#آموزشی
رابطه جنسی به صورت پشت سر هم و بی وقفه شانس بارداری را کاهش می دهد زیرا اسپرم برای بالغ شدن و به دست آوردن قدرتِ باروری نیازمند زمانی دو روزه است.
بهتر است برای وقوع بارداری یک روز در میان سکس و انزال داشته باشید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
رابطه جنسی به صورت پشت سر هم و بی وقفه شانس بارداری را کاهش می دهد زیرا اسپرم برای بالغ شدن و به دست آوردن قدرتِ باروری نیازمند زمانی دو روزه است.
بهتر است برای وقوع بارداری یک روز در میان سکس و انزال داشته باشید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
طریقه درست درخواست کار از مرد 👇
❌به اقا امر و نهی نکنید
🔺این در خانومهای شاغل بیشتر دیده میشه!
در محیط کار شما زبان امرونهی رو یاد میگیرین.. ولی خونه محل کار شما نیست
مثلا اقا از پله ها امده بالا خانوم بهش میگه تو نیا اول اشغالها رو بزار دم در‼️
اینجوری بگید👇
عزیزم حال داری اشغالها رو بزاری دم در؟ اگه نداری خودم بزارم
همیشه بگید عزیزم امدی خونه اگه تونستی اگه حوصله داری لطف کن اگه ممکنه نون بخر
❌❌ دستور ندددددید ❌❌
مثلا به اقا نگید چی بپوش چی نپوش!
همیشه بگید عزیزم لباس سبزه خیلی بهت میاد..
💥رعایت همین نکته های کوچیک و جزئی معجزه میکنه💥
@harimezendgi👩❤️👨🦋
طریقه درست درخواست کار از مرد 👇
❌به اقا امر و نهی نکنید
🔺این در خانومهای شاغل بیشتر دیده میشه!
در محیط کار شما زبان امرونهی رو یاد میگیرین.. ولی خونه محل کار شما نیست
مثلا اقا از پله ها امده بالا خانوم بهش میگه تو نیا اول اشغالها رو بزار دم در‼️
اینجوری بگید👇
عزیزم حال داری اشغالها رو بزاری دم در؟ اگه نداری خودم بزارم
همیشه بگید عزیزم امدی خونه اگه تونستی اگه حوصله داری لطف کن اگه ممکنه نون بخر
❌❌ دستور ندددددید ❌❌
مثلا به اقا نگید چی بپوش چی نپوش!
همیشه بگید عزیزم لباس سبزه خیلی بهت میاد..
💥رعایت همین نکته های کوچیک و جزئی معجزه میکنه💥
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
همسر شما قرار است نزدیک ترین شخص دنیا به شما باشد. بنابراین باید بتواند روی رازداری شما حساب کند. مطمئن باشد که مسائل و مشکلات زندگی تان جایی درز نمی کند و اتفاقات مهم زندگی بین خودتان دونفر حل و فصل می شود.
@harimezendgi👩❤️👨
همسر شما قرار است نزدیک ترین شخص دنیا به شما باشد. بنابراین باید بتواند روی رازداری شما حساب کند. مطمئن باشد که مسائل و مشکلات زندگی تان جایی درز نمی کند و اتفاقات مهم زندگی بین خودتان دونفر حل و فصل می شود.
@harimezendgi👩❤️👨
#پوزیشن_سکس_دهانی
نه تنها این یک پوزیشن سکسی برای سکس دهانی است بلکه باعث میشود تا مرد دسترسی راحت تری داشته باشد و بتواند میزان فشار را کنترل کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
نه تنها این یک پوزیشن سکسی برای سکس دهانی است بلکه باعث میشود تا مرد دسترسی راحت تری داشته باشد و بتواند میزان فشار را کنترل کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
عاقبت خیانت رفیق به رفیق
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
🦠زوج درمانگر و
🦠 روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین👨👩👧👦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
🦠زوج درمانگر و
🦠 روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین👨👩👧👦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
💑باور اشتباهی که در بین زنان وجود دارد این است که آنان همیشه نقش یک دهنده را بازی می کنند و همسرشان فقط مصرف کننده است .
🔸این زنان می پندارند همیشه برای جذب همسرشان و گرفتن عشق و عاطفه بیشتر از او باید به او محبت و توجه کنند، در گوش او کلمات عاشقانه بگویند هدایایی برای مردشان بخرند و بهترین غذاها را برای او تهیه نمایند.
