This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هەم یارێ گیانی هاتێیە
هم ئەیدە هەم مانگە شەوە
مردم خودا داخم ئەڕای
یەی شیشە لەو بەدمەسەوە
دنیا دەمیگەو ئەو دەمە
بەو تا بنیشیمن وە یەک
خوەم بوومە نەزری ئەو دەمە
هووری جوانیگ هاتەوە
تا تیەیدە دەس دیدارەگەد
جفتێ چەوێ نازارەگەد
ساتی لە شەو نەگزەشتێیە
ئۊشن هەڵس وەخت خەوە
باخم شەمامەی نەوڕەسم
نۊر چەوم ئاسای دەسم
دەردد وە گیانم گشت کەسم
دنیا چمان هەر ئمشەووە
هەر شەوی دەر وا بکەی
بیدە مێهمانم چە بوود
سەر بنەیدە سینەمەو
دەس وە سەرێ شانم چە بوود
وا بکەید خوەیش خوەشک
یەی شیشە لەو بەد مەسەوە
ساقیم بۊدو بنەیدن سەر وە داوانم چە بوود
وەختی تیەیدە ماڵمان چشتێ بخە شان و ملد
ئاگر وە ئیمانم نێیە ئاخە دڵم دەس نەسرەوە
هەرگز نە لە کەس ڕەنجیە نە کەس له خوەی ڕەنجانێیە ئەر دیرییە ئەر کافرە مەردم یە دین پەرتوە
هۆنراوە و خوێندنەوە
💠 پرتو کرماشانی
هم ئەیدە هەم مانگە شەوە
مردم خودا داخم ئەڕای
یەی شیشە لەو بەدمەسەوە
دنیا دەمیگەو ئەو دەمە
بەو تا بنیشیمن وە یەک
خوەم بوومە نەزری ئەو دەمە
هووری جوانیگ هاتەوە
تا تیەیدە دەس دیدارەگەد
جفتێ چەوێ نازارەگەد
ساتی لە شەو نەگزەشتێیە
ئۊشن هەڵس وەخت خەوە
باخم شەمامەی نەوڕەسم
نۊر چەوم ئاسای دەسم
دەردد وە گیانم گشت کەسم
دنیا چمان هەر ئمشەووە
هەر شەوی دەر وا بکەی
بیدە مێهمانم چە بوود
سەر بنەیدە سینەمەو
دەس وە سەرێ شانم چە بوود
وا بکەید خوەیش خوەشک
یەی شیشە لەو بەد مەسەوە
ساقیم بۊدو بنەیدن سەر وە داوانم چە بوود
وەختی تیەیدە ماڵمان چشتێ بخە شان و ملد
ئاگر وە ئیمانم نێیە ئاخە دڵم دەس نەسرەوە
هەرگز نە لە کەس ڕەنجیە نە کەس له خوەی ڕەنجانێیە ئەر دیرییە ئەر کافرە مەردم یە دین پەرتوە
هۆنراوە و خوێندنەوە
💠 پرتو کرماشانی
تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیده مرا، قد کشیدهٔ تو را
قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهٔ تو را
#فروغی_بسطامی
پشت خمیده مرا، قد کشیدهٔ تو را
قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهٔ تو را
#فروغی_بسطامی
Che Khosha Bal Gereftan
Behrang Jabariyan
چه خوشه بال گرفتن
بهرنگ جباریان
کرماشانی
بهرنگ جباریان
کرماشانی
زهی شکسته رواق سپهر نیلی را
صدای صیت بلندت که در جهان عام است
بگویم و بزه این سخن به گردن من
که خاص حلقه بگوش در تو ایام است
به چشم تو که مرا در ثنای تو دستی است
ز پشت پای تو تا ساق عرش یک گام است
ز بحر کلک دو شاخ گهر ده تو محیط
اگر چه هست یکی شاخ هم به اندام است
مقر شد از بن دندان سپهر لایعلم
که جای در سر این خامه شبه فام است
تو خاتم الفضلایی مشو شکسته بدانک
کژی چو نقش نگین منکر تو مادام است
تو در خطی ز زمانه چو جام جم دل تست
که در خطست چو تو هر چه در جهان جام است
تو در عراق و خراسان پر از حکایت تست
که صبح را اثر آه سرد در شام است
تو آن کسی که بر امثال من اگر چه کم اند
ترا هر آینه بسیار دست انعام است
وقوم خط تو دامی است مرغ معنی را
بدان نشان که درو میم حلقه دام است
من آن کسم که مرا نیست هفت قطعه نو
چو هفت هیکل من حرز هفت اندام است
تو شمس و خانه گردون رواق تست اسد
مرا درو که چو بهرام نحسم آرام است
چو زو بلند شدم مشتریم نامم کن
از آن سبب که اسد جای اوج بهرام است
غلام خاص توام خود نپرسی از پی چه؟
از آنکه طبع ترا توسن سخن رام است
به آسمان برسد نام من ز بندگیت
چو خواجه تاش من این سقف آسمان نام است
همین و بس چو ز ابرامم احترازی هست
اگر چه گفته و ناگفته عین ابرام است
«مجیرالدین بیلقانی»
صدای صیت بلندت که در جهان عام است
بگویم و بزه این سخن به گردن من
که خاص حلقه بگوش در تو ایام است
