#زنان
جوش های اطراف واژن را جدی بگیرید
اگر این جوش ها سطحی بوده و بعد از چند روز از بین بروند مشکل ساز نیستند ولی در صورتی که عمیق و ماندگار باشند می توانند با عفونت واژن همراه شده و به سایرین نیز انتقال یابند و باید برای درمان آن ها اقدام کرد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
جوش های اطراف واژن را جدی بگیرید
اگر این جوش ها سطحی بوده و بعد از چند روز از بین بروند مشکل ساز نیستند ولی در صورتی که عمیق و ماندگار باشند می توانند با عفونت واژن همراه شده و به سایرین نیز انتقال یابند و باید برای درمان آن ها اقدام کرد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
بفر|ست واسه کسی که عاشقشی🤍🦋
@harimezendgi👩❤️👨🦋
بفر|ست واسه کسی که عاشقشی🤍🦋
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_587
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
لباس پوشیدم که برم بیرون...اعصاب موندن توی خونه رو نداشتم اونم درحالی که بوراک اونجا بود اما به عروسی اهمیت میداد غیر من.... یه جورایی فضای خونه برام غیرقابل تحمل شده بود... میخواستم برم بیرون که ذهنم آرومتر بشه و تحمل خیلی چیزا آسونتر بشه برام... !!! وقتی رو به روی آینه ایستادم و خواستم شالم رو سرم بندازم در اتاق باز شد و ارسلان اومد داخل....یه سیگار دستش بود که برخلاف همیشه گرچه خیلی ازش مونده بود اما انداختش داخل سطل کنار میز توالت و بعد اومد سمت من و پرسید: -جایی میخوای بری!؟ شالمو روی سرم مرتب کردم و گفتم: -آره....میخوام برم بیرون... کتش رو از تن درآورد و گفت: -منتفیش کن.... هیچ دلیلی ندیدم که بخوام همچین کاری بکنم....چرا من نباید برم بیرون....سوال ایجاد شده توی ذهنم رو به زبون آوردم و گفتم: -چرا من نباید برم !؟ صورتش از سوالم درهم شد...انگار که توقع نداشته باشه همچبن سوالی بپرسم گفت: -چی میگی شانار!؟ خودتو زدی به نفهمی یا واقعا متوجه نشدی!؟ حالتی که اون داشت رو من هم دچارش شده بودم.... -تو خودت چیمیگی ارسلان!؟ آخه چرا من نباید برم بیرون!؟ به زخم دستش که حالا و بعد از گذشت این مدت طولانی،تقریبا بهتر شده بود اشاره کرد و گفت: -به این دلیل !!! از کنارم رد شد...باند دور دستش رو باز کرد و انداخت تو سطل اشغال و رفت که لباسهاشو دربیاره.... کلافه بودم از توی خونه موندن....با حالتی نسبتا درمونده گفتم: -من از توی خونه موندن خسته ام...چند هفته اس همش توی خونه ام و به همین دلیل از ساده ترین چیزها محرومم.... دلم پوسید تو این خونه....میدونی اصلا چیه!؟ میخوام بمیرم...بزار هرکی میخواد منو بکشه ....من که نمیتونم تا آخر عمرم همه اش توخونه بمونم که مبادا کسی بلایی سرم بیاره.... چیزی باخودش زمزمه کرد که خیلی برای من قابل فهم نبود...شابد جمله ای شبیه به این "اگه بلایی سر تو بیاد من چی میشم...." نمیدونم....شایدم اشتباه شنیده باشم.... پیرهن و شلوار رسمی تنش رو با یه شلوار جین آبی و به تیشرت مشکی عوض کرد و بعد اومد سمتم..... فکر کردم الان مسئله رو سخت میکنه و این سختی به بدوبیراه گفتن میرسه..... ولی کاملا خلاف تصوراتم عمل کرد... دستشو به سمتم دراز کرد و گفت: -خودم میبرمت بیرون.... بهش خیره شدم...من فقط نمیخواستم اینجا بمونم چون دیدن بوراک اذیتم میکرد...هواییم میکرد وبازتابش رو هم خودم میدیدم و هم ارسلان.... آهسته دستمو توی دستش گذاشتم و دوشادوشش از خونه زدم بیرون.... بوراک ابنبار توی حیاط و با دخترا نبود... نشسته بود رو صندلی و با اژدرخان شطرنج بازی میکرد.....اونقدر غرق بازی بود که حتی گذر ما و بیرون رفتنمون رو هم متوجه نشد. نامحسوس آه کشیدم.... هر چی که اون روط بهم گفت درست....