⚠️این رفتارهای اشتباه باعث نمی شود تا مردتان بیشتر شما را دوست داشته باشد زیرا در هر رابطه ای باید قانون دادن و گرفتن وجود داشته باشد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💑باور اشتباهی که در بین زنان وجود دارد این است که آنان همیشه نقش یک دهنده را بازی می کنند و همسرشان فقط مصرف کننده است .
🔸این زنان می پندارند همیشه برای جذب همسرشان و گرفتن عشق و عاطفه بیشتر از او باید به او محبت و توجه کنند، در گوش او کلمات عاشقانه بگویند هدایایی برای مردشان بخرند و بهترین غذاها را برای او تهیه نمایند.
⚠️این رفتارهای اشتباه باعث نمی شود تا مردتان بیشتر شما را دوست داشته باشد زیرا در هر رابطه ای باید قانون دادن و گرفتن وجود داشته باشد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
زوج هایی که باهم شوخی میکنند و زمان هایی برای تفریح و برنامه های سرگرم کننده حتی تعریف جوک بهم اختصاص میدهند رابطه پایدارتری دارند،
داشتن شادی سیمان یک رابطه محسوب میشود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
زوج هایی که باهم شوخی میکنند و زمان هایی برای تفریح و برنامه های سرگرم کننده حتی تعریف جوک بهم اختصاص میدهند رابطه پایدارتری دارند،
داشتن شادی سیمان یک رابطه محسوب میشود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_548
همونطور که موهامو از زیر کلاه حوله آروم آروم تکون میدادم تا نمشون کم بشه درو باز کردم و رفتم تواتاق.....
گره ی حوله رو سفت تر کردم و به ارسلان که خسته و کرخت دراز کشیده بود رو تختو با گوشیش ور میرفت نگاهی انداختمو گفتم:
-چرا با کفش دراز کشیدی رو تخت...این عادتتو همه جا باید باید داشته باشی!؟؟
از بشقاب کنار دستش چندتا آلو برداشت و گذاشت دهنش و گفت:
-حال ندارم درشون بیارم...میتونی بیا در بیار....
پوووفی کردم و رفتم سمتش....خودم خسته بودم...خسته از گشت و گذار و تفریح.....
آخه ارسلان حرف گوش کن شده بود و حسابی در مورد منبه خودش زحمت داد و سعیکرد یه جورایی تو مدتی که اینجاییم به من خوش بگذره....
و انصافا هم که اصلا ب ام کم نذاشت....
خم شدم و کفشا و جوراباشو از پا درآوردم و گذاشتم کنار که گفت:
-باریکلا دختر خوب.....
چیزی نگفتم و رفتم سمت میز آرایشیو رو به روش نشستم....
حوله رو از روی سرم برداشتم تا زودتر خشکشون کنم.....
موهامو با سشوار خشک کردم و بعد خواستم شونه رو بردارم که ارسلان از پشت بهم نزدیک شد....
خم شد و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و از توی آینه زل زد تو چشمام گفت:
-پسفردا دیگه وقت رفتن.....
لب زدم:
-میدونم....
گردنمو کج کرد و نبضمو بوسید....اینبار برخلاف همیشه وقتی داشت اینکارو مبکرد چشمامو نبستم و تو خودم مچاله نشدم....
از توی آینه نگاهش کردم....چشماشو گذاشته بود رو هم و با محبت و عشق میبوسید......
تماشا کردنش تو همچین حالتی برام جالب بود.....میشد فهمید کدوم مرد با عشق میبوسه و کدوم مرد با هوس.....
موهامو رها کرد و سرشو بالا آو د و گفت؛
-میخوای من موهاتو شونه کنم !؟
سر تکون دادمو گفتم:
-اگه دوست داری آره....
-آره دوست دارم....
اینو گفت و شونه رو خیلی آروم از زیر دستم بیرون کشید......
کمرشو صاف کرد و شروع کرد شونه زدن موهام....خیلی خوب اینکارو انجان میداد...
در آرامش و با عشق....اونقدر که گاهی حس چرت زدن بهم دست میداد.....
حالا اگه من خودم بودم واسه اینکه زود اینکارو انجام بدم شونه رو مثل خنجر تو موهام میکشیدم اما ارسلان نه....
اینکارو آروم انجام میداد.....اونقدر که دلم خواست بعدش بخوابم....
طول کشید تا صافشون کرد...بعد شونه رو گذاشت کنار و گفت:
-بخوابیم !؟
بهترین پیشنهاد ممکن بود.....با کمال میل گفتم:
-آره بخوابیم...