به چشم تو که مرا در ثنای تو دستی است
ز پشت پای تو تا ساق عرش یک گام است
ز بحر کلک دو شاخ گهر ده تو محیط
اگر چه هست یکی شاخ هم به اندام است
مقر شد از بن دندان سپهر لایعلم
که جای در سر این خامه شبه فام است
تو خاتم الفضلایی مشو شکسته بدانک
کژی چو نقش نگین منکر تو مادام است
تو در خطی ز زمانه چو جام جم دل تست
که در خطست چو تو هر چه در جهان جام است
تو در عراق و خراسان پر از حکایت تست
که صبح را اثر آه سرد در شام است
تو آن کسی که بر امثال من اگر چه کم اند
ترا هر آینه بسیار دست انعام است
وقوم خط تو دامی است مرغ معنی را
بدان نشان که درو میم حلقه دام است
من آن کسم که مرا نیست هفت قطعه نو
چو هفت هیکل من حرز هفت اندام است
تو شمس و خانه گردون رواق تست اسد
مرا درو که چو بهرام نحسم آرام است
چو زو بلند شدم مشتریم نامم کن
از آن سبب که اسد جای اوج بهرام است
غلام خاص توام خود نپرسی از پی چه؟
از آنکه طبع ترا توسن سخن رام است
به آسمان برسد نام من ز بندگیت
چو خواجه تاش من این سقف آسمان نام است
همین و بس چو ز ابرامم احترازی هست
اگر چه گفته و ناگفته عین ابرام است
«مجیرالدین بیلقانی»
سپهر قدرا در قبضه کفایت تست
نظام هر چه برون از سراچه قدم است
چو چاه خصم تو سر در نشیب از آن دارد
که او به دامن تر همچو آب متهم است
نظیر تو خرد اندر وجود جست و نیافت
وجود چه که وجود اختلاف در عدم است؟
نگویمت که تو چون منصفی همین می دان
که با حضور تو در ملک برستم ستم است
به پیش رای تو صبح دوم سیه روی است
در ان مپیچ که نامش چرا سپیده دم است؟
بدان طمع که مگر چون تو گردنی زاید
سپهر پشت به خم کرده جمله تن شکم است
تو آن شهاب فلک صولتی که با قلمت
خطاب گنبد پیروزه اصغر الخدم است
خرد به سورت ن و القلم خورد سوگند
که پشت چرخ چون نون از نهیب آن قلم است
قسم به خاک قدمهای آسمان سایت
که ربع خاک بر همت تو یک قدم است
نشست راست ز رای تو جمله موجودات
مگر فلک که هم از بهر خدمتت بخم است
مرا جوار تو در امن، آشیان رجاست
مرا فنای تو در خوف، بیضه حرم است
چو چنگ اگر رگم از تن برون کشند رواست
از آنکه مدح تو بروی به جان زیر و بم است
کسی که زر مدیح تو بی عیار زند
مخر به یک درمش کو دو روی چون درم است
منم که با نکت من هر آنچه بیش بهاست
گه نثار سخن چون نثار کم ز کم است
و گر خسم هم از اعداد بندگان شمرم
که صفر در عدد هندویی هم از رقم است
سخن مراست ترا تحفه ساختم ز سخن
کرم تراست تو آن کن که موجب کرم است
«مجیرالدین بیلقانی»
نظام هر چه برون از سراچه قدم است
چو چاه خصم تو سر در نشیب از آن دارد
که او به دامن تر همچو آب متهم است
نظیر تو خرد اندر وجود جست و نیافت
وجود چه که وجود اختلاف در عدم است؟
نگویمت که تو چون منصفی همین می دان
که با حضور تو در ملک برستم ستم است
به پیش رای تو صبح دوم سیه روی است
در ان مپیچ که نامش چرا سپیده دم است؟
بدان طمع که مگر چون تو گردنی زاید
سپهر پشت به خم کرده جمله تن شکم است
تو آن شهاب فلک صولتی که با قلمت
خطاب گنبد پیروزه اصغر الخدم است
خرد به سورت ن و القلم خورد سوگند
که پشت چرخ چون نون از نهیب آن قلم است
قسم به خاک قدمهای آسمان سایت
که ربع خاک بر همت تو یک قدم است
نشست راست ز رای تو جمله موجودات
مگر فلک که هم از بهر خدمتت بخم است
مرا جوار تو در امن، آشیان رجاست
مرا فنای تو در خوف، بیضه حرم است
چو چنگ اگر رگم از تن برون کشند رواست
از آنکه مدح تو بروی به جان زیر و بم است
کسی که زر مدیح تو بی عیار زند
مخر به یک درمش کو دو روی چون درم است
منم که با نکت من هر آنچه بیش بهاست
گه نثار سخن چون نثار کم ز کم است
و گر خسم هم از اعداد بندگان شمرم
که صفر در عدد هندویی هم از رقم است
