This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#زناشویی
🟢👈در حین بوسیدن می توانید نیازهای جنسی همسرتان را ارزیابی کنید و ببینید تمایلی به ادامه ارتباط دارد یا خیر!
👈اولین بوسه این امکان را برای شما فراهم می آورد که ببینید آیا با طرف مقابل همخوانی دارید یا نه.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🟢👈در حین بوسیدن می توانید نیازهای جنسی همسرتان را ارزیابی کنید و ببینید تمایلی به ادامه ارتباط دارد یا خیر!
👈اولین بوسه این امکان را برای شما فراهم می آورد که ببینید آیا با طرف مقابل همخوانی دارید یا نه.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
🟢طبق تحقیقی که در سال ۲۰۱۷ بر روی جامعه آماری ۵۰۰ نفری از زنان بریتانیا انجام شد، زن ها مکیده شدن اندامشان را حتی از دخول لذت بخش تر میدانند!
از طرفی بعد از تحریک دهانی کلیتوریس، مکیدن و نوازش دهانی ناحیه ران پا و عضلات باسنشان را فرح بخش ترین نوع رابطه اورال می دانند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🟢طبق تحقیقی که در سال ۲۰۱۷ بر روی جامعه آماری ۵۰۰ نفری از زنان بریتانیا انجام شد، زن ها مکیده شدن اندامشان را حتی از دخول لذت بخش تر میدانند!
از طرفی بعد از تحریک دهانی کلیتوریس، مکیدن و نوازش دهانی ناحیه ران پا و عضلات باسنشان را فرح بخش ترین نوع رابطه اورال می دانند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_609
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
متفکرانه درحالی که دستهاشو پشت کمرش نگه داشته بود جلوی چشمام قدم رو می رفت.
من تنها چیزی که میتونستم بهش فکر کنم این بود که این بچه نباید دنیا بیاد. برای اینکه من حتی از خودمم نمیتونستم مراقبت کنم چه برسه به اون
نمیخواستم دردها و زجرهایی که خودم کشیدم رو اونم تحمل بوته ..
بالاخره ایستاد.رو کرد سمتم و پرسید:
-از کی متوجه شدی!؟
سرم پایین انداختم و اندوهگین جواب دادم:
-همون روزی که حالم بد شد...همون روز دکتر بهم گفت..
سرشو کلافه تکون داد و گفت:
-پس چرا هیچی به من نگفتی!؟
-چون خودمم باورم نمیشد...تو شوک بودم...هنوزم هستم..
سرشو بالا گرفت و به سقف نگاه کرد.برای اونم شنیدن همچین حرفی سخت بود اما درنهایت خلاف چیزی که خودم تصور میکردم گفت:
-ببین شانار...تو نباید تصمیم غلطی بگیری...بچه رو نگاه دار...من هم از تو هم از اون مراقبت میکنم..
-ولی..
اجازه نداد حرفم تموم بشه:
-ولی چی شانار...؟!تو که نمیخوای بلایی سر اون بچه بیاری!؟؟ تو حق نداری زندگیشو ازش بگیری..جون اونو همون کسی میتونه ازش بگیره که بهش بخشیده...پس اصلا نمیتونی به کشتنش فکر کنی...
با چشمهایی اشکبار و حالتی عصبی گفتم:
-ولی من شرایطش رو ندارم...ارسلان مرده...بچه ای که پدر و پشتوانه نداشته باشه میشه یکی عین من..عین منی که تو زندگیم از هیچی خیر ندیدم...عینمنی که اواره بودم..
کاملا مطمئن گفت:
-من حمایتتون میکنم...رو من حساب کن شانار...قسم میخورم که حماییتتون میکنم...به شرافتم قسم از هیچ کاری برای خوشبختی تو و بچه ات دریغ نمیکنم...
دوباره سرمو پایین انداختم.نمیدونستم باید چیکار کنم...واقعا نمیدونستم..
بوراک دوباره گفت:
-پن باید برم...تاهمین حالا هم دیر کردم...دلیل اینکه برگشتم این بود که بهت بگم بجای فرداشب نادرپسفردا شب میاد دنبالت...از چشمامم بیشتر بهش اطمینان ندارم پس خودتو بسپار بهش و اصلا نگران نباش و نترس...شاید نتونم بیام دیدنت..نادر همه کارتو ردیف میکنه...مواظب خودت و بچه ات باشه...خدانگهدار....