اون لباساشو عوض کرد و رفت روی تخت منم با درآوردن حوله و پوشیدن یه تیشرت سفید با گلهای صورتی و یه شورت چراغ رو خاموش کردم و رفتم کنارش دراز کشیدم....
اینبار هوس کردم برم تو بغلش مچاله شم....
دلم میخواست سرمو تو سینه اش مخفی کنم و دستشو محکم بگیرم....
احتمالا دیوانه شده بودم! دیوانه......
خودم رفتم تو بغلش....خوشش اومد و پاشو انداخت روی کمرم و پیشونیم رو بوسید.....
نفس عمیقی کشیدم...گرمایی که از بونش عبن پرتوی خورشیر ساطرمیشدو دوست داستم....
بهم آرامش میداد....
عین اینکه بخوای یه مسکن بخوری.....
کمکم پلکهامون گرم شد....آهسته گفت:
-بوس قبل از خواب بده و بخواب.....
سرمو بالا گرفتم لباشو بوسیدم و بعد دوباره چشمامو بستم....
****
روز خداحافظی همه ی خانوادش تو خونشون جمع شده بودن و یه جورایی میخواستن مارو بدرقه کنن....خانواد ه ی پر جمعیتی که نمیدونم چرا برخلاف پسرشون هرجای دیگه ای غیر از ایران رو برای زندگی انتخاب کرده بودن.....!
اونا یکی منو بغل میکردن و بهمکادو میدادن...
و من یه چیزی رو این وسط خوب متوجه شده بودم....اینکه ظاهرا اونا آرزو داشتن ارسلان ازدواج کنه اما به حرفاشون گوش نمیداد و حالا حسابی ذوق زده شده بودن از اینکه بالاخره از خر شیطون پیاده شد و ازدواج کرد.....
نمیدونم خودشون میدونستن داداششون خودش یه پا شیطون !!! ؟؟؟
ولی...من دلم میخواست بازم اونجا و کنار اون خانواده بمونم....یه جورایی جمعشون اونقدر گرم و صمیمی و شلوغ و باحال بود که آدم دلش نمیومد ترکشون کنه.....
آخرین نفر مادرش بود که بردم یه گوشه خالوت تا باهام گپ بزنه.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
همونطور که موهامو از زیر کلاه حوله آروم آروم تکون میدادم تا نمشون کم بشه درو باز کردم و رفتم تواتاق.....
گره ی حوله رو سفت تر کردم و به ارسلان که خسته و کرخت دراز کشیده بود رو تختو با گوشیش ور میرفت نگاهی انداختمو گفتم:
-چرا با کفش دراز کشیدی رو تخت...این عادتتو همه جا باید باید داشته باشی!؟؟
از بشقاب کنار دستش چندتا آلو برداشت و گذاشت دهنش و گفت:
-حال ندارم درشون بیارم...میتونی بیا در بیار....
پوووفی کردم و رفتم سمتش....خودم خسته بودم...خسته از گشت و گذار و تفریح.....
آخه ارسلان حرف گوش کن شده بود و حسابی در مورد منبه خودش زحمت داد و سعیکرد یه جورایی تو مدتی که اینجاییم به من خوش بگذره....
و انصافا هم که اصلا ب ام کم نذاشت....
خم شدم و کفشا و جوراباشو از پا درآوردم و گذاشتم کنار که گفت:
-باریکلا دختر خوب.....
چیزی نگفتم و رفتم سمت میز آرایشیو رو به روش نشستم....
حوله رو از روی سرم برداشتم تا زودتر خشکشون کنم.....
موهامو با سشوار خشک کردم و بعد خواستم شونه رو بردارم که ارسلان از پشت بهم نزدیک شد....
خم شد و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و از توی آینه زل زد تو چشمام گفت:
-پسفردا دیگه وقت رفتن.....
لب زدم:
-میدونم....
گردنمو کج کرد و نبضمو بوسید....اینبار برخلاف همیشه وقتی داشت اینکارو مبکرد چشمامو نبستم و تو خودم مچاله نشدم....
از توی آینه نگاهش کردم....چشماشو گذاشته بود رو هم و با محبت و عشق میبوسید......
تماشا کردنش تو همچین حالتی برام جالب بود.....میشد فهمید کدوم مرد با عشق میبوسه و کدوم مرد با هوس.....
موهامو رها کرد و سرشو بالا آو د و گفت؛
-میخوای من موهاتو شونه کنم !؟
سر تکون دادمو گفتم:
-اگه دوست داری آره....
-آره دوست دارم....
اینو گفت و شونه رو خیلی آروم از زیر دستم بیرون کشید......
کمرشو صاف کرد و شروع کرد شونه زدن موهام....خیلی خوب اینکارو انجان میداد...
در آرامش و با عشق....اونقدر که گاهی حس چرت زدن بهم دست میداد.....
حالا اگه من خودم بودم واسه اینکه زود اینکارو انجام بدم شونه رو مثل خنجر تو موهام میکشیدم اما ارسلان نه....
اینکارو آروم انجام میداد.....اونقدر که دلم خواست بعدش بخوابم....
طول کشید تا صافشون کرد...بعد شونه رو گذاشت کنار و گفت:
-بخوابیم !؟
بهترین پیشنهاد ممکن بود.....با کمال میل گفتم:
-آره بخوابیم...
اون لباساشو عوض کرد و رفت روی تخت منم با درآوردن حوله و پوشیدن یه تیشرت سفید با گلهای صورتی و یه شورت چراغ رو خاموش کردم و رفتم کنارش دراز کشیدم....
اینبار هوس کردم برم تو بغلش مچاله شم....
دلم میخواست سرمو تو سینه اش مخفی کنم و دستشو محکم بگیرم....
احتمالا دیوانه شده بودم! دیوانه......
خودم رفتم تو بغلش....خوشش اومد و پاشو انداخت روی کمرم و پیشونیم رو بوسید.....
نفس عمیقی کشیدم...گرمایی که از بونش عبن پرتوی خورشیر ساطرمیشدو دوست داستم....
بهم آرامش میداد....
عین اینکه بخوای یه مسکن بخوری.....
کمکم پلکهامون گرم شد....آهسته گفت:
-بوس قبل از خواب بده و بخواب.....
سرمو بالا گرفتم لباشو بوسیدم و بعد دوباره چشمامو بستم....
****
روز خداحافظی همه ی خانوادش تو خونشون جمع شده بودن و یه جورایی میخواستن مارو بدرقه کنن....خانواد ه ی پر جمعیتی که نمیدونم چرا برخلاف پسرشون هرجای دیگه ای غیر از ایران رو برای زندگی انتخاب کرده بودن.....!
اونا یکی منو بغل میکردن و بهمکادو میدادن...
و من یه چیزی رو این وسط خوب متوجه شده بودم....اینکه ظاهرا اونا آرزو داشتن ارسلان ازدواج کنه اما به حرفاشون گوش نمیداد و حالا حسابی ذوق زده شده بودن از اینکه بالاخره از خر شیطون پیاده شد و ازدواج کرد.....
نمیدونم خودشون میدونستن داداششون خودش یه پا شیطون !!! ؟؟؟
ولی...من دلم میخواست بازم اونجا و کنار اون خانواده بمونم....یه جورایی جمعشون اونقدر گرم و صمیمی و شلوغ و باحال بود که آدم دلش نمیومد ترکشون کنه.....
آخرین نفر مادرش بود که بردم یه گوشه خالوت تا باهام گپ بزنه.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ چهارشنبه 👈16 آبان / عقرب 1403
👈4 جمادی الاول 1446 👈6 نوامبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅صلح و آشتی دادن بین افراد.
✅خرید احشام و حیوانات.
✅خرید وسیله سواری.
✅و امور مقدماتی ازدواج خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد صالح و محبوب است.
🚖سفر: مسافرت شدیدا مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️کاشت و برداشت محصول.
✳️نو بریدن و نو پوشیدن.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️وام و قرض دادن و گرفتن.
✳️تشکیل شرکت و امور مشارکتی.
✳️صید و شکار و دام گزاری.
✳️و کندن چاه و کانال نیک است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت امشب : فرزند دانشمندی از دانشمندان گردد. ان شاءالله.
💉💉 حجامت.
#حجامت خون دادن و فصد سبب درد در سر می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه )دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 5 سوره مبارکه" مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
👈4 جمادی الاول 1446 👈6 نوامبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅صلح و آشتی دادن بین افراد.
✅خرید احشام و حیوانات.
✅خرید وسیله سواری.
✅و امور مقدماتی ازدواج خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد صالح و محبوب است.
🚖سفر: مسافرت شدیدا مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️کاشت و برداشت محصول.
✳️نو بریدن و نو پوشیدن.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️وام و قرض دادن و گرفتن.
✳️تشکیل شرکت و امور مشارکتی.
✳️صید و شکار و دام گزاری.
✳️و کندن چاه و کانال نیک است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت امشب : فرزند دانشمندی از دانشمندان گردد. ان شاءالله.
