🌺🍃
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بیسروسامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی دردی که نمیدانی
دل با من و جان بیتو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهیجویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
#رهى_معيرى
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بیسروسامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی دردی که نمیدانی
دل با من و جان بیتو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهیجویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
#رهى_معيرى
🌺🍂
تلخ است روزگار، مگر با بهانهای
پیدا کنیم دلخوشی کودکانهای
ای عشق! سر بزن به دل سنگ من که گاه
روید ز سنگفرش خیابان جوانهای
گر چشم دوختم به تماشای این و آن
میخواستم که از تو بیابم نشانهای
هرجا که خیره میشوم انگار عکس توست
ما را کشاندهای به چه تاریکخانهای
از جور روزگار کسی بینصیب نیست
دیوانهای گرفته به کف تازیانهای
#فاضل_نظری
📕اکنون/ #تاریکخانه..
تلخ است روزگار، مگر با بهانهای
پیدا کنیم دلخوشی کودکانهای
ای عشق! سر بزن به دل سنگ من که گاه
روید ز سنگفرش خیابان جوانهای
گر چشم دوختم به تماشای این و آن
میخواستم که از تو بیابم نشانهای
هرجا که خیره میشوم انگار عکس توست
ما را کشاندهای به چه تاریکخانهای
از جور روزگار کسی بینصیب نیست
دیوانهای گرفته به کف تازیانهای
#فاضل_نظری
📕اکنون/ #تاریکخانه..
🌿🍁
گفتم: چشمم، گفت: به راهش میدار
گفتم: جگرم، گفت: پُر آهش میدار
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل؟
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار
🍁🌿
#ابوسعید_ابوالخیر
گفتم: چشمم، گفت: به راهش میدار
گفتم: جگرم، گفت: پُر آهش میدار
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل؟
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار
🍁🌿
#ابوسعید_ابوالخیر
💕🌿
تو سنڪَ سيه بوسی، من چشم سياهی را
مقصوديڪی باشد، بيڪَانه چه ميدانی؟
ضايعچهڪنیشبرا،لبذاڪرودلغافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه ميدانی؟
#حضرت_مولانا
تو سنڪَ سيه بوسی، من چشم سياهی را
مقصوديڪی باشد، بيڪَانه چه ميدانی؟
ضايعچهڪنیشبرا،لبذاڪرودلغافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه ميدانی؟
#حضرت_مولانا
🌸🍂
امشب از
بوےِ اقاقی سرخوشم ..
وز شرابِ چشمِ ساقی
سرخوشم ..
من خرابِ چشمِ مستت ساقیا ..
می بده؛
قــربانِ دستت ساقیا ..
حیرتم؛
آیینهدارم دلبر است ..
مستیام امشب
زجایی دیڪَر است ..!!
#حضرت_مولانا
امشب از
بوےِ اقاقی سرخوشم ..
وز شرابِ چشمِ ساقی
سرخوشم ..
من خرابِ چشمِ مستت ساقیا ..
می بده؛
قــربانِ دستت ساقیا ..
حیرتم؛
آیینهدارم دلبر است ..
مستیام امشب
زجایی دیڪَر است ..!!
#حضرت_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕🌿
گر شبی وعدهٔ دیدار تو را خواهد داد
هر سری در قدم پیک صبا خواهد رفت
دل ز نوشین دهنت کامروا خواهد شد
تشنه کامی به لب آب بقا خواهد رفت
نوشداروی دهان تو حرامش بادا
دردمندی که به دنبال دوا خواهد رفت
#فروغی_بسطامی
گر شبی وعدهٔ دیدار تو را خواهد داد
هر سری در قدم پیک صبا خواهد رفت
دل ز نوشین دهنت کامروا خواهد شد
تشنه کامی به لب آب بقا خواهد رفت
نوشداروی دهان تو حرامش بادا
دردمندی که به دنبال دوا خواهد رفت
#فروغی_بسطامی
👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕🌿
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوى قامت دلجوى تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دلی پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آميز کسان گوش کند
#وحشی_بافقی
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوى قامت دلجوى تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دلی پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آميز کسان گوش کند
#وحشی_بافقی
🌹🌿
هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید
کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید
آن که برگشت وجفا کرد وبه هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید
هر چه زان تلختر اندر همه عالم نبود
گو بگو از لب شیرین که لطیف است و لذیذ
گر من از خار بترسم نبرم دامن گل
کام در کام نهنگ است بباید طلبید
مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست
مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم
که محال است که درخود نگرد هر که تو دید
آفرین کردن و دشنام شنیدن سهل است
چه از آن به که بود با تو مرا گفت و شنید
جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل
عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید
آخر ای مطرب از این پرده عشاق بگرد
چند گویی که مرا پرده به چنگ تو درید
تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند
چند چون ماهی بر خشک توانند طپید
سخن سعدی بشنو که تو خود زیبایی
خاصه آن وقت که در گوش کنی مروارید
#سعدی
هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید
کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید
آن که برگشت وجفا کرد وبه هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید
هر چه زان تلختر اندر همه عالم نبود
گو بگو از لب شیرین که لطیف است و لذیذ
گر من از خار بترسم نبرم دامن گل
کام در کام نهنگ است بباید طلبید
مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست
مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم
که محال است که درخود نگرد هر که تو دید
آفرین کردن و دشنام شنیدن سهل است
چه از آن به که بود با تو مرا گفت و شنید
جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل
عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید
آخر ای مطرب از این پرده عشاق بگرد
چند گویی که مرا پرده به چنگ تو درید
تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند
چند چون ماهی بر خشک توانند طپید
سخن سعدی بشنو که تو خود زیبایی
خاصه آن وقت که در گوش کنی مروارید
#سعدی
شطرنج صحبت من و آن مایهٔ سرور
با آن که قایم است ز من میبرد به زور
کارم درین بساط به شاهی فتاده است
کز اسب کین پیاده نمیگردد از غرور
#محتشم_کاشانی
با آن که قایم است ز من میبرد به زور
کارم درین بساط به شاهی فتاده است
کز اسب کین پیاده نمیگردد از غرور
#محتشم_کاشانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
♥️🍃
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بیسروسامان که مپرس
کس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزارِ کَسَش در پی نیست
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
گفتوگوهاست در این راه که جان بُگْدازد
هرکسی عربدهای اینکه مبین آنکه مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود، ولی
شیوهای میکند آن نرگس فَتّان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورتِ حالی پرسم
گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خونِ که شکستی؟ گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
#حافظ
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بیسروسامان که مپرس
کس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزارِ کَسَش در پی نیست
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
گفتوگوهاست در این راه که جان بُگْدازد
هرکسی عربدهای اینکه مبین آنکه مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود، ولی
شیوهای میکند آن نرگس فَتّان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورتِ حالی پرسم
گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خونِ که شکستی؟ گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
#حافظ
👍1
👍1
گر کسی سرو شنیدهست که رفتهست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است
نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوتهبین است
خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
عاشقی کار سری نیست که بر بالین است
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است
خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است
من از این بازنگردم که مرا این دین است
وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است
چمن امروز بهشت است و تو در میبایی
تا خلایق همه گویند که حورالعین است
هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او
همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است
آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با سعدی کرد
با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است
من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است
#سعدی
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است
نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوتهبین است
خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
عاشقی کار سری نیست که بر بالین است
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است
خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است
من از این بازنگردم که مرا این دین است
وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است
چمن امروز بهشت است و تو در میبایی
تا خلایق همه گویند که حورالعین است
هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او
همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است
آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با سعدی کرد
با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است
من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است
#سعدی
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕🌿💕
بار دگر ذره وار رقص کنان آمدیم
زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم
بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم
گه به کران تاختیم گه به میان آمدیم
عشق نیاز آورد گر تو چنانی رواست
ما چو از آن سوتریم ما نه چنان آمدیم
خواجه مجلس تویی مجلسیان حاضرند
آب چو آتش بیار ما نه بنان آمدیم
شکر که ناداشت وار از سبب زخم تو
چون که به جان آمدیم زود به جان آمدیم
شمس حق این عشق تو تشنه خون من است
تیغ و کفن در بغل بهر همان آمدیم
جز نمکت نشکند شورش تبریز را
فخر زمین در غمت شور زمان آمدیم
#مولانا
بار دگر ذره وار رقص کنان آمدیم
زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم
بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم
گه به کران تاختیم گه به میان آمدیم
عشق نیاز آورد گر تو چنانی رواست
ما چو از آن سوتریم ما نه چنان آمدیم
خواجه مجلس تویی مجلسیان حاضرند
آب چو آتش بیار ما نه بنان آمدیم
شکر که ناداشت وار از سبب زخم تو
چون که به جان آمدیم زود به جان آمدیم
شمس حق این عشق تو تشنه خون من است
تیغ و کفن در بغل بهر همان آمدیم
جز نمکت نشکند شورش تبریز را
فخر زمین در غمت شور زمان آمدیم
#مولانا
👍1
🩶🩶
▪️شانزدهم فروردینماه ،
سالروز درگذشت عبدالرضا کیانینژاد
که با نام هنریِ «مازیار» او را میشناسیم
صدایی که زود رفت اما ماندگار شد
روحش شاد، راهش روشن
و یادش گرامی باد.
🩶🩶
▪️شانزدهم فروردینماه ،
سالروز درگذشت عبدالرضا کیانینژاد
که با نام هنریِ «مازیار» او را میشناسیم
صدایی که زود رفت اما ماندگار شد
روحش شاد، راهش روشن
و یادش گرامی باد.
💔2