#آقایون_بخوانند
نشانه های علاقه مردان🤔
↜زنان تلفن زدن و پیام دادن از جانب مرد را نشانه ای برای عشق و علاقه مرد می دانند. بنابراین، زنان نمی توانند زمان زیادی منتظر بمانند تا مرد با آنها تماس بگیرد یا پاسخ پیام آنها را بدهد.
↜اگر تماس تلفنی یا پیام دادن از جانب مردان کم باشد، به تدریج احساس زن نسبت به مرد کاهش می یابد.
↜حتما حداقل روزی یک الی دو بار جویای احوال طرف مقابلتان باشید و پیامهای وی را زمانی که می بینید پاسخ دهید.
↜تماس نداشتن با زن یا دیر جواب دادن پیامهایش هرگز باعث نمی شود یک زن فکر کند شما شخص مهمی هستید بلکه باعث میشود که زن احساسش را به شما از دست بدهد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
نشانه های علاقه مردان🤔
↜زنان تلفن زدن و پیام دادن از جانب مرد را نشانه ای برای عشق و علاقه مرد می دانند. بنابراین، زنان نمی توانند زمان زیادی منتظر بمانند تا مرد با آنها تماس بگیرد یا پاسخ پیام آنها را بدهد.
↜اگر تماس تلفنی یا پیام دادن از جانب مردان کم باشد، به تدریج احساس زن نسبت به مرد کاهش می یابد.
↜حتما حداقل روزی یک الی دو بار جویای احوال طرف مقابلتان باشید و پیامهای وی را زمانی که می بینید پاسخ دهید.
↜تماس نداشتن با زن یا دیر جواب دادن پیامهایش هرگز باعث نمی شود یک زن فکر کند شما شخص مهمی هستید بلکه باعث میشود که زن احساسش را به شما از دست بدهد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
انتقاد و گلایه از همسرتان را محترمانه انجام دهید
هنگام عنوان کردن اشتباهات همسرتان، ملایمت رفتاری و گفتاری را فراموش نکنید.
سر او داد نکشید. با توهین یا کلمات نامناسب اشتباهش را یادآور نشوید.
تنها گفتن این که «من از این کارت خوشم نیومد» کافی نیست و ممکن است زمینه ساز لجبازی هم بشود.
😔علت ناراحتیتان را عنوان کنید تا اگر سوتفاهمی ایجاد شده، برطرف شود.
اگر همسرتان پی به اشتباهش برد، لازم نیست دیگر ادامه بدهید و موضوع را پشت سر هم تکرار کنید.
♻️ وقتی اشتباهی عنوان شد و همسرتان آن را پذیرفت، آن را پایان یافته بدانید و بار دیگر در مسالهی دیگر و اشتباه دیگری که ربطی به این موضوع ندارد، آن را پیش نکشید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
انتقاد و گلایه از همسرتان را محترمانه انجام دهید
هنگام عنوان کردن اشتباهات همسرتان، ملایمت رفتاری و گفتاری را فراموش نکنید.
سر او داد نکشید. با توهین یا کلمات نامناسب اشتباهش را یادآور نشوید.
تنها گفتن این که «من از این کارت خوشم نیومد» کافی نیست و ممکن است زمینه ساز لجبازی هم بشود.
😔علت ناراحتیتان را عنوان کنید تا اگر سوتفاهمی ایجاد شده، برطرف شود.
اگر همسرتان پی به اشتباهش برد، لازم نیست دیگر ادامه بدهید و موضوع را پشت سر هم تکرار کنید.
♻️ وقتی اشتباهی عنوان شد و همسرتان آن را پذیرفت، آن را پایان یافته بدانید و بار دیگر در مسالهی دیگر و اشتباه دیگری که ربطی به این موضوع ندارد، آن را پیش نکشید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
#آموزشی
🟢چنگ اندازی در #سکس! ممنوع
⇠آنچه که در فیلم ها بسیار اغوا کننده و تحریک آمیز به نظر می رسد می تواند علاوه بر ایجاد زخم، برای وی بسیار دردناک نیز باشد.
⇠دکتر پیر شوارتز متخصص روان شناسی در دانشگاه واشنگتن می گوید: «شهوت یک لحظه بخصوص می تواند سبب شود تا شریک جنسی تان را محکم در آغوش گرفته و بخواهید به عمق جان وی رخنه کنید؛ اما مراقب باشید که پوست وی را پاره نکنید.
⇠بجای چنگ زدن، نوک انگشتانتان را فشار دهید و تمام بدن وی را به آرامی لمس کنید. زمانی که وی در رابطه جنسی به درستی رفتار می کند، برای تشویق عشقتان وی را محکم تر در آغوش بفشارید.《این کار برای آنها بسیارتحریک کننده و لذت بخش میباشد》
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
🟢چنگ اندازی در #سکس! ممنوع
⇠آنچه که در فیلم ها بسیار اغوا کننده و تحریک آمیز به نظر می رسد می تواند علاوه بر ایجاد زخم، برای وی بسیار دردناک نیز باشد.
⇠دکتر پیر شوارتز متخصص روان شناسی در دانشگاه واشنگتن می گوید: «شهوت یک لحظه بخصوص می تواند سبب شود تا شریک جنسی تان را محکم در آغوش گرفته و بخواهید به عمق جان وی رخنه کنید؛ اما مراقب باشید که پوست وی را پاره نکنید.