💉💉 حجامت.
#حجامت خون دادن و فصد سبب درد در سر می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه )دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 5 سوره مبارکه" مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
#ایده_متن
گر چه از جورِ تو
تا صبح نخوابیدم، لیک
مصلحت نیست نگویم به شما
صبح بخیر...
#مهدی_خداپرست
@harimezendgi👩❤️👨🦋
گر چه از جورِ تو
تا صبح نخوابیدم، لیک
مصلحت نیست نگویم به شما
صبح بخیر...
#مهدی_خداپرست
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زنان
#آموزشی
درد در رابطه جنسی طبیعی نیست
برخی از افراد تصور میکنند رابطه جنسی باید کمی هم دردناک باشد اما این درست نیست. درد حین رابطه نشان دهندهی این است که مشکلی وجود دارد، مثلا خوب تحریک نشدن، خشکی واژن، تغییرات هورمونی پیش از یائسگی، پوزیشن نامناسب و یا حتی یک مشکل عاطفی.
اگر درد و ناراحتی دارید حتما به همسرتان بگویید و اگر با وجود تلاشتان مشکل همچنان باقی بود از مطرح کردن آن با پزشکتان نترسید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
درد در رابطه جنسی طبیعی نیست
برخی از افراد تصور میکنند رابطه جنسی باید کمی هم دردناک باشد اما این درست نیست. درد حین رابطه نشان دهندهی این است که مشکلی وجود دارد، مثلا خوب تحریک نشدن، خشکی واژن، تغییرات هورمونی پیش از یائسگی، پوزیشن نامناسب و یا حتی یک مشکل عاطفی.
اگر درد و ناراحتی دارید حتما به همسرتان بگویید و اگر با وجود تلاشتان مشکل همچنان باقی بود از مطرح کردن آن با پزشکتان نترسید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#تلنگر
استارت خیانت خیلی وقتا میتونه
از " درد و دل کردن یا مشورت گرفتن " هایی باشه که وقتی مشکلی تو زندگی مشترکتون پیش میاد با همکار ، دوست ، آشنا یا یه فردی غریبه درمیون میزارید .
هیچ لوزومی نداره شما پیشه جنس مخالف از همسر و زندگیتون شکایت کنید یا راجع بهش درد و دل کنید.
ممکنه اول بگید : نه چیزی پیش نمیاد یه درد و دل سادست فقط هم صحبتیم اما کم کم به خیانت ختم میشه
@harimezendgi👩❤️👨🦋
استارت خیانت خیلی وقتا میتونه
از " درد و دل کردن یا مشورت گرفتن " هایی باشه که وقتی مشکلی تو زندگی مشترکتون پیش میاد با همکار ، دوست ، آشنا یا یه فردی غریبه درمیون میزارید .
هیچ لوزومی نداره شما پیشه جنس مخالف از همسر و زندگیتون شکایت کنید یا راجع بهش درد و دل کنید.
ممکنه اول بگید : نه چیزی پیش نمیاد یه درد و دل سادست فقط هم صحبتیم اما کم کم به خیانت ختم میشه
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پوزیشن_سکس_دهانی
با آرامش روی یک صندلی بشینید در حالی که پارتنرتان با انگشتانش اطراف چوچوله شما را کنار میزند تا دسترسی به آن راحت تر شود و شروع به لیسیدن چوچوله تان کند. دکتر "سوزان بلاک" میگوید اینکار باعث میشود تا چوچوله از دیگر قسمت ها کمی جدا شده و لذت در آن ناحیه متمرکز میشود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
با آرامش روی یک صندلی بشینید در حالی که پارتنرتان با انگشتانش اطراف چوچوله شما را کنار میزند تا دسترسی به آن راحت تر شود و شروع به لیسیدن چوچوله تان کند. دکتر "سوزان بلاک" میگوید اینکار باعث میشود تا چوچوله از دیگر قسمت ها کمی جدا شده و لذت در آن ناحیه متمرکز میشود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خانوما_بخونن
💋از قدیم وضعیت آلت جنسی آقایان (طول، قطر و...) یکی از نکات مهم در میزان اعتماد به نفس آنها در رابطه جنسی بوده.
پس از ابراز علاقه به وضعیت آلت همسرتان غافل نشوید و در رابطه با سایز آن اغراق آمیز سخن بگویید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💋از قدیم وضعیت آلت جنسی آقایان (طول، قطر و...) یکی از نکات مهم در میزان اعتماد به نفس آنها در رابطه جنسی بوده.