سخن مراست ترا تحفه ساختم ز سخن
کرم تراست تو آن کن که موجب کرم است
«مجیرالدین بیلقانی»
"«من نشستم بروی مِی بخری برگردی»
از کتاب «چمدان معطل» / انتشارات فصل پنجم
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی
چشمِ بد دور! غزلخوان شده باشی جایی
بله! یک روز تو هم حال مرا میفهمی
چونکه در آینه حیران شده باشی جایی
بیگناهیست که تهمت زده باشند به او
باد، وقتیکه پریشان شده باشی جایی
ماهِ من! طایفهی روزهبگیران چهکنند؟
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
صورت پنجره در پرده نباشد از شرم
کاش! وقتیکه تو عریان شده باشی جایی
من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!
مهدی فرجی
از کتاب «چمدان معطل» / انتشارات فصل پنجم
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی
چشمِ بد دور! غزلخوان شده باشی جایی
بله! یک روز تو هم حال مرا میفهمی
چونکه در آینه حیران شده باشی جایی
بیگناهیست که تهمت زده باشند به او
باد، وقتیکه پریشان شده باشی جایی
ماهِ من! طایفهی روزهبگیران چهکنند؟
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
صورت پنجره در پرده نباشد از شرم
کاش! وقتیکه تو عریان شده باشی جایی
من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!
مهدی فرجی
هر سحر صد ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
باد میپیمایم و بر باد عمری میدهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟
چون ندارم همدمی، با باد میگویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد میجویم شفا
آتش دل چون نمیگردد به آب دیده کم
میدمم بادی بر آتش، تا بَتَر سوزد مرا
تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وا رَهَم زین تنگنای محنت آباد بلا
مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا
خود ندارد بیرخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بیرخ تو مرگ باشد با عنا
#عراقی
#غزلیات
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
باد میپیمایم و بر باد عمری میدهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟
چون ندارم همدمی، با باد میگویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد میجویم شفا
آتش دل چون نمیگردد به آب دیده کم
میدمم بادی بر آتش، تا بَتَر سوزد مرا
تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وا رَهَم زین تنگنای محنت آباد بلا
مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا
خود ندارد بیرخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بیرخ تو مرگ باشد با عنا
#عراقی
#غزلیات
شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود
بی گداز از سکه هیهات است گردد زر جدا
آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او
با دهان خشک شد هر کس که از کوثر جدا
کار هر بی ظرف نبود دل ز جان برداشتن
زان لب میگون به تلخی می شود ساغر جدا
گر در آمیزد به گلها بوی آن گلپیرهن
من به چشم بسته می سازم ز یکدیگر جدا
در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی که خضر
یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا
بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا
رشته میگردد سبک چون گردد از گوهر جدا
چون نسوزد خواب در چشمم؟ که شبهای فراق
اخگری در پیرهن دارم ز هر اختر جدا
نیست چون صائب قراری نقش را بر روی آب
چون خیال او نمی گردد ز چشم تر جدا؟
#حضرت_صائب_تبریزی
#غزلیات
این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود
بی گداز از سکه هیهات است گردد زر جدا
آگه است از حال زخم من جدا از تیغ او