نجواکنان لب زدم"خداحافط" و اون هم رفت..
لباسامو از تنم درآوردم و رفتم سمت پنجره..
چیزی ته وجودم میگفت خانواده اش یا دست کم اژدرخان باید بدونن من از ارسلان باردارم....شاید اگه اینو بدونن بهم امون بدن ..بفهمن هیچ تقصیری تو این حادثه نداشتم...بفهمن راضی به این حادثه نبودم..
ولی یه حس دیگه هم بود که منو میترسوند..حسی که بهم میگفت ممکن همون چیزایی پیش بیاد که ازشون میترسی...اینکه همه چیو از چشم من ببینن و..
من واقعا دیگه کشش نداشتم و نمیتونستم چالش های دیگه ای رو هم متحمل بشم...اونم منی که هیچ پناهی نداشتم...هیچ پناهی!
دستمو رو شکمم که حالا کمی برحسته شده بود،گذاشتم...هروز بیشتر از دیروز حسش میکردمو اگه مسخره نباشه حرفم باید بگم من داشتم بهش وابسته میشدم و یه جورایی ندیده خاطرخواهش بودم...
البته...از دستش عصبانی هم بودم...از دست این مهمون ناخونده! مهمونی که با رفتن باباش سرو کله اش پیدا شد!
~~~
خبری از بوراک نشده بود چون خودش هم گفت دیگه نمیتونه بیاد پیشم.
راستش دروغ چرا...وجود و حمایتهاش واقعا به من کمک کرده بود.شاید حتی اگه اون نبود من خودمو میباختم...آره قطعا خودمو میباختم!
ولی...تو وجود من بالاخره اون حس برنده شد.حسی که میگفت خانواده ی ارسلان یا لااقل اژدر باید بدونه من از ارسلان بچه دارم...
اگه بی خبر از اینجا میرفتم...اگه واسه همیشه ناپدید میشدم شاید مرگ اون میفتاد گردن من..
واسه همین بود که بعداز کلی سرو کله زدن باخودم، بالاخره شبونه از خونه زدم بیرون..
آژانس گرفتم و آدرس خونه ی ارسلان رو دادم.
مردد بودم هنوز اما میخواستم قبل از اینکه این حس تردید پشیمونم کنه کاری رو بکنم که درست بود.
تمام طول راه تو فکر بودم اونقدر تو سرم باخودم حرف زده بودم که مغزم درو گرفته بود..
برم؟ نرم؟ بگم؟ نگم..
شرایط پیچیده و آزاردهنده ای بود و مدام میگفتم من قراره چجوری از این مخمصه خلاصی پیدا کنم!؟
وقتی راننده ماشین رو نگه داشت بدون اینکه پیاده بشم از همون فاصله چشم دوختم در خونه ارسلان..
اشک تو چشمهام حلقه زد.یه آن پشیمون شدم...ترس تمام وجودم فرا گرفت حتی...دستم می لرزید و پلکهام قدرت حرکت نداشتن..
راننده وقتی سکوت منو دید پرسید:
-درست اومدیم دیگه!؟
-بله...بله
دست بردم توی کیفم وچند اسکناس بیرون آوردمو به طرفش گرفتم و بعد پیاده شدم و گفتم:
-بمونید..شاید برگردم..
-چشم..
نفس عمیقی کشیدم و باقدمهای لرزون رفتم سمت در..
دیر موقع بود و یک ثانیه پشیمون میشدم و یک ثانیه مطمئن.
میرفتمو چی میگفتم آخه !؟
میگفتم نقشی تو مرگ ارسلان نداشتم ؟ میگفتم باردارم !؟..
با تردید و کمی فاصله از در ایستادم و به رو به رو خیره شدم..
بهتر بود برم...مرگ یه بار و شیون هم یه بار....
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
متفکرانه درحالی که دستهاشو پشت کمرش نگه داشته بود جلوی چشمام قدم رو می رفت.
من تنها چیزی که میتونستم بهش فکر کنم این بود که این بچه نباید دنیا بیاد. برای اینکه من حتی از خودمم نمیتونستم مراقبت کنم چه برسه به اون
نمیخواستم دردها و زجرهایی که خودم کشیدم رو اونم تحمل بوته ..
بالاخره ایستاد.رو کرد سمتم و پرسید:
-از کی متوجه شدی!؟
سرم پایین انداختم و اندوهگین جواب دادم:
-همون روزی که حالم بد شد...همون روز دکتر بهم گفت..
