tgoop.com/hamesh1/1535
Last Update:
از گوجهسبز تا گوستاو لوبون (۲)
قسمت اول را اینجا بخوانید
خندهای کرد و گفت آنجا؟ الهیات میخوانی؟ توصیه میکنم قرآن فراموش نشود. نگذاشتم و برداشتم و گفتم از قضا حاجآقا، تز دکتری من در حوزهی مطالعات قرآن است. باز عنوان قلمبهوسلمبهی «مطالعات تاریخی-انتقادی قرآن» را هم حذف کردم که دردسر کمتر شود. ولی اسم مکان نامتناجس غرب و آلمان با قرآن، کار خودش را کرد و فرمود: قرآنِ آنها نه. تصور غلطم از اندکی آشناییِ علمیِ بیشتر از عامه با مطالعات اسلامی و قرآنی در آکادمیای اروپایی و غربی، در هم شکست. گفتم: حاجآقا، نگاهتون رو تعدیل کنید. نگاههای جانبدارانه و جدلی در مطالعات معاصر دینشناسی و اسلامشناسیِ معاصر خیلی کمرنگ شده و جای خود را در خیلی از کرسیها و دانشگاهها به روشهای علمیتر و منصفانهتر و گفتوگوهای تطبیقی و بیندینی داده است. در کَت حاجآقای بلندپایه نرفت.
ایستاده بودیم بیرون و جلوی میوهفروشی. فروشندهی جوان هم با آنکه چندان از محتوای گفتوگو سردرنمیآرود، دخل را رها کرده و آمده بود و کنارمان گوش میداد. حاجآقا چند مثال آورد که بگوید با غرب و خاصه آلمان ناآشنا نیست. خواست تا منِ خوشبین به ظن او را دربارهی ذاتِ جدلی و اسلامستیز آن مطالعات شیرفهم کند. از ملاقاتش با مرحوم فلاطوری در آلمان گفت. بیآنکه شاهد مشخصی به نفع مدعایش از دیدار با فلاطوری بیاورد.
در مثال دوم سری زد به آثار گوستاو لوبون و نظر آیتالله خمینی در این باره، که به نظر حاجآقا، تاریخ داوری و روانشناسیِ دقیقِ امام را ثابت کرده است. اینکه آیتالله خمینی در تعریض به پارهای از آرای پیامبرشناسانه و اسلامشناسانهی انتقادیِ گوستاو لوبون، نشان داد که لوبون همهی آن کتابهای نسبتاً منصفانه را نوشته تا آن چند جا حرف دلش را بزند! مثال سوم هم یکی از روحانیون ایرانیِ پژوهشگر و برجستهی دانشگاههای آمریکا بود که به ادعای روحانیِ بلندپایه از آشنایان و اقوام دورشان است. نامش را نگفت، ولی به سبب آشناییام با آثار و مراتب فضلش، بلافاصله نامش را گفتم. در نقد تند او هم گفت که فلانی در مقدمهی فلان کتاب در سی سال پیشش، در یاد و ستایش هاروارد و پرینستون و ... که در آنها درس خوانده و درس میدهد، کلی قلمفرسایی کرده، اما یکجا نامی از حوزهی قم که سالها در او زیسته و پرورش یافته نیاورده. همین شد که امامِ روانشناس و آدمشناس هم به دلیل مقدمهی یکی از کتابهایش، از دستش عصبانی بود و احمد آقا بهش گفته بود که امام به حضور نمیپذیردت.
گفتم حاجآقا، داوریِ ایشان دربارهی گوستاو لوبون به صرف یکی دو نقل قول علمی و مقبول نیست. ضمن اینکه ما کلیتی به نام غرب و دانشگاههای غربی نداریم. در جزئیاتش بسته به استاد و دانشگاه، رویکردها خیلی غیرجدلیتر شده و از دوران گوستاو لوبونها عبور کرده. در دلم گفتم کاش مشغلههای سیاسی مانع نمیشد که کمی بیش از بولتنها و دادههای خاکگرفته، شناخت بیواسطه از برخی موضوعات و کلیشهها داشته باشید؛ موضوعاتی که از قضا مرتبطتر از این عنوان سیاسی به لباس طلبگیِ شماست.
با خوشرفتاری خداحافظی کرد. میدانستم که نگاهش دربارهی آنچه خلاف ادعاهایش، صریح و بیلکنت گفته بودم، تغییر نکرده است؛ که اندک پیرانی هستند که جسارت تجدیدنظر داشته باشند. چه رسد به او که منصب سیاسیاش، ناخواسته او را بیرون از زیست گلخانهای و دیدارها و نشستهای همیشگی قرار نمیداد. البته مهم برای من تجدیدنظر شخصیِ او نبود. مهم این بود که حاجآقای بلندپایه با همین حد شناخت از جهان، در یکی از مهمترین و حیاتیترین شاهرگهای سیاسیِ کشور تصمیمگیریِ قیممآبانه میکند و سرنوشت میلیونها انسان را تغییر میدهد. کاش پیرانی چون ایشان، سالهای آخر عمر را در بازنشستگی سپری میکردند و تعیین سرنوشت را در انتخاباتها به انتخاب آزاد خود ملت میسپردند.
در همین فکر و ذکر بودم که برگشتم و با فروشندهی جوان خداحافظی کردم. گفت دیدی بادیگارد و محافظ را؟ در ماشین نشسته بود. گفتم نه. با دست نشانم داد. به نظرم باز بد نبود. حاجآقا خودش پایین میآید و میوه میخرد. امیدوار بودم که کاش در این پایینآمدنها هر بار یکی مثل من پلاستیک گلخانهی زندگی حاجآقا را با صراحت لهجه و احترام پاره کند! تا هوای متفاوتی زیر آن سقف بوزد.
#داستانک
@Hamesh1
BY هامِش (علی سلطانی)
Share with your friend now:
tgoop.com/hamesh1/1535