اون فراموشم کرده بود...... سوار ماشین ارسلان شدم و سرم رو به شیشه تکیه دادم... یه موسیقی پلی کرد و با روشن کررن کولر گفت: -کجا حالت خوب میشه....؟من میبرمت همونجا.... نگاهی به دستش انداختم و گفتم: -دستت درد نمیکنه!؟میخوای من رانندگی بکنم!؟ نگاهی بهش انداخت و گفت: -نه....خوب...بهترم...خب نگفتی!؟ کجا بریم!؟ واقعا نمیدونسنم...من فقط میخواستم از خونه برنم بیرون...همین....برم که فکرم آروم بشه هرچند میدونستم فقط زمانی اتفاق میفته که بوراک بره...بره و دیگه پشت سرشو نگاه نکنه تا آرامش من برگرده... -نمیدونم.....فرق نمیکنه.... صدای موزیک رو کم کرد و گفت: -نمیدونی!؟ پس میخواستی کجا بری!؟؟ با حالتی عصبی گفتم: -داری سوال پیچم میکنی!؟؟ برخلاف من اون آروم بود... شاید نمیخواست بحثی بین خودم و خودش صورت بگیره. .خونسرد گفت: -نه! چرا اینکارو کنم...تو میخواستی بری بیرون....خب بگو کجا میخواستی بری بیرون من ببرمت همونجا... دوباره سرمو بهش یشه تکیه دادمو گفتم: -فرق نمیکنه...هرجا دوست داشتی برو... چیزی نگفت....تو تمام طول مسیری که نمیدونستم قراره به کجا ختم بشه بینمون سکوت بود و بس تا اینکه ماشین رو نگه داشت و گفت: -پیاده شو.... سرمو بلند کردمو از پشت شیشه اطرافو رو نگاهی کوتاه و گذری انداختم.... اولینبار بود همچین جایی میومدم.... انگار یه جای تفریحی بود......نه نه...یه کلبه بود.... یه کلبه چوبی مابین کلی دارو درخت...... فکر کنم هز اون کلیه هایی بود که معمولا به مسافرا و زوجها و اکیپهای تقریحی اجاره میدادن.... اخه اون حوالی از این چیزا زیاد بود..... دور و اطراف رو نگاهی انداختم و پرسیدم: -اینجا کجاست !؟؟؟ اومد سمتم....دستمو گرفت و گفت: -بیا بریم داخل....خودت متوجه میشی....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
لباس پوشیدم که برم بیرون...اعصاب موندن توی خونه رو نداشتم اونم درحالی که بوراک اونجا بود اما به عروسی اهمیت میداد غیر من.... یه جورایی فضای خونه برام غیرقابل تحمل شده بود... میخواستم برم بیرون که ذهنم آرومتر بشه و تحمل خیلی چیزا آسونتر بشه برام... !!! وقتی رو به روی آینه ایستادم و خواستم شالم رو سرم بندازم در اتاق باز شد و ارسلان اومد داخل....یه سیگار دستش بود که برخلاف همیشه گرچه خیلی ازش مونده بود اما انداختش داخل سطل کنار میز توالت و بعد اومد سمت من و پرسید: -جایی میخوای بری!؟ شالمو روی سرم مرتب کردم و گفتم: -آره....میخوام برم بیرون... کتش رو از تن درآورد و گفت: -منتفیش کن.... هیچ دلیلی ندیدم که بخوام همچین کاری بکنم....چرا من نباید برم بیرون....سوال ایجاد شده توی ذهنم رو به زبون آوردم و گفتم: -چرا من نباید برم !؟ صورتش از سوالم درهم شد...انگار که توقع نداشته باشه همچبن سوالی بپرسم گفت: -چی میگی شانار!؟ خودتو زدی به نفهمی یا واقعا متوجه نشدی!؟ حالتی که اون داشت رو من هم دچارش شده بودم.... -تو خودت چیمیگی ارسلان!؟ آخه چرا من نباید برم بیرون!؟ به زخم دستش که حالا و بعد از گذشت این مدت طولانی،تقریبا بهتر شده بود اشاره کرد و گفت: -به این دلیل !!! از کنارم رد شد...باند دور دستش رو باز کرد و انداخت تو سطل اشغال و رفت که لباسهاشو دربیاره.... کلافه بودم از توی خونه موندن....با حالتی نسبتا درمونده گفتم: -من از توی خونه موندن خسته ام...چند هفته اس همش توی خونه ام و به همین دلیل از ساده ترین چیزها محرومم.... دلم پوسید تو این خونه....میدونی اصلا چیه!؟ میخوام بمیرم...بزار هرکی میخواد منو بکشه ....من که نمیتونم تا آخر عمرم همه اش توخونه بمونم که مبادا کسی بلایی سرم بیاره.... چیزی باخودش زمزمه کرد که خیلی برای من قابل فهم نبود...شابد جمله ای شبیه به این "اگه بلایی سر تو بیاد من چی میشم...." نمیدونم....