Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
359986 - Telegram Web
Telegram Web
خوش باش که گیتی نه برای من و توست
وین کار، برون ز ماجرای من و توست

در خلقت عالم نبُوَد مقصودی
قصدی هم اگر بود، ورای من و توست...

#ملک‌الشعرا_بهار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕🌿


گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی
ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی

بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیدهٔ خویشت بنشانم ننشینی

ای بس که بجویی تو مرا باز نیابی
ای بس که بپویی و مرا باز نبینی

با من به زبانی و به دل باد گرانی
هم دوست‌تر از من نبود هر که گزینی

من بر سر صلحم تو چرا جنگ گزینی
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی

گویی دگری گیر مها شرط نباشد
تو یار نخستین من و باز پسینی




💕🌿
سنایی
💕🌿


من آن نیم که بگویم حدیث نعمت او
که مست و بیخودم از چاشنی محنت او

اگر چو چنگ بزارم از او شکایت نیست
که همچو چنگم من بر کنار رحمت او

ز من نباشد اگر پرده‌ای بگردانم
که هر رگم متعلق بود به ضربت او

اگر چه قند ندارم چو نی نوا دارم
از آنک بر لب فضلش چشم ز شربت او

کنون که نوبت خشم است لطف از این دست است
چگونه باشد چون دررسم به نوبت او

اگر بدزدم من ز آفتاب ننگی نیست
چه ننگ باشد مر لعل را ز زینت او

وگر چو لعل ندزدم ز آفتاب کمال
گذر ز طینت خود چون کنم به طینت او

نه لولیان سیاه دو چشم دزد ویند
همی‌کشند نهان نور از بصیرت او

ز آدمی چو بدزدی به کم قناعت کن
که شح نفس قرین است با جبلت او

از او مدزد به جز گوهر زمانه بها
اگر تو واقفی از لطف و از سریرت او

که نیست قهر خدا را به جز ز دزد خسیس
که سوی کاله فانی بود عزیمت او

دریغ شرح نگشت و ز شرح می‌ترسم
که تیغ شرع برهنه‌ست در شریعت او

گمان برد که مگر جرم او طمع بوده‌ست
نه بلک خس طمعی بود آن جریمت او



مولانا
در عشـق اگـر دمـے قـرارت باشـد
اندر صف عاشقان چه ڪارت باشـد

سـر تیـز چـو خار باش تا یار چو گل
گه در بـرو گاه بـر ڪنارت باشـد...

#مولانا
°
آواز به عشق در جهان خواهم داد
پس شرح رخ تو بی‌زبان خواهم داد

چون زَهره ندارم که به روی تو رسم
بر پای تو سر نهاده جان خواهم داد...

#عطار

         
آشفتگی طّرة او بی‌سببی نیست

گویا به پریشانی دل‌هاش سری نیست

#فیاض_لاهیجی
🌿🌿


کجایی؟ ای ز رخت آب ارغوان رفته
مرا به عشق تو آوازه در جهان رفته

به خون دیده ترا کرده‌ام به دست، ولی
ز دست من سر زلف تو رایگان رفته

همیشه قد تو با سرکشی قرین بوده
مدام زلف تو با فتنه هم عنان رفته

گل از شکایت آن جورها که روی تو کرد
هزار بار بنزدیکت باغبان رفته

ز دست زلف سیاه تو تا توان خواری
بدین شکستهٔ مسکین ناتوان رفته

به آب دیده بگریم ز هجرت آن روزی
که مرده باشم و خاک در استخوان رفته

چگونه راز دل اوحدی توان پوشید؟
حدیثش از دهن و تیرش از کمان رفته

#اوحدی
آسوده دلان را، غم شوریده سران نیست
این طایفه را، غصه رنج دگران نیست

راز دل ما، پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری، با خبر از بی خبران نیست



#رحیم_معینی‌کرمانشاهی
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
آهن که نیست جان من آخر دل است این

من می شناسم این دل مجنون خویش را
 پندش دگر مگوی که بی حاصل است این 

جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز ، عجب عاقل است این

گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من ، قاتل است این

 منت چرا نهیم که بر خاک پای یار 
جانی نثار کردم و ناقابل است این

اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این

پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه ام من و بر ساحل است این



هوشنگ_ابتهاج
دوْرانِ جهان بی مِی و ساقی هیچ است
بی زمزمه‌ی نایِ عراقی هیچ است

هر چند در احوال جهان می‌نگرم
حاصل همه عشرتست و باقی هیچ است

#خیام

‌‌
🌿🌿


بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد

ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم
کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد

خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گران دارد

چو افتادست در این ره که هر سلطان معنی را  در این درگاه می بینم که سر بر آسمان دارد

چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهرِ مقصود  ندانستم که این دریا چه موجِ خون فشان دارد



حافظ
Sahneh
Googoosh
بانو گوگوش

بیا همسفرم باش تو اوج یه پرواز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه

که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم



حافظ
کیست که از عشق تو پردهٔ او پاره نیست
وز قفس قالبش مرغ دل آواره نیست

وزن کجا آورد خاصه به میزان عشق
گر زر عشاق را سکهٔ رخساره نیست

هر نفسم همچو شمع زاربکش پیش خویش
گر دل پر خون من کشتهٔ صد پاره نیست

گر تو ز من فارغی من ز تو فارغ نیم
چارهٔ کارم بکن کز تو مرا چاره نیست

هر که درین راه یافت بوی می عشق تو
مست شود تا ابد گر دلش از خاره نیست

هست همه گفتگو با می عشقش چه کار
هرکه درین میکده مفلس و این کاره نیست

درد ره و درد دیر هست محک مرد را
دلق بیفکن که زرق لایق میخواره نیست

در بن این دیر اگر هست میت آرزو
درد خور اینجا که دیر موضع نظاره نیست

گشت هویدا چو روز بر دل عطار از آنک
عهد ندارد درست هر که درین پاره نیست


#عطار
.


ای ساقی اگر سعادتی هست، تُراست
جانی و دلی و جان و دل مست تراست
اندر سر ما عشق تو پا می‌کوبد
دستی میزن که تا ابد دست تراست


#مولانای_جان

🌸
🍂🌸🍃
🍃🍂
🌿🌿


من اگر سؤال کردم چه سؤال نابجایی
تو اگر سکوت کردی چه جواب دلربایی

به زبان بی‌زبانی به تو گفتم و نگفتم
که چقدر بی‌قرارم که چقدر بی‌وفایی

چو به من به خنده گفتی که همیشگی‌ست عشقت
به خودم به گریه گفتم چه دروغ آشنایی

ز وفا مگر چه گفتم که نگفته ابروان را
گرهی زدی که پیداست دگر نمی‌گشایی

تو قرار شد بیایی به مزار من پس از من
قدمت به دیده اما به خدا اگر بیایی
.
#فاضل_نظری

ز عشق شد همه غم‌های بی‌شمار، یکی
یکی هزار شد چون شود هزار یکی

ز آشکار و نهانی که می‌رسد به نظر
نهان یکی‌ست درین بزم و، آشکار یکی

دو برگ نیست موافق ز صنع رنگ آمیز
اگر چه هست درین بوستانِ بهار یکی

شرار در جگر سنگ چشم بینا یافت
نشد گشاده شود چشم اعتبار یکی

به هر دلی نکند درد و داغ عشق اقبال
به داغ شه نرسد از دو صد شکار یکی

ز رهروان که درین ره غبار گردیدند
نخاست همچو من از خاک انتظار یکی

ز اختیار، فضولی است گفتگو کردن
به عالمی که بُوَد صاحب اختیار یکی

به هر چه چشم گشایی چو آب درگذرست
درین ریاض بُوَد سرو پایدار یکی

به روزگارِ جوانی شکسته دل بودم
خزان گلشن من بود با بهار یکی

ز نامه ها که نوشتم به خون دل صائب
مرا بس است اگر می‌رسد به یار یکی

#صائب_تبریزی

.

چون که
        در جان منی

                   شسته به
                          چشمان منی...


مولانا
سبحهٔ صد دانه از بهر حساب ساغر است
ور نه یک جو خاصیت در سبحهٔ صد دانه نیست

نقد زاهد قابل آن شاهد زیبا نشد
زان که هر جان مقدس در خور جانانه نیست


#فروغی_بسطامی
2025/07/09 03:42:40
Back to Top
HTML Embed Code: