریختم وباحال خراب رفتم تو سالن شیوانگاهی چپ چپ بهم کرد و گفت خدابیامرزه محمود روازاول هم یکم شروشوری داشت اماخب پشت مرده نمیشه حرف زد،اون حساس بود تو نبایدمیزاشتی حساس بشه ،بالاخره یه چیزی میدیدکه داغون میشد قاطی میکردبااین حرف شیوا حالم بده شد و نشستم روی مبل و گفتم چه حرفیه شیوا خانم ،محمود خدابیامرز به من اعتماد داشت خودشم میدونست مشکل داره عمه گفت شقایق تو این خونه بزرگ شده ما بهش اعتماد داشتیم وداریم شیوا لیوان شربت رو سر کشید و گفت بیچاره نمیدونست که جونش روپای این کار میده،شنیدم ازقاتلش دفاع کردی ؟ عمه با. شنیدنه این حرفا حالش بد میشد و رنگش سرخ میشدگفتم شیواجان مامان حالش خوب نیست لطفاً اذیتش نکن،فشارش می‌ره بالاشیوا گفت حق داره والا ،پسر بزرگ کنه دسته گل،جوون بعد یه الدنگ بفرستش سینه قبرستون،اونم واسه هیچ وپوچ حق داره خداصبرش بده،پاشدم وقرص فشار عمه روآوردم ودادم بهش شیوا گفت بارداری؟؟بعدباتعجب نگاهی به شکمم انداخت وگفت تعجب آوره والا یه برادربعدازچندسال بچه دارنمیشه این یکی هنوزعروس نیاورده بچه دار میشه،شیوااینوگفت وازجاش بلندشد

@goodlifefee

BY حس خوب زیستن


Share with your friend now:
tgoop.com/goodlifefee/73752

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The group’s featured image is of a Pepe frog yelling, often referred to as the “REEEEEEE” meme. Pepe the Frog was created back in 2005 by Matt Furie and has since become an internet symbol for meme culture and “degen” culture. Administrators On Tuesday, some local media outlets included Sing Tao Daily cited sources as saying the Hong Kong government was considering restricting access to Telegram. Privacy Commissioner for Personal Data Ada Chung told to the Legislative Council on Monday that government officials, police and lawmakers remain the targets of “doxxing” despite a privacy law amendment last year that criminalised the malicious disclosure of personal information. Today, we will address Telegram channels and how to use them for maximum benefit. While some crypto traders move toward screaming as a coping mechanism, many mental health experts have argued that “scream therapy” is pseudoscience. Scientific research or no, it obviously feels good.
from us


Telegram حس خوب زیستن
FROM American