شایدم اشتباه شنیده باشم.... پیرهن و شلوار رسمی تنش رو با یه شلوار جین آبی و به تیشرت مشکی عوض کرد و بعد اومد سمتم..... فکر کردم الان مسئله رو سخت میکنه و این سختی به بدوبیراه گفتن میرسه..... ولی کاملا خلاف تصوراتم عمل کرد... دستشو به سمتم دراز کرد و گفت: -خودم میبرمت بیرون.... بهش خیره شدم...من فقط نمیخواستم اینجا بمونم چون دیدن بوراک اذیتم میکرد...هواییم میکرد وبازتابش رو هم خودم میدیدم و هم ارسلان.... آهسته دستمو توی دستش گذاشتم و دوشادوشش از خونه زدم بیرون.... بوراک ابنبار توی حیاط و با دخترا نبود... نشسته بود رو صندلی و با اژدرخان شطرنج بازی میکرد.....اونقدر غرق بازی بود که حتی گذر ما و بیرون رفتنمون رو هم متوجه نشد. نامحسوس آه کشیدم.... هر چی که اون روط بهم گفت درست....اون فراموشم کرده بود...... سوار ماشین ارسلان شدم و سرم رو به شیشه تکیه دادم... یه موسیقی پلی کرد و با روشن کررن کولر گفت: -کجا حالت خوب میشه....؟من میبرمت همونجا.... نگاهی به دستش انداختم و گفتم: -دستت درد نمیکنه!؟میخوای من رانندگی بکنم!؟ نگاهی بهش انداخت و گفت: -نه....خوب...بهترم...خب نگفتی!؟ کجا بریم!؟ واقعا نمیدونسنم...من فقط میخواستم از خونه برنم بیرون...همین....برم که فکرم آروم بشه هرچند میدونستم فقط زمانی اتفاق میفته که بوراک بره...بره و دیگه پشت سرشو نگاه نکنه تا آرامش من برگرده... -نمیدونم.....فرق نمیکنه.... صدای موزیک رو کم کرد و گفت: -نمیدونی!؟ پس میخواستی کجا بری!؟؟ با حالتی عصبی گفتم: -داری سوال پیچم میکنی!؟؟ برخلاف من اون آروم بود... شاید نمیخواست بحثی بین خودم و خودش صورت بگیره. .خونسرد گفت: -نه! چرا اینکارو کنم...تو میخواستی بری بیرون....خب بگو کجا میخواستی بری بیرون من ببرمت همونجا... دوباره سرمو بهش یشه تکیه دادمو گفتم: -فرق نمیکنه...هرجا دوست داشتی برو... چیزی نگفت....تو تمام طول مسیری که نمیدونستم قراره به کجا ختم بشه بینمون سکوت بود و بس تا اینکه ماشین رو نگه داشت و گفت: -پیاده شو.... سرمو بلند کردمو از پشت شیشه اطرافو رو نگاهی کوتاه و گذری انداختم.... اولینبار بود همچین جایی میومدم.... انگار یه جای تفریحی بود......نه نه...یه کلبه بود.... یه کلبه چوبی مابین کلی دارو درخت...... فکر کنم هز اون کلیه هایی بود که معمولا به مسافرا و زوجها و اکیپهای تقریحی اجاره میدادن.... اخه اون حوالی از این چیزا زیاد بود..... دور و اطراف رو نگاهی انداختم و پرسیدم: -اینجا کجاست !؟؟؟ اومد سمتم....دستمو گرفت و گفت: -بیا بریم داخل....خودت متوجه میشی....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
👈 یکشنبه 👈25 اذر / قوس 1403
👈13 جمادی الثانی 1446👈15دسامبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴سالروز وفات حضرت ام البنین علیها سلام " 64 هجری قمری".سه سال پس از واقعه کربلا.
🌺 روز تکریم مادران و همسران شهدا.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
✅اشتغال به دعا و زیارت پسندیده است.
🚘مسافرت : مسافرت با احتیاط و با صدقه همراه باشد.
👶زایمان خوب نیست.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج جوزا است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️شروع امور آموزشی و تعلیمی.
✳️آغاز نگارش کتاب و مقاله.
✳️دیدار با مسولین.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️خرید اجناس.
✳️و خط نوشتن نیک است.
👩❤️👨مباشرت امشب: فرزند حافظ قران گردد و به قسمت و روزی خود راضی گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،خوب نیست.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، سلامت آفرین هست.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 14سوره مبارکه " ابراهیم " علیه السلام است.