پس از ابراز علاقه به وضعیت آلت همسرتان غافل نشوید و در رابطه با سایز آن اغراق آمیز سخن بگویید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_549
دور از بقیه و کنار هم نشستیم..
دستامو توی دستش گرفت و مستقیم تو چشمهام نگاه کرد.کنجکاوانه منتظر بودم بیینم چی میخواد بگه..
کاش از خانوادم نپرسه کاش اصلا نخواد چیزی از من بدونه...
میگن آدم دروغگو حافظه اش ضعیف میشه
من حافظه م در این مورد ضعیف شده بود
واقعا اگه در این مورد ازم سوال بپرسه شاید تُپق بزنم و یا جیزایی رو لو بدم..
مثلا اینکه بچه پایین شهرمو خانواده ای ندارم..
شکیل خانم اما بعد از تماشای صورتم که مدام بابتش ازم تعریف میکرد،
بالاخره سکوت رو شکست و گفت:
-شانارجان،من خیلی بابت ازدواج شماها خوشحالم،خوشحالم که پسرم سرو سامون گرفته و عروسی به خوشگلی خوبی تو دارم.
ارسلان به خاطر شغل و موقعیتش همیشه بدخواه زیاد داشته،همیشه یه کسایی بودن که میخواستن به پسرم آسیب بزنن...آدمای موفق همیشه بدخواه دارن شانارجان...دخترم..تو زندگیت صبور باش،زن که زندگی رو میسازه..
زنه که به زندگی لعاب میده..به شوهرت محبت بده..زندگیتونو قشنگکن....بچه دار شو و بزار جمعتون قشنگتر بشه..
ارسلان البته...مرد خوبیه..فقط گاهی عین باباش زود از کوره در میاره و آتیشی میشه....نزار کسی به زندگیتون آسیب بزنه..
میدونم ارسلان گاهی تند..میدونم....باخبرم....
اون از بچگی همینطور بود...هرچیزی که تحملش براش ناممکن بود رو با مشتهاش حل و فصل میکرد..ولی مرد بود..با معرفت بود...کسی رو اگه دوست داشته باشه دنیارو به پاش می ریزه و هیچی واسش کم نمیزاره...
هیچی نگفتم...چی داشتم بگم یا چی میتونستم بگم...راستش خیلی از حرفهاش درمورد ارسلان درست بود...
اون مرد دقیقا همونی بود که مادرش توصیف میکرد فقط دل من...دل من همچنان با این زندگی نبود..
عشق زوری نیست،واقعا زوری نیست...هرچند که من در تلاش بودم خودمو با زندگی وفق بدم..
حتی گاهی سعی میکنم بهش علاقمند بشم..
حرفهاشو که زد،لبخند زنان دستبند روی دستش که بشدت قدیمی و آنتیک و زیبا بود رو از دستش درآورد و به دست من بست و گفت:
-اینو نگه داشته بودم برای زن ارسلان....برای روزی که عروسی کنه....خب ..الان باید طبق رسم خانوادگی برسه به تو..
دستپاچه گفتم:
-نه نه...این یه طلای موروثی با ارزشِ من....
لبخند زد و پیش از اینکه حرفمو بزنم دستشو رو دستم گذاست و گفت:
-این باید به تو میرسید عزیزم..تو خانم ارسلانی.. پس از الان مال توئہ...تا وقتی که پسرداربشی...پسرت دوماد بشه و برسه به عروست ...خدایاا...من زنده ام اون روز رو ببینم !؟؟
نگاهی به دستبند انداختم..نمیدونم چرا احساس میکنم خدا خیلی یهویی منو از یه
دنیای دیگه پرت کرد تو یه دنیا و جهان دیگه..
انگار من متعلق به اینجا نبودم....واقعا نبودم.!
حرفهای مادر ارسلان که تموم شد بلند شدیم رفتیم پیش بقیه..
همه حواسم پی اون دستبند موروثی گرونقیمت و عتیقه بود.واقعا..این دستبند باید مال من میشد !؟؟
اونقدر غرق فکر کردن به این موضوع و تماشای دستبند بودم که صدای ارسلان رو اصلا نشنیدم و حتی متوجه حضورش هم نشدم تااینکه شونه ام رو تکون دادو گفت:
-حواست کجاست شانار...!؟
سرمو بالا گرفتم و گفتم:
-هان !؟ با منی؟ منو صدا زدی؟!
