HARASSWATCH Telegram 4023
ديد‌بان آزار
Photo
🔹«تو برای ما همان عقاب سربلندی»

نویسنده: ناشناس

«مواجهه» کلمه‌ای بنیادین است؛ این را چند روز پیش به یکی از دوستانم می‌گفتم. مواجهه با کسی، فضایی یا مکانی و پا گذاشتن از عالم ذهنی و عینیت یافتگی «چیزها» دست تو را می‌گیرد می‌اندازد توی حقیقتی که روزی فکرش را هم نمی‌کردی آن را زندگی کنی. حقیقتی مثل زیستن زیر یک سقف با یک «اعدامی»؛ کارهای روزمره را کردن با یک «اعدامی»، خندیدن و گریستن با یک «اعدامی»، سرود خواندن با یک «اعدامی». 

چند ماه از آمدنشان به بند نسوان گذشته بود که آزاد شدم. آنها پشت سر من ایستاده بودند و سرود آزادی می‌خواندند. موقع خداحافظی به‌رسم همه زندانی‌ها که از اندک داشته‌هایشان به هم‌بندی‌ها می‌بخشند، عطرم را برداشتم و رفتم پیش «جوانا» که اکنون بیرون از زندان به «وریشه» معروف است. همیشه از کنارش که رد می‌شدم می‌گفت: «تو همیشه بوی خوبی میدی، اسمت عطرت چیه؟» و من می‌گفتم: «من عاشق عطرم، اینو همه دوستام می‌دونن.» وقتی موقع رفتن عطرم را به او دادم، چشمانش خندید و بغلم کرد. گفتم زود می‌آیی بیرون، دست‌در‌دست پخشان و آن‌وقت با هم عطرهای زیادی را بو خواهیم کرد. آن‌موقع هنوز خبری از حکم اعدام نبود. یعنی من که با پخشان والیبال بازی می‌کردم، یا با جوانا از کنگ‌فو -که خوب بلدش بود- حرف می‌زدیم و بعد می‌گفتم «رقص کوردی یادم بده»، آن‌موقع نمی‌دانستم که دارم با دو «محکوم به اعدام» روز را شب می‌کنم.

یک روز دفتری از بیرون زندان به دستم رسید که نشانی از کوردستان داشت؛ بارها آن را ورق زدم اما نمی‌توانستم چیزی در آن بنویسم. یک شب حوالی ساعت ۱۱، یک ساعت مانده به خاموشی بند، همان ساعتی که زندانی‌ها تندتند چای می‌خورند و تند و تند حرف می‌زنند تا ساعت ۱۲ به تختشان بروند و بند در سکوت فرو رود، پخشان و جوانا سر میزِ معروف به میزِ نسرین جون (نسرین خضر جوادی) نشسته بودند و حرف می‌زدند.

دفترم را بردم و بی‌مقدمه نشستم. معمولا این کار را نمی‌کردم؛ گذاشته بودم صمیمیت خودش راهی پیدا کند میانمان. انگار آن‌شب وقتش بود؛ دفترم را بردم و از داستان آن گفتم. گفتم می‌خواهم در این دفتر بنویسم، اما نمی‌توانم. جوانا دفتر را گرفت، بو کرد و گفت «من برایت می‌نویسم و تو بعد از آن شروع کن» و نوشت:

لای هه لۆی به رزه فری برزه مژی چون بژی شرطه نه وه ک چه نده بژی
ژینی کۆرت و بۆئەلویی مردن نه ک په نا بو قه لی رو ره ش بردن 
قه‌ل هه‌زار ساڵ ژیا به‌م ته‌رزه به‌ڵام ئێستا هه‌ڵۆ سه‌ر به‌رزه
 
در نزد عقاب بلندپرواز آسمان‌ها، چگونه زیستن مهم است، نه چه اندازه زیستن
 کوتاه زندگی‌کردن و مثل عقاب مردن، نه به کلاغ روسیاه روآوردن
کلاغ به این شیوه زندگی کرد
اما الان عقاب سربلند است

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2383/

@harasswatch
 



tgoop.com/harasswatch/4023
Create:
Last Update:

🔹«تو برای ما همان عقاب سربلندی»

نویسنده: ناشناس

«مواجهه» کلمه‌ای بنیادین است؛ این را چند روز پیش به یکی از دوستانم می‌گفتم. مواجهه با کسی، فضایی یا مکانی و پا گذاشتن از عالم ذهنی و عینیت یافتگی «چیزها» دست تو را می‌گیرد می‌اندازد توی حقیقتی که روزی فکرش را هم نمی‌کردی آن را زندگی کنی. حقیقتی مثل زیستن زیر یک سقف با یک «اعدامی»؛ کارهای روزمره را کردن با یک «اعدامی»، خندیدن و گریستن با یک «اعدامی»، سرود خواندن با یک «اعدامی». 