ولنسکننکم الارض من بعد ذالک لمن...
و مفهوم آن این است که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد و به او برسد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
👈13 جمادی الثانی 1446👈15دسامبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴سالروز وفات حضرت ام البنین علیها سلام " 64 هجری قمری".سه سال پس از واقعه کربلا.
🌺 روز تکریم مادران و همسران شهدا.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
✅اشتغال به دعا و زیارت پسندیده است.
🚘مسافرت : مسافرت با احتیاط و با صدقه همراه باشد.
👶زایمان خوب نیست.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج جوزا است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️شروع امور آموزشی و تعلیمی.
✳️آغاز نگارش کتاب و مقاله.
✳️دیدار با مسولین.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️خرید اجناس.
✳️و خط نوشتن نیک است.
👩❤️👨مباشرت امشب: فرزند حافظ قران گردد و به قسمت و روزی خود راضی گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،خوب نیست.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، سلامت آفرین هست.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 14سوره مبارکه " ابراهیم " علیه السلام است.
ولنسکننکم الارض من بعد ذالک لمن...
و مفهوم آن این است که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد و به او برسد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
#ایده_متن
صبح یعنی تو بیایی و دلم باز شود
با تماشای تو احوال خوش آغاز شود
#امیر_عباس_خالق_وردی🍃
@harimezendgi👩❤️👨🦋
صبح یعنی تو بیایی و دلم باز شود
با تماشای تو احوال خوش آغاز شود
#امیر_عباس_خالق_وردی🍃
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
✅ واقعا تو این دوره زمونه پیدا کردن آدم درست برای رابطه سخته..
الان بیشتریا یه ۵ ۶ تایی جاست فرند دارن
چندتاییم فاز داداشی آبجی دارن
یه اکیپم هست که باهاشون برنامه میکنن
یه کسایی هم هستن که فقط باهاشون ویدیوکال میکنن چون راهشون دوره
توهم این گوشه هستی با تفاوت مثلا لقب پارتنر داری.
✅تا سنتون کمه سعی کنید با یک نفر بودن رو تمرین کنید
ته تهش قرار یک نفر برای شما بمونه
تعدد پارتنر باعث میشه شما از افراد مختلف انرژی های مختلفی بگیرید
روح شما تاریک میشه
به یه جایی میرسید که پارتنر داشتن هیچ جذابیتی براتون نداره
درست میشید مثل یک مجسمه بی حس
از من به شما توصیه...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✅ واقعا تو این دوره زمونه پیدا کردن آدم درست برای رابطه سخته..
الان بیشتریا یه ۵ ۶ تایی جاست فرند دارن
چندتاییم فاز داداشی آبجی دارن
یه اکیپم هست که باهاشون برنامه میکنن
یه کسایی هم هستن که فقط باهاشون ویدیوکال میکنن چون راهشون دوره
توهم این گوشه هستی با تفاوت مثلا لقب پارتنر داری.
✅تا سنتون کمه سعی کنید با یک نفر بودن رو تمرین کنید
ته تهش قرار یک نفر برای شما بمونه
تعدد پارتنر باعث میشه شما از افراد مختلف انرژی های مختلفی بگیرید
روح شما تاریک میشه
به یه جایی میرسید که پارتنر داشتن هیچ جذابیتی براتون نداره
درست میشید مثل یک مجسمه بی حس
از من به شما توصیه...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
مردهایی که همسرشون خانه دار هست بهتره که یک کارت بابت خرجی ماهانه و مخارج شخصی خانم و بچه ها و خونه بده دست زنش و ماهانه شارژش کنه.
بچه ها اغلب با مادر راحت ترند و از مادر پول میگیرند، خرید خرده ریزه های خونه و کمبودهاش با خانمه و بعلاوه مخارج شخصی اش!
حرمت زن رو نگه دارید!
نذارید هر هفته بابت پول تو جیبی بچه ها، خرید مایحتاج خونه، خرید لوازم شخصی اش، هزینه ی کافه یا دعوتی رفتن و دعوتی دادن با دوستان یا بستگانش رو مدام ازتون طلب کنه!
این درخواست مکرر پول بزن به کارتم، پول بده، و نیاز دارم عزت نفس و غرور و شخصیت زن رو خرد میکنه و دچار دلزدگی میشن!
اغلب مادران خانه دار به دخترهاشون میگن تا شاغل نشدی تا دستت تو جیب خودت نرفته شوهر نکن!
چرا؟
چون بابت پول گرفتن مداوم طی ماه از شوهر، مدام تحقیر شدن، جواب پس دادن، توجیه کردن، توضیح دادن و خرد شدن!
