tgoop.com/hamesh1/1498
Last Update:
شکریست با شکایت
شکر بیست و ششم
لحظههای بسیاری در زیستن ما بود که حتی نفس وقتی از گرمگاه سينه بیرون میآمد، مثل ابری تاریک و دیواری نزدیک در پیش چشمهای ما میایستاد. (۱) و جهان بسته و خفه گویی با هر نفس بر گلوی ما پا میگذاشت. (۲) ما از هر طرف که میرفتیم، جز وحشتمان افزوده نمیشد. بیابان بود و راههای بینهایتِ تاریکش. (۳) لحظههایی که ما در بُن چاهی زبون بودیم (۴) و دستوپازدن بیشتر، فقط عمق چاه بسته را میافزود. این لحظههای تاریک و خفه بود، تا آشکارگیِ تو سر رسید. ظهور تو آمد. راه بینهایت و مشعل گرم تو پیش چشمانمان روشن شد. میخواهم شکر این ثانیههای نادرِ مرواریدگونه را بگویم.
خدایا، ما در بُن چاهی سرنگون بودیم و از سر دلشکستگی و خستگی و بستگی آهها گفتیم. ناگهان آن آهها ریسمانی شد که در چاه آویزان گشت و بالایمان کشید و به دیدار نادرهی تو رساندمان؛ دیداری بیتا که ما را شاد و زفت و فربه و گلگون کرد. (۵) مرزها را برداشت، دیوارها را فروریخت، تناهیها را بیتناهی کرد. آه را هم را از خاطر ما برد، زبانمان را بست، تنمان را لرزاند، غممان را شست، چشممان را جوشاند، پوچیهایمان را درو و جانمان را جارو کرد. از غم دل میگفتیم، اما دیدارت چنان غم از دل برد و صحنه را عوض کرد، که یادی از غم نماند که با تو بگوییم. (۶) این بار شکر این ثانیههای بیوصف را میگویم.
پروردگارا، سعادت دیدار تو، بیارادت ما نبود. اما آن سعادت آسمانی کجا و این ارادت خاکیِ ما کجا. افق دید ما گاهی در میانهی آسمانخراشها و دودها، هیاهوهای عبورها و جیغهای لنتها، حتی به طلوع و پرواز پرستوها و عبور شهابها هم نمیرسد. اما دیدار تو افقها را بر ما بیافقها برداشت و بستنها را بیمعنا و هیاهوها را بیاعتبار کرد.
خدایا، اگر نبود آن ثانیههای بیثانیه، اگر نبود آن شررِ روزها آتشین، ما در چاه پوچی و مغاک بیمعنایی در جهان بیراز میپوسیدیم. پیش از رستخیز ناگهانِ آن دیدارها، از مای نیروی تولید و مصرفِ صرف، زهر میبارید. بعدش به لطف آشکارگیات، شکرفروش شدیم! (۷) شکری دیرپا و راستین. خدایا، اگر نبود مستیِ مانا و خندهی خراباتِ دیدارت، (۸) خرابیِ مای افسرده درمان نمیشد و از سر بیچارگی به همخوابیِ هرجایی و خون انگور و خواب بنگ و بیخبریِ بیاثرِ بیپناهشان، پناه میبردیم. حال اما بادهی ما خون خودمان است و خوش از رنگ خودیم و خون ما بر غم حرام است و خون غم بر ما حلال! (۹)
خدایا، این شربت پنهانی اوجِ اوج دهش توست. نعمتی که به رایگان نمیدهی، اما قیمتش هم کوشش و خواست ما نیست. سررسیدن و ماندن و رفتنش هم. اما در عصر پرپرزدن چراغهای معنا و سوسوزدن شهرهای تحول و بالبالزدن پرهای شکسته، گریبان ما را چنان بیدار به پیش چراغ بکَش (۱۰)، چنان ما را شاکر متنعم این شراب کن، که لبمان همواره خیس و سرمان همواره از آن خوش باشد.
۱. زمستان است. (مهدی اخوان ثالث)
۲. آهای غمی كه/مثلِ یه بختک/رو سینهی من/شدهای آوار/از گلوی من/ دستاتو، وردار. (حسین منزوی)
۳. از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود/زنهار از این بیابان، وین راه بینهایت (حافظ)
۴. در بُن چاهی همی بودم نگون (زبون)/در دو عالم هم نمیگنجم کنون (مولانا)
۵. آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم (مولانا)
۶. گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی (سعدی)
۷. چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد/که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم. نیز ای دوست شکر بهتر یا آنکه شکر سازد... (مولانا)
۸. مست و خندان ز خرابات خدا میآیی
بر شر و خیر جهان همچو شرر میخندی
همچو گل ناف تو بر خنده بریدهست خدا
لیک امروز مها نوع دگر میخندی (مولانا)
۹. خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
باده گلگونهست بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش (مولانا)
۱۰. یک لحظه داغم میکِشی یک دم به باغم میکِشی/پیشِ چراغم میکِشی تا وا شود چشمانِ من (مولانا)
#دعا
@Hamesh1
BY هامِش (علی سلطانی)
Share with your friend now:
tgoop.com/hamesh1/1498