⇠بجای چنگ زدن، نوک انگشتانتان را فشار دهید و تمام بدن وی را به آرامی لمس کنید. زمانی که وی در رابطه جنسی به درستی رفتار می کند، برای تشویق عشقتان وی را محکم تر در آغوش بفشارید.《این کار برای آنها بسیارتحریک کننده و لذت بخش میباشد》
@harimezendgi👩❤️👨🦋
روشهای عملی و کاربردی برای مقابله با استرس های مالی در خانواده.…
روشهای عملی و کاربردی برای مقابله با استرس های مالی در خانواده.…
#صوتی
✅روشهای عملی و کاربردی برای مقابله با استرس های مالی در خانواده.
بشنوید از:
❇️دکترمحسن محمدی نیا ✨ معین
⚜روانشناس و
⚜مشاور خانواده
تحکیم روابط زوجین👩❤️💋👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✅روشهای عملی و کاربردی برای مقابله با استرس های مالی در خانواده.
بشنوید از:
❇️دکترمحسن محمدی نیا ✨ معین
⚜روانشناس و
⚜مشاور خانواده
تحکیم روابط زوجین👩❤️💋👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
همیشهبهشبگوکه:
توقشنگتریندلیلبرای
نشوندادنمهربونیخداروزمینی🥰💛☁️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
همیشهبهشبگوکه:
توقشنگتریندلیلبرای
نشوندادنمهربونیخداروزمینی🥰💛☁️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
#پارت_560
بدون اینکه پاچه هامو بدم بالا پاهامو از پل آویزون کردم و گذاشتمشون تو آب خنک و سرد، و گفتم:
-به هیچی!
دوست نداشتم تو صورتش نگاه کنم چون حس میکردم اونه که به نوعی بخش های مختلفی از زندگی منو تلخ و زهرمار کرد....
من از اینکه آرمان ازدواج کرده ناراحت نیستم از نارفیقی ناراحت بودم....
از چیزای دیگه....از اینکه اگه ارسلان منو سر گناه نکرده اسیر خودش نمیکرد الان همونطور که نادر گفته بود مثل بقیه دوستام میتونستم از دانشگاه فارغ التحصیل بشم و با کسی ازدواج کنم که حالم کنارش خوشه بدون اینکه مجبور بشم قبلش هزارو یه جور شکنجه جسمی و روحی بشمو طعم تحقیر و حقارت رو بچشم....
ارسلان چطور میخواست زخمهای روحی منو درمان کنه وقتی هر بار به پشت سر نگاه میکنم میبینم تمام چیزایی که دوست دارمو ازم گرفته.....
صداش خیلی آروم به گوشم رسید:
-مگه میشه آدم به هیچی فکر کنه...!؟
کنارم نشست....پاهامو تو آب خیلی آروم تکون دادم و گفتم:
-آره...بعضی وقتها هیچی تو زندگیت نمیبینی که بخوای بهش فکر کنی....هیچی....
به نیم رخم نگاه کرد و گفت:
-رفتی پیش دوستت....؟
دستای سردمو روی پاهام گذاشتم و گفتم:
-آره رفتم....
-خوش گذشت!؟
پوزخند زدم و گفتم:
-اووووو چجوووورم...
دستشو رو شونه ام گذاشت و منو به خودش نزدیک کرد...لبهاش روی صورت سردم نشست و آهسته بوسیدمو گفت:
-صبح و ظهر شب ورژنهات فرق میکننااا....صبح وقتی باهم بودیم اینجوری نبودی......
بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم جواب دادم:
-چیزیم نیست....فقط یکم خستمه.....همین....
فکر کنم از تمام حرکات و حالتهام پیدا و مشخص بود که دقیقا یه چیزیم هست...حتی به همین خاطر همین خیلی نامطمئن پرسید:
-مطمئنی !؟
بالاخره سرمو به سمتش چرخوندم و عصبی گفتم:
-چیه!؟ دنبال چی هستی!؟ بازم میخوای گیر بدی!؟، هان!؟ دنبال چیز خاصی میگردی؟؟ اتفاق خاصی!؟؟ چیزی که بتونی باز به من بدبخت گیر بدی و آزارم بدی آره....!؟؟؟
عصبانیت و حرص تو صدا و لحن دشمن ستیز و خصمانه ام کاملا مشخص و هویدا بود...
دلم میخواست بزنمش...دلم میخواستم یه کشیده ی محکم بزنم تو گوششو بگم لعنت به تو که گاهی باعث میشی من اینقدر تاسف بخورم و احساس بدبختی و پوچی و افسردگی کنم....
جاخورده بود....اول اجازه داد من همه حرفامو بزنم بعد دستشو رو پیشونیم گذاشت و گفت:
-تب هم که نداری پس چرا داری هذیون میگی!؟
با این حرفش حسابی کفریم کرد....
اونقدر که حرصمو رو دستش خالی کردمو با عصبانیت از رو پیشونیم کنارش زدمو گفتم:
-حرص منو درنیار....اصلا با من حرف نزن...نمیخوام کنارم باشی...برو یه جای دیگه.....
اخم کرد...با این حال مثل خودم با داد و بیداد حرف نزد فقط آروم گفت:
-تو صبح خوب بودی رفتی بیرون و برگشتی اینجوری شدی....چیشده!؟ کی رو دیدی!؟
از ته حلقوم داد زدم:
-هیچکس.... هیچ چیز....حالم بهم میخوره وقتی عین ساواکی ها میخوای ازم حرف بکشی....
