خورشید فلک روشنے از روے تودارد
هرجاست گلے چاشنے ازبوے تودارد
چشمے ڪه رباید دل خلقے به نگاهی
آن دلبرے ازنرگس جادوے تودارد
#فیض_ڪاشانی
هرجاست گلے چاشنے ازبوے تودارد
چشمے ڪه رباید دل خلقے به نگاهی
آن دلبرے ازنرگس جادوے تودارد
#فیض_ڪاشانی
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
هوشنگ ابتهاج
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
هوشنگ ابتهاج
خیز و آغوش در آغوش لطیفش بگشای
روح هستیست که جانبخش وزیدهست بهار
چشم بیدار بر این تلخی ایام ببند
خوابهایی شکرین بهر تو دیدهست بهار...
#فریدون_مشیری
روح هستیست که جانبخش وزیدهست بهار
چشم بیدار بر این تلخی ایام ببند
خوابهایی شکرین بهر تو دیدهست بهار...
#فریدون_مشیری
💕🌿
درد یعنی شب بخوابی غصه بیدارت کند
مثل هر شب تا سحر با غم گرفتارت کند
درد یعنی دل بسوزد ذره ذره بیصدا
بغض مانده در گلو هر لحظه آزارت کند
درد یعنی بگذری از کوچه های خاطرات
اشک را از دیده ها تقدیم رخسارت کند
درد یعنی زیر باران گریه ها با یاد او
نم نم ِباران تو را دلتنگ دیدارت کند
درد یعنی روزگار و تلخی این سرنوشت
شیر باشی همنشین با گرگ و کفتارت کند
درد یعنی ظاهری خنده به لب داری ولی
درد پنهان در درونت سخت بیمارت کند
درد یعنی که نمی یابی کسی سنگ صبور
مثل مهتابی که روشن این شب تارت کند.
جواد الماسی
درد یعنی شب بخوابی غصه بیدارت کند
مثل هر شب تا سحر با غم گرفتارت کند
درد یعنی دل بسوزد ذره ذره بیصدا
بغض مانده در گلو هر لحظه آزارت کند
درد یعنی بگذری از کوچه های خاطرات
اشک را از دیده ها تقدیم رخسارت کند
درد یعنی زیر باران گریه ها با یاد او
نم نم ِباران تو را دلتنگ دیدارت کند
درد یعنی روزگار و تلخی این سرنوشت
شیر باشی همنشین با گرگ و کفتارت کند
درد یعنی ظاهری خنده به لب داری ولی
درد پنهان در درونت سخت بیمارت کند
درد یعنی که نمی یابی کسی سنگ صبور
مثل مهتابی که روشن این شب تارت کند.
جواد الماسی
نظر با من مباز اینسان، مپیچ اینسان به پرهیزم
که تابم نیست تا با وسوسههای تو بستیزم
لبت زینسان که بیپروا به مهمانیم میخواند
سیاوش نیز اگر باشم ز کف رفتهست پرهیزم
به این آرامشِ غمناک عادت کردهام دیگر
به اغوایی از اینگونه به طغیان برمَیانگیزم
نگاهت راهِ صد صنعان به یک جولان تواند زد
که باشم من که با این غولِ زیبایی درآویزم؟!
تو از من بگذر ای جادوی چشمِ مار! کز طیفت
من آن گنجشکِ مسحورم که نتوانم که بگریزم
مرا از تو رهایی نیست تا در پردههای جان
شباشب با خیالم طرحِ چشمانِ تو میریزم
#حسین_منزوی
که تابم نیست تا با وسوسههای تو بستیزم
لبت زینسان که بیپروا به مهمانیم میخواند
سیاوش نیز اگر باشم ز کف رفتهست پرهیزم
به این آرامشِ غمناک عادت کردهام دیگر
به اغوایی از اینگونه به طغیان برمَیانگیزم
نگاهت راهِ صد صنعان به یک جولان تواند زد
که باشم من که با این غولِ زیبایی درآویزم؟!
تو از من بگذر ای جادوی چشمِ مار! کز طیفت
من آن گنجشکِ مسحورم که نتوانم که بگریزم
مرا از تو رهایی نیست تا در پردههای جان
شباشب با خیالم طرحِ چشمانِ تو میریزم
#حسین_منزوی
.🌿🍁
عشق را نازم...که از بیتابی روز فراق..
جان ما را بست با درد تو پیوندی دگر..
تا شوی بیباک تر..در ناله ای مرغ بهار...
آتشی گیر از حریم سینه ام چندی دگر..!
🌿🍁
#اقبال_لاهوری
عشق را نازم...که از بیتابی روز فراق..
جان ما را بست با درد تو پیوندی دگر..
تا شوی بیباک تر..در ناله ای مرغ بهار...
آتشی گیر از حریم سینه ام چندی دگر..!