دستاشو تو جیب شلوارش فرو برد و گفت:
-یعنی تا این حد پرتی!؟
مچ دستمو بالا آوردمو گفتم:
-مادرت دستبند موروثی ش رو به من سپرد..
مچم رو گرفت و دستبند رو نگاه کرد...بعد آهسته رهاش کرد و گفت:
-اینو مادربزرگم بهش داد...خیلی وقت دست به دست میشه...
نگاهمو از دستبند برداشتم و گفتم؛
-ارسلان..من..من حس میکنم نمیتونم از این نشون گرونقیمت مواظبت کنم....حس میکنم داشتنش برای من سنگین..
دستشو گذاشت رو شونه ام و گفت:
-این باید به همسر من می رسید..تو الان چه نسبتی با من داری!؟هوم!؟
آهسته لب زدم:
-من فقط...من حس میکنم نمیتونم از این..
دستشو دور گردنم گذاشت و کشیدم سمت خودش و گفت:
-به چیزایی منفی و ببخودی فکر نکن..بیا بریم پیش بقیه..شاید طول بکشه تا دوباره بخوایم ببینیمشون..
احساس میکردم چیزی با ارزشمندی همراه منه که هر لحظه باید ازش مراقبت کنم..چیزی که شاید حق من نباشه...یا برای من مناسب نباشه...برای منی که هنوز یه این زندگی وصل نبودم !!
همراه ارسلان رفتم پیش بقیه...اولین کسی که چشمش به دستبند روی مچم افتاد گلچهره بود.
با خوشحالی گفت:
-ئہ..پس بالخره رسالت مامان در مورد این دستبند عزبز به پایان رسید.دستبند رسید به ملکه ی ارسلان!
مریم لبخند زنان گفت:
-عزیزم مبارکت باشه..تو واقعاوخوشگل و زیبایی و این دستبند واقعا برازندته..
لبخندشو با لبخند جواب دادم و ازش تشکر کردم..
اونا واقعا گاهی با تعریف و تمجیدهاشون آدمو خجالت زده میکرد..
اجازه نمیدادن لحظه ای به من بد بگذره و مدام دورم جمع میشدن و بگو بخند راه مینداختن.اونقدر که وقتی کنارشون مینشستم تمام بدبخیت هامو از یادم میبردم...
من مطمئن بودم وقتی از اینجا بریم حسابی دلمبرای همشون تنگ میشه
خصوصا برای شانار...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
دور از بقیه و کنار هم نشستیم..
دستامو توی دستش گرفت و مستقیم تو چشمهام نگاه کرد.کنجکاوانه منتظر بودم بیینم چی میخواد بگه..
کاش از خانوادم نپرسه کاش اصلا نخواد چیزی از من بدونه...
میگن آدم دروغگو حافظه اش ضعیف میشه
من حافظه م در این مورد ضعیف شده بود
واقعا اگه در این مورد ازم سوال بپرسه شاید تُپق بزنم و یا جیزایی رو لو بدم..
مثلا اینکه بچه پایین شهرمو خانواده ای ندارم..
شکیل خانم اما بعد از تماشای صورتم که مدام بابتش ازم تعریف میکرد،
بالاخره سکوت رو شکست و گفت:
-شانارجان،من خیلی بابت ازدواج شماها خوشحالم،خوشحالم که پسرم سرو سامون گرفته و عروسی به خوشگلی خوبی تو دارم.
ارسلان به خاطر شغل و موقعیتش همیشه بدخواه زیاد داشته،همیشه یه کسایی بودن که میخواستن به پسرم آسیب بزنن...آدمای موفق همیشه بدخواه دارن شانارجان...دخترم..تو زندگیت صبور باش،زن که زندگی رو میسازه..
زنه که به زندگی لعاب میده..به شوهرت محبت بده..زندگیتونو قشنگکن....بچه دار شو و بزار جمعتون قشنگتر بشه..
ارسلان البته...مرد خوبیه..فقط گاهی عین باباش زود از کوره در میاره و آتیشی میشه....نزار کسی به زندگیتون آسیب بزنه..
میدونم ارسلان گاهی تند..میدونم....باخبرم....
اون از بچگی همینطور بود...هرچیزی که تحملش براش ناممکن بود رو با مشتهاش حل و فصل میکرد..ولی مرد بود..با معرفت بود...کسی رو اگه دوست داشته باشه دنیارو به پاش می ریزه و هیچی واسش کم نمیزاره...
هیچی نگفتم...چی داشتم بگم یا چی میتونستم بگم...راستش خیلی از حرفهاش درمورد ارسلان درست بود...