با دهان خشک شد هر کس که از کوثر جدا
کار هر بی ظرف نبود دل ز جان برداشتن
زان لب میگون به تلخی می شود ساغر جدا
گر در آمیزد به گلها بوی آن گلپیرهن
من به چشم بسته می سازم ز یکدیگر جدا
در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی که خضر
یافت عمر جاودان تا شد ز اسکندر جدا
بی سرشک تلخ، افتاد از نظر مژگان مرا
رشته میگردد سبک چون گردد از گوهر جدا
چون نسوزد خواب در چشمم؟ که شبهای فراق
اخگری در پیرهن دارم ز هر اختر جدا
نیست چون صائب قراری نقش را بر روی آب
چون خیال او نمی گردد ز چشم تر جدا؟
#حضرت_صائب_تبریزی
#غزلیات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺🍂
دل دوش در این عشق حریف ما بود
شب تا به سحرگاه نخفت و ناسود
چون صبح دمید سوی تو آمد زود
با چهرهٔ زرد و دیدهٔ خونآلود
✍مولانا
📙دیوان شمس
📖رباعیات
📜رباعی شمارهٔ ۶۹۷
درودها ،
بامداد ، چهارشنبه تون فرخ
روزگارِبلندِ تان بر مدارِ سلامتی ، شادمانی ، سرافرازی و برکت ، استوار باد
شاد باشی
دل دوش در این عشق حریف ما بود
شب تا به سحرگاه نخفت و ناسود
چون صبح دمید سوی تو آمد زود
با چهرهٔ زرد و دیدهٔ خونآلود
✍مولانا
📙دیوان شمس
📖رباعیات
📜رباعی شمارهٔ ۶۹۷
درودها ،
بامداد ، چهارشنبه تون فرخ
روزگارِبلندِ تان بر مدارِ سلامتی ، شادمانی ، سرافرازی و برکت ، استوار باد
شاد باشی
در خیل تو گشتیم، بسی از همه بابی
کردیم سوال و نشنیدیم جوابی
خوردیم بسی خون و ندیدیم کسی را
جز دیده که ما را مددی کرد به آبی
من نگذرم از خاک درت خاک من اینجاست
ای عمر تو بگذر اگرت هست شتابی
در شرح فراقت چه نویسم که نگنجد
شرح غم هجران تو در هیچ کتابی
در خواب خیال تو هوس دارم و کو خواب
ای بخت شبی بخش بدین یکدمه خوابی
جان خواست که در لطف به شکل تو بر آید
هم رنگی طاوس هوس کرد غرابی
دی مدعیی دعوت من که سلمان
تا کی ز خرابات چه آید ز خرابی
آمد به سرم عشق که مشنو سخن او
تو روی به ما کردهای او روی به آبی
#سلمان_ساوجی
کردیم سوال و نشنیدیم جوابی
خوردیم بسی خون و ندیدیم کسی را
جز دیده که ما را مددی کرد به آبی
من نگذرم از خاک درت خاک من اینجاست
ای عمر تو بگذر اگرت هست شتابی
در شرح فراقت چه نویسم که نگنجد
شرح غم هجران تو در هیچ کتابی
در خواب خیال تو هوس دارم و کو خواب
ای بخت شبی بخش بدین یکدمه خوابی
جان خواست که در لطف به شکل تو بر آید
هم رنگی طاوس هوس کرد غرابی
دی مدعیی دعوت من که سلمان
تا کی ز خرابات چه آید ز خرابی
آمد به سرم عشق که مشنو سخن او
تو روی به ما کردهای او روی به آبی
#سلمان_ساوجی
غزلیات_حافظ_122
📖 هر روز یک غزل از حافظ
-----------------------
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیمِ صبا نگه دارد
📖 هر روز یک غزل از حافظ
-----------------------
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیمِ صبا نگه دارد
هر که بیمار تو باشد درد بیمارش نباشد
نشنود قول طبیبان با دوا کارش نباشد
مست عشق ار زهر نوشد یا شکر فرقی نباشد
بر سرش گر تیغ بارد هیچ آزارش نباشد
#فيض_كاشانى
نشنود قول طبیبان با دوا کارش نباشد
مست عشق ار زهر نوشد یا شکر فرقی نباشد
بر سرش گر تیغ بارد هیچ آزارش نباشد
#فيض_كاشانى
♤نمانده هیچ به جز دردِ بیشمار از من
که انتقام گرفتهست روزگار از من
هرآنچه داشتهام، دادهام به خاطر تو
دل مرا بِبر اکنون به یادگار از من
يقين که آینهاَم لايق نگاه تو نیست
مگر که اَشک بِشوید کمی غُبار از من
#حسین_دهلوی
که انتقام گرفتهست روزگار از من
هرآنچه داشتهام، دادهام به خاطر تو
دل مرا بِبر اکنون به یادگار از من
يقين که آینهاَم لايق نگاه تو نیست
مگر که اَشک بِشوید کمی غُبار از من
#حسین_دهلوی