چند ماه از آمدنشان به بند نسوان گذشته بود که آزاد شدم. آنها پشت سر من ایستاده بودند و سرود آزادی می‌خواندند. موقع خداحافظی به‌رسم همه زندانی‌ها که از اندک داشته‌هایشان به هم‌بندی‌ها می‌بخشند، عطرم را برداشتم و رفتم پیش «جوانا» که اکنون بیرون از زندان به «وریشه» معروف است. همیشه از کنارش که رد می‌شدم می‌گفت: «تو همیشه بوی خوبی میدی، اسمت عطرت چیه؟» و من می‌گفتم: «من عاشق عطرم، اینو همه دوستام می‌دونن.» وقتی موقع رفتن عطرم را به او دادم، چشمانش خندید و بغلم کرد. گفتم زود می‌آیی بیرون، دست‌در‌دست پخشان و آن‌وقت با هم عطرهای زیادی را بو خواهیم کرد. آن‌موقع هنوز خبری از حکم اعدام نبود. یعنی من که با پخشان والیبال بازی می‌کردم، یا با جوانا از کنگ‌فو -که خوب بلدش بود- حرف می‌زدیم و بعد می‌گفتم «رقص کوردی یادم بده»، آن‌موقع نمی‌دانستم که دارم با دو «محکوم به اعدام» روز را شب می‌کنم.

یک روز دفتری از بیرون زندان به دستم رسید که نشانی از کوردستان داشت؛ بارها آن را ورق زدم اما نمی‌توانستم چیزی در آن بنویسم. یک شب حوالی ساعت ۱۱، یک ساعت مانده به خاموشی بند، همان ساعتی که زندانی‌ها تندتند چای می‌خورند و تند و تند حرف می‌زنند تا ساعت ۱۲ به تختشان بروند و بند در سکوت فرو رود، پخشان و جوانا سر میزِ معروف به میزِ نسرین جون (نسرین خضر جوادی) نشسته بودند و حرف می‌زدند.

دفترم را بردم و بی‌مقدمه نشستم. معمولا این کار را نمی‌کردم؛ گذاشته بودم صمیمیت خودش راهی پیدا کند میانمان. انگار آن‌شب وقتش بود؛ دفترم را بردم و از داستان آن گفتم. گفتم می‌خواهم در این دفتر بنویسم، اما نمی‌توانم. جوانا دفتر را گرفت، بو کرد و گفت «من برایت می‌نویسم و تو بعد از آن شروع کن» و نوشت:

لای هه لۆی به رزه فری برزه مژی چون بژی شرطه نه وه ک چه نده بژی
ژینی کۆرت و بۆئەلویی مردن نه ک په نا بو قه لی رو ره ش بردن 
قه‌ل هه‌زار ساڵ ژیا به‌م ته‌رزه به‌ڵام ئێستا هه‌ڵۆ سه‌ر به‌رزه
 
در نزد عقاب بلندپرواز آسمان‌ها، چگونه زیستن مهم است، نه چه اندازه زیستن
 کوتاه زندگی‌کردن و مثل عقاب مردن، نه به کلاغ روسیاه روآوردن
کلاغ به این شیوه زندگی کرد
اما الان عقاب سربلند است

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2383/

@harasswatch
 

BY ديد‌بان آزار




Share with your friend now:
tgoop.com/harasswatch/4023

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

A vandalised bank during the 2019 protest. File photo: May James/HKFP. The Standard Channel Polls Invite up to 200 users from your contacts to join your channel Joined by Telegram's representative in Brazil, Alan Campos, Perekopsky noted the platform was unable to cater to some of the TSE requests due to the company's operational setup. But Perekopsky added that these requests could be studied for future implementation.
from us


Telegram ديد‌بان آزار
FROM American