🌿🍁
#اقبال_لاهوری
🌼🌿
ترا صدبار اگر بینم، همان مشتاق دیدارم
تهی چشمی به گوهر کم نمی گردد ترازو را
ز رشک شانه در تابم که با کوتاه دستی ها
به صد آغوش در بر می کشد آن عنبرین مو را
🌼🌿
#صائب_تبریزی
ترا صدبار اگر بینم، همان مشتاق دیدارم
تهی چشمی به گوهر کم نمی گردد ترازو را
ز رشک شانه در تابم که با کوتاه دستی ها
به صد آغوش در بر می کشد آن عنبرین مو را
🌼🌿
#صائب_تبریزی
در پی آن زلف ای دل چون تو بس افتاده است
این عنان بگسسته کی در دست کس افتاده است؟
کی تمنا می برآید از دهان تنگ او؟
آرزو مرغی است در دام هوس افتاده است
سعدی
این عنان بگسسته کی در دست کس افتاده است؟
کی تمنا می برآید از دهان تنگ او؟
آرزو مرغی است در دام هوس افتاده است
سعدی
ما حلقه عاشقان مستیم
هر روز چو حلقه بر در آییم
طغرای امان ما نوشت او
کی از اجلی به غرغر آییم
#مولانای_جان
هر روز چو حلقه بر در آییم
طغرای امان ما نوشت او
کی از اجلی به غرغر آییم
#مولانای_جان
♥️🍃
عمریست که جان بنده بیخویشتن است
و انگشتنمای عالمی مرد و زن است
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست
مشکل ز سر کوی تو برخاستن است
#مولانای_جان
عمریست که جان بنده بیخویشتن است
و انگشتنمای عالمی مرد و زن است
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست
مشکل ز سر کوی تو برخاستن است
#مولانای_جان
👍1
♥️🍃
وانجا که باز خواهند از جان و دل نشانی
هم دل سیاه بینی هم جان خراب مانده
وانجا که عاشقان را از صدق باز پرسند
بس عاشق مجازی کاندر جواب مانده
ای اوفتاده از ره بگشای چشم و بنگر
پیران راهبین را سر در طناب مانده
عیسی پاکرو را از سوزنی شکسته
حیران میان این ره چون در خلاب مانده
ترسم که هیچ عاشق پیشان ره نبیند
وان ماهرخ بماند اندر نقاب مانده
در بحر عشق دُرّی است از چشم خلق پنهان
ما جمله غرقه گشته وان دُر درآب مانده
بر آتش محبت از شرح این عجایب
عطار را دل و جان در تف و تاب مانده
#شیخ_عطار_نیشابوری
وانجا که باز خواهند از جان و دل نشانی
هم دل سیاه بینی هم جان خراب مانده
وانجا که عاشقان را از صدق باز پرسند
بس عاشق مجازی کاندر جواب مانده
ای اوفتاده از ره بگشای چشم و بنگر
پیران راهبین را سر در طناب مانده
عیسی پاکرو را از سوزنی شکسته
حیران میان این ره چون در خلاب مانده
ترسم که هیچ عاشق پیشان ره نبیند
وان ماهرخ بماند اندر نقاب مانده
در بحر عشق دُرّی است از چشم خلق پنهان
ما جمله غرقه گشته وان دُر درآب مانده
بر آتش محبت از شرح این عجایب
عطار را دل و جان در تف و تاب مانده
#شیخ_عطار_نیشابوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕🍂
ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمده ايم
از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم
ره رو منزل عشقيم و ز سرحد عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
سبزه خط تو ديديم و ز بستان بهشت
به طلبکاري اين مهرگياه آمده ايم
با چنين گنج که شد خازن او روح امين
به گدايي به در خانه شاه آمده ايم
لنگر حلم تو اي کشتي توفيق کجاست
که در اين بحر کرم غرق گناه آمده ايم
آبرو مي رود اي ابر خطاپوش ببار
که به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم
حافظ اين خرقه پشمينه مينداز که ما
از پي قافله با آتش آه آمده ايم
#حضرت_حافظ
ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمده ايم
از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم
ره رو منزل عشقيم و ز سرحد عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
سبزه خط تو ديديم و ز بستان بهشت
به طلبکاري اين مهرگياه آمده ايم
با چنين گنج که شد خازن او روح امين
به گدايي به در خانه شاه آمده ايم
لنگر حلم تو اي کشتي توفيق کجاست
که در اين بحر کرم غرق گناه آمده ايم
آبرو مي رود اي ابر خطاپوش ببار
که به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم
حافظ اين خرقه پشمينه مينداز که ما
از پي قافله با آتش آه آمده ايم
#حضرت_حافظ
🥰1
Tasnifeh Sanama-(IRMP3.IR)
Alireza Eftekhari
دیدم صنمی سروقد و روی چو ماهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
علیرضا افتخاری....🌺
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
علیرضا افتخاری....🌺
من شمعم ، شمع مرادم ،خاموشی رفته ز یادم
همه شب خود را میسوزم،که شب یاران افروزم
میسوزم تا به سحرگه،از رازم کس نشد آگه
خوش و بی پروا میسوزم،که ز سر تا پا میسوزم
نه وفاداری ، نه وفاخواهی که به سوز من ، ببرد راهی
دلم زغم میسوزد،زبس وفا آموزد
همه خودبینی ، همه خودخواهی،نشود پیدا ، دل آگاهی
اگر غمم بگذارد ،خدا به من رحم آرد
منم یکی پروانه،که با دل دیوانه،اسیر عشق خویشم
توحال من کی دانی،که یک زمان رحم آری،بر این همه تشویشم
اگر در آتش میسوزم تنها،خوشم که بزمی افروزم شبها،دراین دنیا
معینی_کرمانشاهی
همه شب خود را میسوزم،که شب یاران افروزم
میسوزم تا به سحرگه،از رازم کس نشد آگه
خوش و بی پروا میسوزم،که ز سر تا پا میسوزم
نه وفاداری ، نه وفاخواهی که به سوز من ، ببرد راهی
دلم زغم میسوزد،زبس وفا آموزد
همه خودبینی ، همه خودخواهی،نشود پیدا ، دل آگاهی
اگر غمم بگذارد ،خدا به من رحم آرد
منم یکی پروانه،که با دل دیوانه،اسیر عشق خویشم
توحال من کی دانی،که یک زمان رحم آری،بر این همه تشویشم
اگر در آتش میسوزم تنها،خوشم که بزمی افروزم شبها،دراین دنیا
معینی_کرمانشاهی
🔥1
🌿🌿
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم....!!
مولانا
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم....!!
مولانا
👍1