نکنید اینکارو
لطفا ماهانه پولی بعنوان مخارج شخصی بهحساب همسرتون واریز کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
مردهایی که همسرشون خانه دار هست بهتره که یک کارت بابت خرجی ماهانه و مخارج شخصی خانم و بچه ها و خونه بده دست زنش و ماهانه شارژش کنه.
بچه ها اغلب با مادر راحت ترند و از مادر پول میگیرند، خرید خرده ریزه های خونه و کمبودهاش با خانمه و بعلاوه مخارج شخصی اش!
حرمت زن رو نگه دارید!
نذارید هر هفته بابت پول تو جیبی بچه ها، خرید مایحتاج خونه، خرید لوازم شخصی اش، هزینه ی کافه یا دعوتی رفتن و دعوتی دادن با دوستان یا بستگانش رو مدام ازتون طلب کنه!
این درخواست مکرر پول بزن به کارتم، پول بده، و نیاز دارم عزت نفس و غرور و شخصیت زن رو خرد میکنه و دچار دلزدگی میشن!
اغلب مادران خانه دار به دخترهاشون میگن تا شاغل نشدی تا دستت تو جیب خودت نرفته شوهر نکن!
چرا؟
چون بابت پول گرفتن مداوم طی ماه از شوهر، مدام تحقیر شدن، جواب پس دادن، توجیه کردن، توضیح دادن و خرد شدن!
نکنید اینکارو
لطفا ماهانه پولی بعنوان مخارج شخصی بهحساب همسرتون واریز کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
💦سکس بدون پیش نوازی و پس نوازی به خصوص برای خانمها مانند زنبور بدون عسل است.
متاسفانه وقتی افراد طولانی مدت با یکدیگر رابطه جنسی دارند، این موضوع را نادیده میگیرند و تصور میکنند دیگر لازم نیست قبل از رابطه جنسی هم آغوشی داشته باشند، از یکدیگر تعریف کنند، یکدیگر را نوازش کنند و بعد از رابطه جنسی نیز پشتشان را به یکدیگر میکنند و میخوابند.
💦یادتان باشاد هرچقدر هم از رابطه شما با یکدیگر گذشته باشد سکستان باید اصولی باشد. آیا شما چون چندین بار قرمه سبزی درست کردید دیگر حوصله ندارید نمک در آن بریزید؟! قطعا اگر اصول ساخت قرمه سبزی را رعایت نکنید غذای دلچسبی نخواهید داشت! سکس هم همین است، اگر اصولش رعایت نشود رابطه دلچسبی نخواهید داشت!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💦سکس بدون پیش نوازی و پس نوازی به خصوص برای خانمها مانند زنبور بدون عسل است.
متاسفانه وقتی افراد طولانی مدت با یکدیگر رابطه جنسی دارند، این موضوع را نادیده میگیرند و تصور میکنند دیگر لازم نیست قبل از رابطه جنسی هم آغوشی داشته باشند، از یکدیگر تعریف کنند، یکدیگر را نوازش کنند و بعد از رابطه جنسی نیز پشتشان را به یکدیگر میکنند و میخوابند.
💦یادتان باشاد هرچقدر هم از رابطه شما با یکدیگر گذشته باشد سکستان باید اصولی باشد. آیا شما چون چندین بار قرمه سبزی درست کردید دیگر حوصله ندارید نمک در آن بریزید؟! قطعا اگر اصول ساخت قرمه سبزی را رعایت نکنید غذای دلچسبی نخواهید داشت! سکس هم همین است، اگر اصولش رعایت نشود رابطه دلچسبی نخواهید داشت!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
🟢کاندوم در جلوگیری از کدام بیماری ها موثر است !؟
☑️ موثر در جلوگیری از انتقال :
← ایدز
← سوزاک
← کلامیدیا
← تریکوموناس
❌ بی تاثیر در مقابل :
← سیفلیس
← زگیل تناسلی
← تبخال تناسلی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🟢کاندوم در جلوگیری از کدام بیماری ها موثر است !؟
☑️ موثر در جلوگیری از انتقال :
← ایدز
← سوزاک
← کلامیدیا
← تریکوموناس
❌ بی تاثیر در مقابل :
← سیفلیس
← زگیل تناسلی
← تبخال تناسلی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
قدیمیا یه چیزی میدونستن که میگفتن
اگه کسی خائن باشه و بخواد خیانت کنه تو اتاق شیشه ای هم نگهش داری باز راهشو پیدا میکنه و خیانت میکنه!
کسی که ذاتش خرابه
حتی اگر همسرش در طبقه اجتماعی، تیپ و قیافه و هیکل و...جزو بهترین ها هم باشه باز میره با یکی پایین تر از اون میریزه رو هم و خیانت میکنه!
