HAMIDREZATAVAKOLI_LITERATURE Telegram 471
باغچه‌بان فهمید که برخی صداها جایگاه تلفظشان بسیار نزدیک به هم است؛ مانند خ و غ یا س و ز یا ش و ژ. دانش آواشناسی امروز نشان می‌دهد اساس آن‌چه جبار با تجربه و نبوغ شخصی دریافت، درست بوده. همین دریافت دقیق او را مطمئن کرد که در تلفظ بسیاری از صداها لب، تغییری نمی‌کند یا حالت لب در دو صدا ممکن است مانند هم باشد یا بسیار شبیه. ناشنوا شاید می‌توانست از لب‌خوانی کمک بگیرد؛ اما این برای شکستن دنیای سکوت کافی نبود.
باغچه‌بان ماجرای شنیدن تیک‌تاک ساعت را از راه دندان به خاطر آورد.
با کنجکاوی بسیار شنوایی سه شاگردش را آزمایش کرد. کاری که از نظر خیلی‌ها دیوانگی بود. او کشف کرد که بر خلاف تصور، باقی‌مانده‌ای از شنوایی در بیش‌تر ناشنوایان وجود دارد. شنیدنی که شاید خیلی خیلی کم باشد؛ اما باغچه‌بان ارزش آن را شناخت.
یک چیز دیگر هم بود حس لامسه یا بساوایی که می‌توانست به یاری دیدن و شنیدن (اندکی شنیدن) بیاید. جبار دید که اتفاقا بچه‌های ناشنوا حساسیت بالایی به کوچک‌ترین لرزه‌ها و ارتعاش‌ها دارند. باغچه‌بان دست بچه‌ها را یکی‌یکی می‌گرفت.انگشت‌ها و کف دستشان را می‌گذاشت روی سینه و گلویش. هر صدا را بارها و بارها بلندبلند تلفظ می‌کرد تا صدا بخورد به دست بچه. تا بچه خوب صدا را لمس کند. بعدش دست دیگرشان را می‌گذاشت روی سینه و گلوی خودشان. بچه‌ها زور می‌زدند صدایی درآورند تا سینه و گلوی آن‌ها هم بلرزد. دست بچه را می‌آورد دمِ دهانش تا نفسی که صداها را می‌ساخت، خوب حس کند. سکوت داشت تَرَک برمی‌داشت. بچه‌ها خسته می‌شدند اما باغچه‌بان هیچ خستگی را نمی‌شناخت. مثل کسی که در باغچه‌اش گل کاشته باشد، عجله‌ای برای باز شدن غنچه‌ها نداشت. آرام و صبور خیره شد به لب‌های گل‌هایش. یکهو فهمید بچه‌ها باید بتوانند دقیقا همین کار را بکنند؛ یعنی به لب‌های خودشان خیره شوند! این‌جا بود که پای آیینه به کلاس باز شد. بچه‌ها گوش‌هاشان را تیز می‌کردند تا شاید به اندازهٔ زمزمه‌ای از فریاد بشنوند. با سرانگشت‌ها دنبال آهسته‌ترین لرزه‌ها می‌گشتند. با چشم‌ها لب‌های خودشان را در آینه تماشا می‌کردند تا شبیه لبان باغچه‌بان شود. باغچه‌بان یادش افتاد شنیده، در روزگاران قدیم برای آن‌که طوطی را به گفتن بیاورند آینه‌ای پیش رویش می‌گذاشتند. از پشت آینه حرف می‌زدند؛ تا طوطی فکر کند که طوطیِ در آینه دارد با او سخن می‌گوید. اما این بچه‌ها داشتند در آینه، خودشان را پیدا می‌کردند. هر صدا برای خودش داستانی داشت. جباری که خودش را گذاشته بود جای شاگرد ناشنوا، باید یکی یکی کشفشان می‌کرد. باغچه‌بان می‌گفت آموزگار باید همیشه گرفتارِ "چه کنم؟ چه کنم؟" باشد؛ یعنی دنبال راه‌های تازه بگردد تا در آموزش، غیرممکن‌ها را ممکن کند و سخت‌ها را آسان. باغچه‌بان اعتقاد داشت هر آدمی توانایی یاد گرفتن هر چیزی را دارد و اگر اشکالی در آموزش پیش می‌آید، تنها و تنها تقصیر معلم است. او با چنین ایمانی به استعداد شاگردانش و چنین انتظاری از آموزگار، به آن‌ها درس می‌داد؛ آن هم در جامعه‌ای که کر و لال‌ها را دیوانه و عقب‌افتاده و شوم می‌دانستند؛ یا فکر می‌کردند مریضی خطرناکی دارند و اگر پیششان بروی، تو هم  کر و لال می‌شوی!
باغچه‌بان هر روز شیوهٔ تازه‌‌ای کشف می‌کرد و یک جور دیگر به سراغ هر صدا می‌رفت. یک ریزه پنبهٔ خیلی کوچولو را می‌گذاشت کف دستش. محکم می‌گفت: "دِ" یا "تِ" پنبه پرت می‌شد و بچه‌ها ردّ سریع صدا را می‌دیدند. بعدش ریزهٔ پنبه کف دست شاگردها می‌نشست و منتظر پرتاب می‌شد. نوبت "ش" که شد پشت دست شاگرد را می‌کشاند تا دم دهان تا نفسی که "ش" سوارش بود بخورد به پوستش. اما "ک" خیلی سخت بود. چوب بستنی‌خوری را می‌گذاشت جلوی زبانش؛ تا زبانش به سقف دهان بخورد. آن‌وقت می‌گفت بگو "ت" و می‌شد "ک"! از این سخت‌تر "خ" بود؛ خیلی سخت. آخرش از آب کمک گرفت. می‌گفت آب را در گلویشان نگه دارند و غرغره کنند تا بتوانند صدا را در گلویشان چرخ بدهند و بگویند "خ".  
باغچه‌بان فکر کرد این‌جا باغچهٔ اطفال است و نباید از زبان باز کردن، خاطره‌ای تلخ در ذهن کودک بر جای بماند. برای تمرین درآوردنِ صداها، بازی درست کرد. هر صدا بازی مخصوص خودش را داشت. بازی‌ها انگار بخشی باشد از یک نمایش. "ف"صدای گربه‌ای بود که از سگ ترسیده. "ر" صدای هواپیما بود. "ز" صدای زنبور و "ژ" صدای سوتِ مار. "هِ" صدای خانمی بود که می‌خواهد آینه را پاک کند. "م" صدای بچهٔ بهانه‌گیری بود که لب‌هایش را بسته و می‌خواهد گریه کند. "ن" صدای نی زدن بود.
بچه‌ها بازی می‌کردند و زنبور و مار و هواپیما و نی‌نواز می‌شدند و صداها پیدایشان می‌شد. باغچه‌بان دست به کار شد تا الفبایی دستی بسازد. برای هر صدا یک نشانه. در این نشانه‌ها اشاره‌هایی به جای تلفظ برخی صداها دیده می‌شود. اسمش شد الفبای گویا. در ترانه‌ای سرود:



tgoop.com/hamidrezatavakoli_literature/471
Create:
Last Update:

باغچه‌بان فهمید که برخی صداها جایگاه تلفظشان بسیار نزدیک به هم است؛ مانند خ و غ یا س و ز یا ش و ژ. دانش آواشناسی امروز نشان می‌دهد اساس آن‌چه جبار با تجربه و نبوغ شخصی دریافت، درست بوده. همین دریافت دقیق او را مطمئن کرد که در تلفظ بسیاری از صداها لب، تغییری نمی‌کند یا حالت لب در دو صدا ممکن است مانند هم باشد یا بسیار شبیه. ناشنوا شاید می‌توانست از لب‌خوانی کمک بگیرد؛ اما این برای شکستن دنیای سکوت کافی نبود.
باغچه‌بان ماجرای شنیدن تیک‌تاک ساعت را از راه دندان به خاطر آورد.
با کنجکاوی بسیار شنوایی سه شاگردش را آزمایش کرد. کاری که از نظر خیلی‌ها دیوانگی بود. او کشف کرد که بر خلاف تصور، باقی‌مانده‌ای از شنوایی در بیش‌تر ناشنوایان وجود دارد. شنیدنی که شاید خیلی خیلی کم باشد؛ اما باغچه‌بان ارزش آن را شناخت.
یک چیز دیگر هم بود حس لامسه یا بساوایی که می‌توانست به یاری دیدن و شنیدن (اندکی شنیدن) بیاید. جبار دید که اتفاقا بچه‌های ناشنوا حساسیت بالایی به کوچک‌ترین لرزه‌ها و ارتعاش‌ها دارند. باغچه‌بان دست بچه‌ها را یکی‌یکی می‌گرفت.انگشت‌ها و کف دستشان را می‌گذاشت روی سینه و گلویش. هر صدا را بارها و بارها بلندبلند تلفظ می‌کرد تا صدا بخورد به دست بچه. تا بچه خوب صدا را لمس کند. بعدش دست دیگرشان را می‌گذاشت روی سینه و گلوی خودشان. بچه‌ها زور می‌زدند صدایی درآورند تا سینه و گلوی آن‌ها هم بلرزد. دست بچه را می‌آورد دمِ دهانش تا نفسی که صداها را می‌ساخت، خوب حس کند. سکوت داشت تَرَک برمی‌داشت. بچه‌ها خسته می‌شدند اما باغچه‌بان هیچ خستگی را نمی‌شناخت. مثل کسی که در باغچه‌اش گل کاشته باشد، عجله‌ای برای باز شدن غنچه‌ها نداشت. آرام و صبور خیره شد به لب‌های گل‌هایش. یکهو فهمید بچه‌ها باید بتوانند دقیقا همین کار را بکنند؛ یعنی به لب‌های خودشان خیره شوند! این‌جا بود که پای آیینه به کلاس باز شد. بچه‌ها گوش‌هاشان را تیز می‌کردند تا شاید به اندازهٔ زمزمه‌ای از فریاد بشنوند. با سرانگشت‌ها دنبال آهسته‌ترین لرزه‌ها می‌گشتند. با چشم‌ها لب‌های خودشان را در آینه تماشا می‌کردند تا شبیه لبان باغچه‌بان شود. باغچه‌بان یادش افتاد شنیده، در روزگاران قدیم برای آن‌که طوطی را به گفتن بیاورند آینه‌ای پیش رویش می‌گذاشتند. از پشت آینه حرف می‌زدند؛ تا طوطی فکر کند که طوطیِ در آینه دارد با او سخن می‌گوید. اما این بچه‌ها داشتند در آینه، خودشان را پیدا می‌کردند. هر صدا برای خودش داستانی داشت. جباری که خودش را گذاشته بود جای شاگرد ناشنوا، باید یکی یکی کشفشان می‌کرد. باغچه‌بان می‌گفت آموزگار باید همیشه گرفتارِ "چه کنم؟ چه کنم؟" باشد؛ یعنی دنبال راه‌های تازه بگردد تا در آموزش، غیرممکن‌ها را ممکن کند و سخت‌ها را آسان. باغچه‌بان اعتقاد داشت هر آدمی توانایی یاد گرفتن هر چیزی را دارد و اگر اشکالی در آموزش پیش می‌آید، تنها و تنها تقصیر معلم است. او با چنین ایمانی به استعداد شاگردانش و چنین انتظاری از آموزگار، به آن‌ها درس می‌داد؛ آن هم در جامعه‌ای که کر و لال‌ها را دیوانه و عقب‌افتاده و شوم می‌دانستند؛ یا فکر می‌کردند مریضی خطرناکی دارند و اگر پیششان بروی، تو هم  کر و لال می‌شوی!