اون مرد دقیقا همونی بود که مادرش توصیف میکرد فقط دل من...دل من همچنان با این زندگی نبود..
عشق زوری نیست،واقعا زوری نیست...هرچند که من در تلاش بودم خودمو با زندگی وفق بدم..
حتی گاهی سعی میکنم بهش علاقمند بشم..
حرفهاشو که زد،لبخند زنان دستبند روی دستش که بشدت قدیمی و آنتیک و زیبا بود رو از دستش درآورد و به دست من بست و گفت:
-اینو نگه داشته بودم برای زن ارسلان....برای روزی که عروسی کنه....خب ..الان باید طبق رسم خانوادگی برسه به تو..
دستپاچه گفتم:
-نه نه...این یه طلای موروثی با ارزشِ من....
لبخند زد و پیش از اینکه حرفمو بزنم دستشو رو دستم گذاست و گفت:
-این باید به تو میرسید عزیزم..تو خانم ارسلانی.. پس از الان مال توئہ...تا وقتی که پسرداربشی...پسرت دوماد بشه و برسه به عروست ...خدایاا...من زنده ام اون روز رو ببینم !؟؟
نگاهی به دستبند انداختم..نمیدونم چرا احساس میکنم خدا خیلی یهویی منو از یه
دنیای دیگه پرت کرد تو یه دنیا و جهان دیگه..
انگار من متعلق به اینجا نبودم....واقعا نبودم.!
حرفهای مادر ارسلان که تموم شد بلند شدیم رفتیم پیش بقیه..
همه حواسم پی اون دستبند موروثی گرونقیمت و عتیقه بود.واقعا..این دستبند باید مال من میشد !؟؟
اونقدر غرق فکر کردن به این موضوع و تماشای دستبند بودم که صدای ارسلان رو اصلا نشنیدم و حتی متوجه حضورش هم نشدم تااینکه شونه ام رو تکون دادو گفت:
-حواست کجاست شانار...!؟
سرمو بالا گرفتم و گفتم:
-هان !؟ با منی؟ منو صدا زدی؟!
دستاشو تو جیب شلوارش فرو برد و گفت:
-یعنی تا این حد پرتی!؟
مچ دستمو بالا آوردمو گفتم:
-مادرت دستبند موروثی ش رو به من سپرد..
مچم رو گرفت و دستبند رو نگاه کرد...بعد آهسته رهاش کرد و گفت:
-اینو مادربزرگم بهش داد...خیلی وقت دست به دست میشه...
نگاهمو از دستبند برداشتم و گفتم؛
-ارسلان..من..من حس میکنم نمیتونم از این نشون گرونقیمت مواظبت کنم....حس میکنم داشتنش برای من سنگین..
دستشو گذاشت رو شونه ام و گفت:
-این باید به همسر من می رسید..تو الان چه نسبتی با من داری!؟هوم!؟
آهسته لب زدم:
-من فقط...من حس میکنم نمیتونم از این..
دستشو دور گردنم گذاشت و کشیدم سمت خودش و گفت:
-به چیزایی منفی و ببخودی فکر نکن..بیا بریم پیش بقیه..شاید طول بکشه تا دوباره بخوایم ببینیمشون..
احساس میکردم چیزی با ارزشمندی همراه منه که هر لحظه باید ازش مراقبت کنم..چیزی که شاید حق من نباشه...یا برای من مناسب نباشه...برای منی که هنوز یه این زندگی وصل نبودم !!
همراه ارسلان رفتم پیش بقیه...اولین کسی که چشمش به دستبند روی مچم افتاد گلچهره بود.
با خوشحالی گفت:
-ئہ..پس بالخره رسالت مامان در مورد این دستبند عزبز به پایان رسید.دستبند رسید به ملکه ی ارسلان!
مریم لبخند زنان گفت:
-عزیزم مبارکت باشه..تو واقعاوخوشگل و زیبایی و این دستبند واقعا برازندته..
لبخندشو با لبخند جواب دادم و ازش تشکر کردم..
اونا واقعا گاهی با تعریف و تمجیدهاشون آدمو خجالت زده میکرد..
اجازه نمیدادن لحظه ای به من بد بگذره و مدام دورم جمع میشدن و بگو بخند راه مینداختن.اونقدر که وقتی کنارشون مینشستم تمام بدبخیت هامو از یادم میبردم...
من مطمئن بودم وقتی از اینجا بریم حسابی دلمبرای همشون تنگ میشه
خصوصا برای شانار...
@harimezendgi👩❤️👨🦋