همون حکایت قورباغه رو تو تخت طلا هم بذاری لذت نمیبره میپره تو مرداب!
خلاصه برای ازدواج و زندگی مشترک ذات خیلی مهمه عزیزان
کسی که به پدر خودش و شوهر سابقش رحم نکرده به شما هم رحم نمیکنه حتی اگر تو ظاهر مثلا جزو بهترینها هم باشی یه روز دلشو میزنی و میره دنبال تنوع و خیانت و...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
قدیمیا یه چیزی میدونستن که میگفتن
اگه کسی خائن باشه و بخواد خیانت کنه تو اتاق شیشه ای هم نگهش داری باز راهشو پیدا میکنه و خیانت میکنه!
کسی که ذاتش خرابه
حتی اگر همسرش در طبقه اجتماعی، تیپ و قیافه و هیکل و...جزو بهترین ها هم باشه باز میره با یکی پایین تر از اون میریزه رو هم و خیانت میکنه!
همون حکایت قورباغه رو تو تخت طلا هم بذاری لذت نمیبره میپره تو مرداب!
خلاصه برای ازدواج و زندگی مشترک ذات خیلی مهمه عزیزان
کسی که به پدر خودش و شوهر سابقش رحم نکرده به شما هم رحم نمیکنه حتی اگر تو ظاهر مثلا جزو بهترینها هم باشی یه روز دلشو میزنی و میره دنبال تنوع و خیانت و...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
رابطه جنسی ورزش شدیدی محسوب میشود که هم ورزش نفـــــس محسوب میشود و هم ورزش جسم، آب خوردن پس از آن بسیار مضر است
@harimezendgi👩❤️👨🦋
رابطه جنسی ورزش شدیدی محسوب میشود که هم ورزش نفـــــس محسوب میشود و هم ورزش جسم، آب خوردن پس از آن بسیار مضر است
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
🌷روحیه خانمها احساسی و لطیف است
💑برای همسرتان وقت بگذارید.هدیههای بیمناسبت و هدیههای مناسبتدار تهیه کنید مثل
👈چند شاخه گل
👈چیزهایی مثل لباس یا روسری
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🌷روحیه خانمها احساسی و لطیف است
💑برای همسرتان وقت بگذارید.هدیههای بیمناسبت و هدیههای مناسبتدار تهیه کنید مثل
👈چند شاخه گل
👈چیزهایی مثل لباس یا روسری
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_588
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
کلید انداخت و قفل درو باز کرد بعد هم رفت داخل و لنگه ی درو برای من باز کرد و کنار رفت تا مثل خودش برم داخل... جای خیلی دنج و قشنگی بود...یه جا دور از جاده ی اصلی.... وارد کلبه شدم... فضای ساده و جالبی داشت.... یه شومینه که اطرافش چندتا مبل بود...یه گلیم که وسط بود...یه سماور و قوری....یه گنجه پر از فنجون های چینی....شبیه کلبه ی ماریلا و متیو بود....لبخندی گوشه لبم نشست.... ارسلان نشست روی تخت گوشه کلبه و بعد دوباره نگاهی به دستش انداخت.... همه جارو از نظر گذروندم....جای بی نهایت دنج و دوست داشتنی ای بود... فقط نمیدونم اون که اینجارو سراغ داشت چرا سعی نمیکرد منو بیاره اینجا....شاید دلیلش این بود که برای من چیزهای بزرگتری همیشه پیشنهاد میداد....مثل سفر به کشورهای خارجی..... درحالی که من این چیزارو بیشتر دوست داشتم.... یه کلبه دنج و آروم...دور از هیاهوی شهر... وقتی دید من اینجوری محو تماشای کلبه هستم پرسید: -ازش خوشت میاد !؟ نگاهمو از قوری روی سماور برداشتم و گفتم: -آره...خیلی قشنگ....اینجا مال توئہ....!؟ سرمو به چپ و راست تکون دادم و گفتم: -نه...ولی گاهی میام اینجا...البته خیلی وقت نیومدم... چای درست کن بخوریم.... فکر بدی نبود.چایی یه همچین جایی میچسبید...توی یه همچین کلبه ی دنج و خوشی... شال و مانتوم رو از سرو تنم جدا کردم و گذاشتم کنار که راحت تر باشم و بعد مشغول درست کردن چایی شدم... حس و حال اونجا جوری بود که بودن تو این کلبه تو هر فصلی به جان و دل میچسبید....هم پابیز و زمستون که بشینیم پای شومینه و هم بهار و هم تابستون که هواش خنک بود و دلچسب و گرمی داغ تابستون سوز رو نداشت.... من عشق همچین جاه هایی بودم.... یه سیگار روشن کرد و گذاشت لای لبهاش و بعد دراز کشید رو تخت و گفت: -یه کلبه همینجوری...نه...یکم بزرگتر تو یکی از روستاهای مازندران دارم....درست کنار دریا.... صبح کلی مرغابی میبینی...ودسته دسته پرنده ی مهاجر...کنار دریا صندلی های چوبی هست و هیزم هایی برای روشن کردن آتیش.... پوتین های گلی...چایی های آتیشی... غذاهای مازنی.. موسیقی مازنی...