باغچه‌بان هر روز شیوهٔ تازه‌‌ای کشف می‌کرد و یک جور دیگر به سراغ هر صدا می‌رفت. یک ریزه پنبهٔ خیلی کوچولو را می‌گذاشت کف دستش. محکم می‌گفت: "دِ" یا "تِ" پنبه پرت می‌شد و بچه‌ها ردّ سریع صدا را می‌دیدند. بعدش ریزهٔ پنبه کف دست شاگردها می‌نشست و منتظر پرتاب می‌شد. نوبت "ش" که شد پشت دست شاگرد را می‌کشاند تا دم دهان تا نفسی که "ش" سوارش بود بخورد به پوستش. اما "ک" خیلی سخت بود. چوب بستنی‌خوری را می‌گذاشت جلوی زبانش؛ تا زبانش به سقف دهان بخورد. آن‌وقت می‌گفت بگو "ت" و می‌شد "ک"! از این سخت‌تر "خ" بود؛ خیلی سخت. آخرش از آب کمک گرفت. می‌گفت آب را در گلویشان نگه دارند و غرغره کنند تا بتوانند صدا را در گلویشان چرخ بدهند و بگویند "خ".  
باغچه‌بان فکر کرد این‌جا باغچهٔ اطفال است و نباید از زبان باز کردن، خاطره‌ای تلخ در ذهن کودک بر جای بماند. برای تمرین درآوردنِ صداها، بازی درست کرد. هر صدا بازی مخصوص خودش را داشت. بازی‌ها انگار بخشی باشد از یک نمایش. "ف"صدای گربه‌ای بود که از سگ ترسیده. "ر" صدای هواپیما بود. "ز" صدای زنبور و "ژ" صدای سوتِ مار. "هِ" صدای خانمی بود که می‌خواهد آینه را پاک کند. "م" صدای بچهٔ بهانه‌گیری بود که لب‌هایش را بسته و می‌خواهد گریه کند. "ن" صدای نی زدن بود.
بچه‌ها بازی می‌کردند و زنبور و مار و هواپیما و نی‌نواز می‌شدند و صداها پیدایشان می‌شد. باغچه‌بان دست به کار شد تا الفبایی دستی بسازد. برای هر صدا یک نشانه. در این نشانه‌ها اشاره‌هایی به جای تلفظ برخی صداها دیده می‌شود. اسمش شد الفبای گویا. در ترانه‌ای سرود:

BY چراغ ناافروخته


Share with your friend now:
tgoop.com/hamidrezatavakoli_literature/471

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

bank east asia october 20 kowloon With the sharp downturn in the crypto market, yelling has become a coping mechanism for many crypto traders. This screaming therapy became popular after the surge of Goblintown Ethereum NFTs at the end of May or early June. Here, holders made incoherent groaning sounds in late-night Twitter spaces. They also role-played as urine-loving Goblin creatures. Among the requests, the Brazilian electoral Court wanted to know if they could obtain data on the origins of malicious content posted on the platform. According to the TSE, this would enable the authorities to track false content and identify the user responsible for publishing it in the first place. “Hey degen, are you stressed? Just let it all out,” he wrote, along with a link to join the group. Don’t publish new content at nighttime. Since not all users disable notifications for the night, you risk inadvertently disturbing them.
from us


Telegram چراغ ناافروخته
FROM American