-تو چه مرگت شده دختر!؟
بلند شدمو با همون صدای بلند گفتم:
-خودت چه مرگت شده ...؟ چرا ول کن من نیستی!؟
اونم بلند شد...دستاش رو به کمرش تکیه داد و با لحنی نسبتا تهدید آمیز گفت:
- شانار....تو منو خوب میشناسی....من واسه خوشحالیت از هیچ چیز و هیچکاری دریغ نمیکنم...یه کاری نکن از این به بعد اجازه ندم بری بیرون....
مقابلش ایستادم و صاف تو چشماش زل زدمو گفتم:
-اسیر گرفتی آره !؟؟؟ خونه ت شده زندون زاویرا !؟؟؟
من شده بودم یه بمب...یا شاید بهتره بگم یه نارنجک که ارسلان ضامنش رو کشیده بود و حالا تقریبا منفجر شده بودم....داد و بیراد میکردمو بدون اینکه ترمز بگیرم حرف میزدم...ابراهیمم از اتاقکش اومده بود بیرون و مارو نگاه میکرد..ارسلان هم فقط ایستاده بود و حرفامو گوش میداد....
سرشو تاسف وار تکون داد و گفت:
-بس کن دیگه....
-نمیخوام...نمیخوام بس کنم...نمیخوام....
پوووووفی کرد و گفت:
-چته ؟؟ چرا پاچه میگیری بیخودی نکنه پریودی!؟
دستمو تو هوا تکون دادمو گفتم:
-برو بابا .....
بالاخره کفری شد و گفت:
-شانار بس کن و نزار اون روی من بالا بیاداااا.....
تا خواستم جوابشو بدم صدای زنگ و در توجه هردوی مارو به خودش جلب کرد...
ابراهیم پرید تو اتاقک نگهبانی و بعد چند دقیقا اومد بیرون دوید سمت ما و گفت:
-آقا....
ارسلان عصبی پرسید:
-چیه؟؟ کیه!؟
ابراهیم با مکث و ترس گفت:
-نهال خانمِ...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_560
بدون اینکه پاچه هامو بدم بالا پاهامو از پل آویزون کردم و گذاشتمشون تو آب خنک و سرد، و گفتم:
-به هیچی!
دوست نداشتم تو صورتش نگاه کنم چون حس میکردم اونه که به نوعی بخش های مختلفی از زندگی منو تلخ و زهرمار کرد....
من از اینکه آرمان ازدواج کرده ناراحت نیستم از نارفیقی ناراحت بودم....
از چیزای دیگه....از اینکه اگه ارسلان منو سر گناه نکرده اسیر خودش نمیکرد الان همونطور که نادر گفته بود مثل بقیه دوستام میتونستم از دانشگاه فارغ التحصیل بشم و با کسی ازدواج کنم که حالم کنارش خوشه بدون اینکه مجبور بشم قبلش هزارو یه جور شکنجه جسمی و روحی بشمو طعم تحقیر و حقارت رو بچشم....
ارسلان چطور میخواست زخمهای روحی منو درمان کنه وقتی هر بار به پشت سر نگاه میکنم میبینم تمام چیزایی که دوست دارمو ازم گرفته.....
صداش خیلی آروم به گوشم رسید:
-مگه میشه آدم به هیچی فکر کنه...!؟
کنارم نشست....پاهامو تو آب خیلی آروم تکون دادم و گفتم:
-آره...بعضی وقتها هیچی تو زندگیت نمیبینی که بخوای بهش فکر کنی....هیچی....
به نیم رخم نگاه کرد و گفت:
-رفتی پیش دوستت....؟
دستای سردمو روی پاهام گذاشتم و گفتم:
-آره رفتم....
-خوش گذشت!؟
پوزخند زدم و گفتم:
-اووووو چجوووورم...
دستشو رو شونه ام گذاشت و منو به خودش نزدیک کرد...لبهاش روی صورت سردم نشست و آهسته بوسیدمو گفت:
-صبح و ظهر شب ورژنهات فرق میکننااا....صبح وقتی باهم بودیم اینجوری نبودی......
بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم جواب دادم:
-چیزیم نیست....فقط یکم خستمه.....همین....
فکر کنم از تمام حرکات و حالتهام پیدا و مشخص بود که دقیقا یه چیزیم هست...حتی به همین خاطر همین خیلی نامطمئن پرسید:
-مطمئنی !؟
بالاخره سرمو به سمتش چرخوندم و عصبی گفتم:
-چیه!؟ دنبال چی هستی!؟ بازم میخوای گیر بدی!؟، هان!؟ دنبال چیز خاصی میگردی؟؟ اتفاق خاصی!؟؟ چیزی که بتونی باز به من بدبخت گیر بدی و آزارم بدی آره....!؟؟؟
عصبانیت و حرص تو صدا و لحن دشمن ستیز و خصمانه ام کاملا مشخص و هویدا بود...
دلم میخواست بزنمش...دلم میخواستم یه کشیده ی محکم بزنم تو گوششو بگم لعنت به تو که گاهی باعث میشی من اینقدر تاسف بخورم و احساس بدبختی و پوچی و افسردگی کنم....
جاخورده بود....اول اجازه داد من همه حرفامو بزنم بعد دستشو رو پیشونیم گذاشت و گفت:
-تب هم که نداری پس چرا داری هذیون میگی!؟
با این حرفش حسابی کفریم کرد....
اونقدر که حرصمو رو دستش خالی کردمو با عصبانیت از رو پیشونیم کنارش زدمو گفتم:
-حرص منو درنیار....اصلا با من حرف نزن...نمیخوام کنارم باشی...برو یه جای دیگه.....
اخم کرد...با این حال مثل خودم با داد و بیداد حرف نزد فقط آروم گفت:
-تو صبح خوب بودی رفتی بیرون و برگشتی اینجوری شدی....چیشده!؟ کی رو دیدی!؟
از ته حلقوم داد زدم:
-هیچکس.... هیچ چیز....حالم بهم میخوره وقتی عین ساواکی ها میخوای ازم حرف بکشی....
-تو چه مرگت شده دختر!؟
بلند شدمو با همون صدای بلند گفتم:
-خودت چه مرگت شده ...؟ چرا ول کن من نیستی!؟
اونم بلند شد...دستاش رو به کمرش تکیه داد و با لحنی نسبتا تهدید آمیز گفت:
- شانار....تو منو خوب میشناسی....من واسه خوشحالیت از هیچ چیز و هیچکاری دریغ نمیکنم...یه کاری نکن از این به بعد اجازه ندم بری بیرون....
مقابلش ایستادم و صاف تو چشماش زل زدمو گفتم:
-اسیر گرفتی آره !؟؟؟ خونه ت شده زندون زاویرا !؟؟؟
من شده بودم یه بمب...یا شاید بهتره بگم یه نارنجک که ارسلان ضامنش رو کشیده بود و حالا تقریبا منفجر شده بودم....داد و بیراد میکردمو بدون اینکه ترمز بگیرم حرف میزدم...ابراهیمم از اتاقکش اومده بود بیرون و مارو نگاه میکرد..ارسلان هم فقط ایستاده بود و حرفامو گوش میداد....
سرشو تاسف وار تکون داد و گفت:
-بس کن دیگه....
-نمیخوام...نمیخوام بس کنم...نمیخوام....
پوووووفی کرد و گفت:
-چته ؟؟ چرا پاچه میگیری بیخودی نکنه پریودی!؟
دستمو تو هوا تکون دادمو گفتم:
-برو بابا .....
بالاخره کفری شد و گفت:
-شانار بس کن و نزار اون روی من بالا بیاداااا.....
تا خواستم جوابشو بدم صدای زنگ و در توجه هردوی مارو به خودش جلب کرد...
ابراهیم پرید تو اتاقک نگهبانی و بعد چند دقیقا اومد بیرون دوید سمت ما و گفت:
-آقا....
ارسلان عصبی پرسید:
-چیه؟؟ کیه!؟
ابراهیم با مکث و ترس گفت:
-نهال خانمِ...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ دوشنبه 👈28 آبان / عقرب 1403
👈16 جمادی الاول 1446👈18 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛 تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
📛و از جابجایی اجتناب شود.
🚘 سفر: مسافرت امکان حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه و احتیاط باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶مناسب زایمان و نوزاد عاقل و دانا باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز تا ظهر قمر در برج جوزا و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️امور آموزشی و تعلیمی.
✳️ آغاز نگارش کتاب و مقاله.
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️دیدار روسا.
✳️و خطاطی نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب شبِ سه شنبه: فرزند راستگو و مهربان و بخشنده و عاقبت به خیر است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث حزن و اندوه می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث فرج و نشاط می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 17 سوره مبارکه "بنی اسرائیل " است.
وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح...
و از معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث حزن و اندوه خواب بیننده می شود پدیدار گردد صدقه بدهد تا برطرف شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
👈16 جمادی الاول 1446👈18 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛 تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
📛و از جابجایی اجتناب شود.
🚘 سفر: مسافرت امکان حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه و احتیاط باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶مناسب زایمان و نوزاد عاقل و دانا باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز تا ظهر قمر در برج جوزا و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️امور آموزشی و تعلیمی.
✳️ آغاز نگارش کتاب و مقاله.
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️دیدار روسا.
✳️و خطاطی نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب شبِ سه شنبه: فرزند راستگو و مهربان و بخشنده و عاقبت به خیر است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث حزن و اندوه می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث فرج و نشاط می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 17 سوره مبارکه "بنی اسرائیل " است.
وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح...
و از معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث حزن و اندوه خواب بیننده می شود پدیدار گردد صدقه بدهد تا برطرف شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
#ایده_متن
بس که خورشید به روی تو تبسم کرده
دیدنت اول هر صبح تماشا دارد
#مجتبی_رافعی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
بس که خورشید به روی تو تبسم کرده
دیدنت اول هر صبح تماشا دارد
#مجتبی_رافعی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
اینکه بذاریم همهچیز به یک مو برسه و بخوایم حرفمون رو بزنیم، بخوایم ناراحتیمون رو ابراز کنیم، بخوایم زخم بزنیم چون فکر کردیم زخم خوردیم، ازین لحظههای آخر خوشم نمیاد.
مشکل کجاست و چیه که نمیتونیم در لحظه بگیم من این مسئله رو با تو دارم؟
مشکل حرف زدن و گفتوگو کردن قبل اینکه همهچیز به نقطهی پایان برسه چیه؟
چرا از حرف زدن فرار میکنیم؟ دارم درمورد رابطههایی حرف میزنم که میدونیم ارزش نجات دادن دارن و مسائلمون رو بیان نمیکنیم و یه روزی اینا میشن یه کوه که جلوی پیش رفتنمون رو میگیرن و دیگه لحظهی پایانی میرسه.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
اینکه بذاریم همهچیز به یک مو برسه و بخوایم حرفمون رو بزنیم، بخوایم ناراحتیمون رو ابراز کنیم، بخوایم زخم بزنیم چون فکر کردیم زخم خوردیم، ازین لحظههای آخر خوشم نمیاد.
مشکل کجاست و چیه که نمیتونیم در لحظه بگیم من این مسئله رو با تو دارم؟
مشکل حرف زدن و گفتوگو کردن قبل اینکه همهچیز به نقطهی پایان برسه چیه؟
چرا از حرف زدن فرار میکنیم؟ دارم درمورد رابطههایی حرف میزنم که میدونیم ارزش نجات دادن دارن و مسائلمون رو بیان نمیکنیم و یه روزی اینا میشن یه کوه که جلوی پیش رفتنمون رو میگیرن و دیگه لحظهی پایانی میرسه.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Audio
#صوتی
🦋هماهنگی عقل و دل برای قطع ارتباط با بازیگران ذهن.
⚜ محسن محمدی نیا (معین)
😭چگونه با کسانی که باعث تخریب شخصیت شما می شوند قطع ارتباط کنید؟
⚜ مشاورخانواده و
⚜روانشناس
تحکیم روابط زوجین👩❤️💋👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🦋هماهنگی عقل و دل برای قطع ارتباط با بازیگران ذهن.
⚜ محسن محمدی نیا (معین)
😭چگونه با کسانی که باعث تخریب شخصیت شما می شوند قطع ارتباط کنید؟
⚜ مشاورخانواده و
⚜روانشناس
تحکیم روابط زوجین👩❤️💋👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
خانمها مردی را خواهند پسندید که قادر به ایجاد یک زندگی خوب و راحت باشد. همچنین بلندپرواز باشد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
خانمها مردی را خواهند پسندید که قادر به ایجاد یک زندگی خوب و راحت باشد. همچنین بلندپرواز باشد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
زن اگر شوهرش را از تشنگیهای جنسی با رفتار و بیان شیرین و با عرضهی مرتب خود به او سیراب کند و غیرت مردانگی او را زیر سؤال نبرد و تحقیر نکند و بداند چگونه از یک مرد به ظاهر خشن و بیمنطق شوهری رویایی بسازد قطعاً بهسرعت نتیجهی تغییر برخوردهای اشتباه قبلی خود را خواهد دید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
زن اگر شوهرش را از تشنگیهای جنسی با رفتار و بیان شیرین و با عرضهی مرتب خود به او سیراب کند و غیرت مردانگی او را زیر سؤال نبرد و تحقیر نکند و بداند چگونه از یک مرد به ظاهر خشن و بیمنطق شوهری رویایی بسازد قطعاً بهسرعت نتیجهی تغییر برخوردهای اشتباه قبلی خود را خواهد دید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#مجردا_بخونن
آسیب های روانی روابط دختر و پسر❗️❗️
برقراری عاطفی و احساسی روابط دختر
پسر مخصوصاً در سن نوجوانی، از آن جا
که اغلب به ازدواج نمی انجامد، ممکن است
فرد را دچار افسردگی کند.
گاهی دختری به پسری علاقه مند شده و تنها
به این خاطر که فکر می کند آنها فقط برای هم
هستند حتی خود را در اختیار او قرار می دهد
اما بعد از بی وفایی پسر، به شدت دچار
سرخوردگی و افسردگی شدید می شود و اعتمادش
از جنس مخالف نیز به خاطر بی وفایی هایی
که در نتیجه آن ارتباط دیده، سلب خواهد شد
و حتی در زندگی آینده نمی تواند به همسرش
اعتماد کند و همیشه فکر می کند ممکن است
همسرش هم روزی به او خیانت کرده و او را
رها کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
آسیب های روانی روابط دختر و پسر❗️❗️
برقراری عاطفی و احساسی روابط دختر
پسر مخصوصاً در سن نوجوانی، از آن جا
که اغلب به ازدواج نمی انجامد، ممکن است
فرد را دچار افسردگی کند.
گاهی دختری به پسری علاقه مند شده و تنها
به این خاطر که فکر می کند آنها فقط برای هم
هستند حتی خود را در اختیار او قرار می دهد
اما بعد از بی وفایی پسر، به شدت دچار
سرخوردگی و افسردگی شدید می شود و اعتمادش
از جنس مخالف نیز به خاطر بی وفایی هایی
که در نتیجه آن ارتباط دیده، سلب خواهد شد
و حتی در زندگی آینده نمی تواند به همسرش
اعتماد کند و همیشه فکر می کند ممکن است
همسرش هم روزی به او خیانت کرده و او را
رها کند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
وقتى ” تُو” ڪنارم هستى
آسمان هم به زمین بیاید
فقط
به هواى” تُو” نفس مى ڪشم
تو هوایم باش
ڪه من از نفس ڪشیدن ” تُو”
سیراب نمى شوم🫂💋
@harimezendgi👩❤️👨🦋
وقتى ” تُو” ڪنارم هستى
آسمان هم به زمین بیاید
فقط
به هواى” تُو” نفس مى ڪشم
تو هوایم باش
ڪه من از نفس ڪشیدن ” تُو”
سیراب نمى شوم🫂💋
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_561
خبر ابراهیم ارسلان رو حسابی عصبی و ناراحت کرد.
دستاشو به کمرش تکیه داد و زل زد به ابراهیم....پوزخند زدم...گل بود به سبزه نیست آراسته شد...
ابراهیم با ترس گفت:
-چیکار کنم اقا..؟ درو باز کنم!؟
یه نفس عمیق کشید....مشخص بود چاره وراهی نداره جز اینکه این اجازه رو بده...
اول سر خمیده اش رو تکون داد و گفت:
-بزار بیاد داخل...
ابراهیم " چشم آقایی" گفت و دوید سمت در و بازش کرد تا نهال ماشینش رو بیاره داخل ...
نمیدونم چرا دست از سر ارسلان برنمیداشت...چرا نمیخواست قبول کنه ارتباطشون تموم شده....
شایدم نباید بهش خورده میگرفتم...مثل خودم که همچنان تو فکر بوراک بودم....
آره من واقعا گاهی به اون مرتیکه ی لعنتی عوضی فکر میکردمو درکمال ناباوری باید بگم متاسفانه متاسفانه همچنان همفکر میکنم پیش اون اگه بودم....اگه بودم....اگه بودم احتمالا حالم حال خوبی بود.....
آره....حال خوب از هرچیزی بهتره و متاسفانه ما گاهی فقط کنار یه عده ی خاصی حالجون خیلی خوب!!!
اما،انگار یه رفتار غلط و اشتباه بین همه ی ما دخترا وجود داشت...و اون این بود که وقتی یه نفرو دوست داریم این دوست داشتن حتی بعد از دیدن رفتارهای بد اون یه نفرهم ادامه پیدامیکنه و بعضی هامون حتی غرورمون رو بخاطرش میشکنیم.....
با حوصله و درآرامش قدم برمیداشت ...یه شلوار جین پوشیده بود که خیلی کوتاه بود و مچ پاهاش کاملا مشخص بودن....
و یه پیرهن کوتاه که تا بالای نافش بود و یه مانتوی جلو بهز و یه شال هم به ظاهرش اضافه کنید...
از پل اومد بالا ...دستشو رو نرده اش گذاشت و به ارسلان خیره شد....
قیافه اش با ظاهر دفعه قبلیش تفاوت فاحشی داشت....
رنگ موها و ابروهاش رو عوض کرده بود.....لباش کلفت تر شده بودن که این فکر کنم حاصل تزریق دوباره ی ژل باشه....
در کل و به دور از حسادت و هر نوع حس دیکه اعتراف میکنم اون خیلی خوشگل بود...خیلی زیاد....
آهسته گفت:
-سلام ارسلان.....میبینم که خلوت کردی با خانمت....
لحنش تلخ و سرد و پر نفرت و پر حسرا بود....
ارسلان پرسید:
-چرا دوباره اومدی اینجا!؟ فکر کنم بهت گفته بودم دیگه نمیخوام ببینمت.....
نیشخحدی زد و جواب داد:
-فکر کنم منم بهت گفتم زمان کوتاهی بهت میدم تا تصمیمتو بگیری....و حالا این حرفت فکر کنم یعنی...یعنی اینکه میخوای من همچیو به عدنان بگم که اونم به شیخ بگه.....
ارسلام آروم اما عصبی گفت:
-ببین....برو هر غلطی میخوای بکنی بکن...
نهال،لبهاشو که با رژ صورتی رنگی زیباتر از حالت عادیشون کرده بود ازهم باز کرد و گفت:
-ارسلان...
ارسلان که ذهشن بخاطر رفتارهای من حسابی بهم ریخته بود
دستشو جلو لبهاش گرفت:
-هیسسس! هیسس!!! فقط برو ...برو نهال....
انگار فهمید ارسلان راضی نمیشه حرفاشو بشنوه چون با تنفر گفت:
-ارسلان من همچیو میگم....
فریاد زد:
-بگووووووو...برو به هر احمق پدرسگ حرومزاده ای هرچی دلت میخواد بگو...فقط دیگه سمت من نیااااا...دیگه نیااااااا.....
بعدهم دست منو گرفت و دنبال خودش کشوند....
نهال مغلوب و ماتم زده گفت:
-باشه...همچیو میگم...همچیو به عدنان میگم....اونوقت که زندگی واسه عشق جانت جهنم میشه....
اینو که گفت تنم لرزید فورا ایستادم....
نفسم تو سینه حبس میشد...یعنی قراره از این به بعد همش تو خونه بمونم...!؟؟ شب و روزمو تو همین یه نقطه بگذرونم که مبادا کسی بهم آسیب برسونه؟؟ که مبادا بدزدنم؟؟ که مبادا هزار چیز کلفت رو تجربه کنم...تف به زنرگی ای که بخواد این مدلی جلو بره.........
وقتی دیدم ایستادمو راه نمیرم،
چرخید سمتمو گفت :
-چرا واستادی!؟؟ بیا بریم....
زل زدم تو چشماش و گفتم:
-شرطشو بشنو....من نمیخوام تمام عمرم اینجا تو این خونه بگذرونمو همش از این بترسم که نکنه یکی بخواد بیاد سراغم....
عصبی گفت:
-سگمصب مگه من نگفتم نمیزارم کسی ..
حرفشو قطع کردمو گقتم:
-خیال ناراحت من با این حرفا آروم نمیشه....برو شرطش رو بشنو....
نهال لبخند پیروزمندانه ای زد و همونطور که میومد سمتمون گفت:
-اون پایین شهری انگار از تو عاقلتره...چون میدونه اگه عبدالصمد بدونه دختری که بابتش یه قیمت بالا و گزافی داده تو خونه ی توئہ چه کهرها که نمیکنه تا زهرشو بریزه.....و چه بسا به تو ضرر کاری هم برسونه.....مثلا دزدهایی سومالی رو بفرسته سراغ نفت عزیزت... یا هرجور دیگه....
مثلا....یه روز....زنتو یه گوشه خفت کنه....
ارسلان دندوناشو رو هم فشرد و گفت:
-اگه نمیخوای زنده زنده تو باغچه به جای گلها چالت کنم حرفتو بزن و شرطتتو برای بسته موندن زیپ دهنت بگو....
لبخند زد و گفت:
-شرطم !؟؟؟ باشه....شرطمو میگم.....
اومد جلوتر....رست به سینه مقابلمون ایستاد...صورتامونو از نظر گذروند و گفت:
-میخوام کنارت زندگی کنم....
راستش منم حسابی جا خوردم چه به برسه به ارسلان که به خنده هم افتاده بود....
-حرف مفت نزن نهال.....
-میخوای اسمشو بزار شرطمیخوای همبزار حرف مفت....
خبر ابراهیم ارسلان رو حسابی عصبی و ناراحت کرد.
دستاشو به کمرش تکیه داد و زل زد به ابراهیم....پوزخند زدم...گل بود به سبزه نیست آراسته شد...
ابراهیم با ترس گفت:
-چیکار کنم اقا..؟ درو باز کنم!؟
یه نفس عمیق کشید....مشخص بود چاره وراهی نداره جز اینکه این اجازه رو بده...
اول سر خمیده اش رو تکون داد و گفت:
-بزار بیاد داخل...
ابراهیم " چشم آقایی" گفت و دوید سمت در و بازش کرد تا نهال ماشینش رو بیاره داخل ...
نمیدونم چرا دست از سر ارسلان برنمیداشت...چرا نمیخواست قبول کنه ارتباطشون تموم شده....
شایدم نباید بهش خورده میگرفتم...مثل خودم که همچنان تو فکر بوراک بودم....
آره من واقعا گاهی به اون مرتیکه ی لعنتی عوضی فکر میکردمو درکمال ناباوری باید بگم متاسفانه متاسفانه همچنان همفکر میکنم پیش اون اگه بودم....اگه بودم....اگه بودم احتمالا حالم حال خوبی بود.....
آره....حال خوب از هرچیزی بهتره و متاسفانه ما گاهی فقط کنار یه عده ی خاصی حالجون خیلی خوب!!!
اما،انگار یه رفتار غلط و اشتباه بین همه ی ما دخترا وجود داشت...و اون این بود که وقتی یه نفرو دوست داریم این دوست داشتن حتی بعد از دیدن رفتارهای بد اون یه نفرهم ادامه پیدامیکنه و بعضی هامون حتی غرورمون رو بخاطرش میشکنیم.....
با حوصله و درآرامش قدم برمیداشت ...یه شلوار جین پوشیده بود که خیلی کوتاه بود و مچ پاهاش کاملا مشخص بودن....
و یه پیرهن کوتاه که تا بالای نافش بود و یه مانتوی جلو بهز و یه شال هم به ظاهرش اضافه کنید...
از پل اومد بالا ...دستشو رو نرده اش گذاشت و به ارسلان خیره شد....
قیافه اش با ظاهر دفعه قبلیش تفاوت فاحشی داشت....
رنگ موها و ابروهاش رو عوض کرده بود.....لباش کلفت تر شده بودن که این فکر کنم حاصل تزریق دوباره ی ژل باشه....
در کل و به دور از حسادت و هر نوع حس دیکه اعتراف میکنم اون خیلی خوشگل بود...خیلی زیاد....
آهسته گفت:
-سلام ارسلان.....میبینم که خلوت کردی با خانمت....
لحنش تلخ و سرد و پر نفرت و پر حسرا بود....
ارسلان پرسید:
-چرا دوباره اومدی اینجا!؟ فکر کنم بهت گفته بودم دیگه نمیخوام ببینمت.....
نیشخحدی زد و جواب داد:
-فکر کنم منم بهت گفتم زمان کوتاهی بهت میدم تا تصمیمتو بگیری....و حالا این حرفت فکر کنم یعنی...یعنی اینکه میخوای من همچیو به عدنان بگم که اونم به شیخ بگه.....
ارسلام آروم اما عصبی گفت:
-ببین....برو هر غلطی میخوای بکنی بکن...
نهال،لبهاشو که با رژ صورتی رنگی زیباتر از حالت عادیشون کرده بود ازهم باز کرد و گفت:
-ارسلان...
ارسلان که ذهشن بخاطر رفتارهای من حسابی بهم ریخته بود
دستشو جلو لبهاش گرفت:
-هیسسس! هیسس!!! فقط برو ...برو نهال....
انگار فهمید ارسلان راضی نمیشه حرفاشو بشنوه چون با تنفر گفت:
-ارسلان من همچیو میگم....
فریاد زد:
-بگووووووو...برو به هر احمق پدرسگ حرومزاده ای هرچی دلت میخواد بگو...فقط دیگه سمت من نیااااا...دیگه نیااااااا.....
بعدهم دست منو گرفت و دنبال خودش کشوند....
نهال مغلوب و ماتم زده گفت:
-باشه...همچیو میگم...همچیو به عدنان میگم....اونوقت که زندگی واسه عشق جانت جهنم میشه....
اینو که گفت تنم لرزید فورا ایستادم....
نفسم تو سینه حبس میشد...یعنی قراره از این به بعد همش تو خونه بمونم...!؟؟ شب و روزمو تو همین یه نقطه بگذرونم که مبادا کسی بهم آسیب برسونه؟؟ که مبادا بدزدنم؟؟ که مبادا هزار چیز کلفت رو تجربه کنم...تف به زنرگی ای که بخواد این مدلی جلو بره.........
وقتی دیدم ایستادمو راه نمیرم،
چرخید سمتمو گفت :
-چرا واستادی!؟؟ بیا بریم....
زل زدم تو چشماش و گفتم:
-شرطشو بشنو....من نمیخوام تمام عمرم اینجا تو این خونه بگذرونمو همش از این بترسم که نکنه یکی بخواد بیاد سراغم....
عصبی گفت:
-سگمصب مگه من نگفتم نمیزارم کسی ..
حرفشو قطع کردمو گقتم:
-خیال ناراحت من با این حرفا آروم نمیشه....برو شرطش رو بشنو....
نهال لبخند پیروزمندانه ای زد و همونطور که میومد سمتمون گفت:
-اون پایین شهری انگار از تو عاقلتره...چون میدونه اگه عبدالصمد بدونه دختری که بابتش یه قیمت بالا و گزافی داده تو خونه ی توئہ چه کهرها که نمیکنه تا زهرشو بریزه.....و چه بسا به تو ضرر کاری هم برسونه.....مثلا دزدهایی سومالی رو بفرسته سراغ نفت عزیزت... یا هرجور دیگه....
مثلا....یه روز....زنتو یه گوشه خفت کنه....
ارسلان دندوناشو رو هم فشرد و گفت:
-اگه نمیخوای زنده زنده تو باغچه به جای گلها چالت کنم حرفتو بزن و شرطتتو برای بسته موندن زیپ دهنت بگو....
لبخند زد و گفت:
-شرطم !؟؟؟ باشه....شرطمو میگم.....
اومد جلوتر....رست به سینه مقابلمون ایستاد...صورتامونو از نظر گذروند و گفت:
-میخوام کنارت زندگی کنم....
راستش منم حسابی جا خوردم چه به برسه به ارسلان که به خنده هم افتاده بود....
-حرف مفت نزن نهال.....
-میخوای اسمشو بزار شرطمیخوای همبزار حرف مفت....
همسرانه حریم زندگی💑
#پارت_561 خبر ابراهیم ارسلان رو حسابی عصبی و ناراحت کرد. دستاشو به کمرش تکیه داد و زل زد به ابراهیم....پوزخند زدم...گل بود به سبزه نیست آراسته شد... ابراهیم با ترس گفت: -چیکار کنم اقا..؟ درو باز کنم!؟ یه نفس عمیق کشید....مشخص بود چاره وراهی نداره جز اینکه…
ادامه پارت بالا 👌👌❌❌
در هر صورت من اینو میخوام...
ارسلان حسابی افتاده بود لای منگنه.....
خیلی دلممیخواست بدونم دلیل این صرط نهال چیه...اما نمیشد تو کله اش نفوذ کرد و ذهنشو خوند.....
ارسلان دوباره گفت:
-هیچ میدونی داری چی میگی تو....هان!؟؟
سر تکون داد و مطمئن گفت:
-آره میدونم.....و این شرط من....
قطعا چیزای زیادی تو سرش بود که راستش واسه من اهمیتی نداشت....
ارسلان بهم خیره شد.....انگار داشت با نگاهش ازم سوال میپرسید......
بعد از سکوتی طولانی ای گفتم:
-نمیخوام زندگی ناامنی داشته باشم....برام هم ذره ای اهمیت نداره که بخواد بیاد تو خونه ات و کنارت باشه....
فکر کنم اصلا انتظار همچین حرفی رو نداشت و یه جورایی از اینکه یه روز من بهش علاقمند بشم پااااک مایوس شد......
نگاه آخرو به هردوشون انداختم و بعدهم از کنارش گذشتم و راه افتادم سمت خونه.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
در هر صورت من اینو میخوام...
ارسلان حسابی افتاده بود لای منگنه.....
خیلی دلممیخواست بدونم دلیل این صرط نهال چیه...اما نمیشد تو کله اش نفوذ کرد و ذهنشو خوند.....
ارسلان دوباره گفت:
-هیچ میدونی داری چی میگی تو....هان!؟؟
سر تکون داد و مطمئن گفت:
-آره میدونم.....و این شرط من....
قطعا چیزای زیادی تو سرش بود که راستش واسه من اهمیتی نداشت....
ارسلان بهم خیره شد.....انگار داشت با نگاهش ازم سوال میپرسید......
بعد از سکوتی طولانی ای گفتم:
-نمیخوام زندگی ناامنی داشته باشم....برام هم ذره ای اهمیت نداره که بخواد بیاد تو خونه ات و کنارت باشه....
فکر کنم اصلا انتظار همچین حرفی رو نداشت و یه جورایی از اینکه یه روز من بهش علاقمند بشم پااااک مایوس شد......
نگاه آخرو به هردوشون انداختم و بعدهم از کنارش گذشتم و راه افتادم سمت خونه.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