شالیزارها.... از تعریفهایی که میکرد لذت میبردم....انگار داشت بهشت رو برام توصیف میکرد.... چونه امو رو پشتی صندلی گذاشتم و پرسیدم: -یه روز منو میبری اونجا!؟ پک عمیقی به سیگارش زد و بعد اشاره کرد برم سمتش.... از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمتش...کنارش نشستم ... دستشو بلند کرد و با نوازش موهام گفت: -آره...میبرمت....میبرمت و اونجا رو به تو هدیه میدم! متعجب و درحالی که انتظار این بخشندگی رو نداشتم گفتم: -به من !؟ اینبار به جای موهام صورتم رو نوازش کرد و گفت: -آره به تو...مگه تو شهریوری نیستی!؟ یکم خودمو خم کردم و سرمو گذاشتم رو سینه اش و گفتم: -چرا هستم.... -شهریور به دنیا اومدی....آخرین روز از شهریور درست...!؟ -آره...آخرین روز از شهریور.... دستشو رو سرم کشید...بوسیدم و گفت: -پس من تورو تو آخرین روز از شهریور میبرم اونجا و اونو بهت هدیه میدم..... سرمو از رو سینه اش بلند کردمو بهش نگاه کردم...به چشمای کشیده و تنگش.... سرش رو کج کرد تا دود سیگارش نره تو صورتم.... باور نکردنی بود که چیزی که اینطور با علاقه ازش تعریف میکنه رو بخواد به من هدیه بده.... پرسیدم: -مگه دوستش نداری!؟ -چرا...خیلی... -پس چرا میخوای اونجارو به من هدیه بدی!؟ درحالی که دستشو آهسته روب سرم میکشید گفت: -من اونجارو دوست دادم اما نه بیشتر از تو....درضمن.....آدم اگه چیزایی که دوست داره رو ببخشه محبتش واقعی...وگرنه....چیزایی که دوست نداریم رو خوب دوست نداریم دیگه..... لبخندی گوشه لبم نشست....این یکی رو باهاش موافق بودم.... چشمامو بستم و سرمو خم کردم تا لبهاشو ببوسم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
کلید انداخت و قفل درو باز کرد بعد هم رفت داخل و لنگه ی درو برای من باز کرد و کنار رفت تا مثل خودش برم داخل... جای خیلی دنج و قشنگی بود...یه جا دور از جاده ی اصلی.... وارد کلبه شدم... فضای ساده و جالبی داشت.... یه شومینه که اطرافش چندتا مبل بود...یه گلیم که وسط بود...یه سماور و قوری....یه گنجه پر از فنجون های چینی....شبیه کلبه ی ماریلا و متیو بود....لبخندی گوشه لبم نشست.... ارسلان نشست روی تخت گوشه کلبه و بعد دوباره نگاهی به دستش انداخت.... همه جارو از نظر گذروندم....جای بی نهایت دنج و دوست داشتنی ای بود... فقط نمیدونم اون که اینجارو سراغ داشت چرا سعی نمیکرد منو بیاره اینجا....شاید دلیلش این بود که برای من چیزهای بزرگتری همیشه پیشنهاد میداد....مثل سفر به کشورهای خارجی..... درحالی که من این چیزارو بیشتر دوست داشتم.... یه کلبه دنج و آروم...دور از هیاهوی شهر... وقتی دید من اینجوری محو تماشای کلبه هستم پرسید: -ازش خوشت میاد !؟ نگاهمو از قوری روی سماور برداشتم و گفتم: -آره...خیلی قشنگ....اینجا مال توئہ....!؟ سرمو به چپ و راست تکون دادم و گفتم: -نه...ولی گاهی میام اینجا...البته خیلی وقت نیومدم... چای درست کن بخوریم.... فکر بدی نبود.چایی یه همچین جایی میچسبید...توی یه همچین کلبه ی دنج و خوشی... شال و مانتوم رو از سرو تنم جدا کردم و گذاشتم کنار که راحت تر باشم و بعد مشغول درست کردن چایی شدم... حس و حال اونجا جوری بود که بودن تو این کلبه تو هر فصلی به جان و دل میچسبید....هم پابیز و زمستون که بشینیم پای شومینه و هم بهار و هم تابستون که هواش خنک بود و دلچسب و گرمی داغ تابستون سوز رو نداشت.... من عشق همچین جاه هایی بودم.... یه سیگار روشن کرد و گذاشت لای لبهاش و بعد دراز کشید رو تخت و گفت: -یه کلبه همینجوری...نه...یکم بزرگتر تو یکی از روستاهای مازندران دارم....درست کنار دریا.... صبح کلی مرغابی میبینی...ودسته دسته پرنده ی مهاجر...کنار دریا صندلی های چوبی هست و هیزم هایی برای روشن کردن آتیش.... پوتین های گلی...چایی های آتیشی... غذاهای مازنی.. موسیقی مازنی...شالیزارها.... از تعریفهایی که میکرد لذت میبردم....انگار داشت بهشت رو برام توصیف میکرد.... چونه امو رو پشتی صندلی گذاشتم و پرسیدم: -یه روز منو میبری اونجا!؟ پک عمیقی به سیگارش زد و بعد اشاره کرد برم سمتش.... از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمتش...کنارش نشستم ... دستشو بلند کرد و با نوازش موهام گفت: -آره...میبرمت....میبرمت و اونجا رو به تو هدیه میدم! متعجب و درحالی که انتظار این بخشندگی رو نداشتم گفتم: -به من !؟ اینبار به جای موهام صورتم رو نوازش کرد و گفت: -آره به تو...مگه تو شهریوری نیستی!؟ یکم خودمو خم کردم و سرمو گذاشتم رو سینه اش و گفتم: -چرا هستم.... -شهریور به دنیا اومدی....آخرین روز از شهریور درست...!؟ -آره...آخرین روز از شهریور.... دستشو رو سرم کشید...بوسیدم و گفت: -پس من تورو تو آخرین روز از شهریور میبرم اونجا و اونو بهت هدیه میدم..... سرمو از رو سینه اش بلند کردمو بهش نگاه کردم...به چشمای کشیده و تنگش.... سرش رو کج کرد تا دود سیگارش نره تو صورتم.... باور نکردنی بود که چیزی که اینطور با علاقه ازش تعریف میکنه رو بخواد به من هدیه بده.... پرسیدم: -مگه دوستش نداری!؟ -چرا...خیلی... -پس چرا میخوای اونجارو به من هدیه بدی!؟ درحالی که دستشو آهسته روب سرم میکشید گفت: -من اونجارو دوست دادم اما نه بیشتر از تو....درضمن.....آدم اگه چیزایی که دوست داره رو ببخشه محبتش واقعی...وگرنه....چیزایی که دوست نداریم رو خوب دوست نداریم دیگه..... لبخندی گوشه لبم نشست....این یکی رو باهاش موافق بودم.... چشمامو بستم و سرمو خم کردم تا لبهاشو ببوسم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ دوشنبه 👈26 آذر / قوس 1403
👈14 جمادی الثانی 1446👈16 دسامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است:
✅طلب علم و دانش.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅خون دادن.
✅دیدار علماء و بزرگان.
✅و خرید و فروش خوب است.
🚘مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد علاقمند به علم و دانش و پر روزی باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️امور کشاورزی و زراعی و کاشت.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️درختکاری.
✳️خرید و فروش کالا.
✳️و معامله املاک نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب و فردا :مباشرت مکروه و فرزند ترقی و پیشرفتی ندارد.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز باعث شادی می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،سلامتی در پی دارد.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضیخ الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر " است.
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم...
و از معنای آن استفاده می شود که شخصی بی و حد و حساب با خواب بیننده گفتگویی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
👈14 جمادی الثانی 1446👈16 دسامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است:
✅طلب علم و دانش.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅خون دادن.
✅دیدار علماء و بزرگان.
✅و خرید و فروش خوب است.
🚘مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد علاقمند به علم و دانش و پر روزی باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️امور کشاورزی و زراعی و کاشت.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️درختکاری.
✳️خرید و فروش کالا.
✳️و معامله املاک نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب و فردا :مباشرت مکروه و فرزند ترقی و پیشرفتی ندارد.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز باعث شادی می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،سلامتی در پی دارد.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضیخ الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر " است.
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم...
و از معنای آن استفاده می شود که شخصی بی و حد و حساب با خواب بیننده گفتگویی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
#ایده_متن
صبح من
آغاز می شود با تو
دوست داشتن تو
آفتاب است و طلوعِ
لبخند های زیبای تو ....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
صبح من
آغاز می شود با تو
دوست داشتن تو
آفتاب است و طلوعِ
لبخند های زیبای تو ....
@harimezendgi👩❤️👨🦋