سرشو کلافه تکون داد و گفت:
-پس چرا هیچی به من نگفتی!؟
-چون خودمم باورم نمیشد...تو شوک بودم...هنوزم هستم..
سرشو بالا گرفت و به سقف نگاه کرد.برای اونم شنیدن همچین حرفی سخت بود اما درنهایت خلاف چیزی که خودم تصور میکردم گفت:
-ببین شانار...تو نباید تصمیم غلطی بگیری...بچه رو نگاه دار...من هم از تو هم از اون مراقبت میکنم..
-ولی..
اجازه نداد حرفم تموم بشه:
-ولی چی شانار...؟!تو که نمیخوای بلایی سر اون بچه بیاری!؟؟ تو حق نداری زندگیشو ازش بگیری..جون اونو همون کسی میتونه ازش بگیره که بهش بخشیده...پس اصلا نمیتونی به کشتنش فکر کنی...
با چشمهایی اشکبار و حالتی عصبی گفتم:
-ولی من شرایطش رو ندارم...ارسلان مرده...بچه ای که پدر و پشتوانه نداشته باشه میشه یکی عین من..عین منی که تو زندگیم از هیچی خیر ندیدم...عینمنی که اواره بودم..
کاملا مطمئن گفت:
-من حمایتتون میکنم...رو من حساب کن شانار...قسم میخورم که حماییتتون میکنم...به شرافتم قسم از هیچ کاری برای خوشبختی تو و بچه ات دریغ نمیکنم...
دوباره سرمو پایین انداختم.نمیدونستم باید چیکار کنم...واقعا نمیدونستم..
بوراک دوباره گفت:
-پن باید برم...تاهمین حالا هم دیر کردم...دلیل اینکه برگشتم این بود که بهت بگم بجای فرداشب نادرپسفردا شب میاد دنبالت...از چشمامم بیشتر بهش اطمینان ندارم پس خودتو بسپار بهش و اصلا نگران نباش و نترس...شاید نتونم بیام دیدنت..نادر همه کارتو ردیف میکنه...مواظب خودت و بچه ات باشه...خدانگهدار....
نجواکنان لب زدم"خداحافط" و اون هم رفت..
لباسامو از تنم درآوردم و رفتم سمت پنجره..
چیزی ته وجودم میگفت خانواده اش یا دست کم اژدرخان باید بدونن من از ارسلان باردارم....شاید اگه اینو بدونن بهم امون بدن ..بفهمن هیچ تقصیری تو این حادثه نداشتم...بفهمن راضی به این حادثه نبودم..
ولی یه حس دیگه هم بود که منو میترسوند..حسی که بهم میگفت ممکن همون چیزایی پیش بیاد که ازشون میترسی...اینکه همه چیو از چشم من ببینن و..
من واقعا دیگه کشش نداشتم و نمیتونستم چالش های دیگه ای رو هم متحمل بشم...اونم منی که هیچ پناهی نداشتم...هیچ پناهی!
دستمو رو شکمم که حالا کمی برحسته شده بود،گذاشتم...هروز بیشتر از دیروز حسش میکردمو اگه مسخره نباشه حرفم باید بگم من داشتم بهش وابسته میشدم و یه جورایی ندیده خاطرخواهش بودم...
البته...از دستش عصبانی هم بودم...از دست این مهمون ناخونده! مهمونی که با رفتن باباش سرو کله اش پیدا شد!
خبری از بوراک نشده بود چون خودش هم گفت دیگه نمیتونه بیاد پیشم.
راستش دروغ چرا...وجود و حمایتهاش واقعا به من کمک کرده بود.شاید حتی اگه اون نبود من خودمو میباختم...آره قطعا خودمو میباختم!
ولی...تو وجود من بالاخره اون حس برنده شد.حسی که میگفت خانواده ی ارسلان یا لااقل اژدر باید بدونه من از ارسلان بچه دارم...
اگه بی خبر از اینجا میرفتم...اگه واسه همیشه ناپدید میشدم شاید مرگ اون میفتاد گردن من..
واسه همین بود که بعداز کلی سرو کله زدن باخودم، بالاخره شبونه از خونه زدم بیرون..
آژانس گرفتم و آدرس خونه ی ارسلان رو دادم.
مردد بودم هنوز اما میخواستم قبل از اینکه این حس تردید پشیمونم کنه کاری رو بکنم که درست بود.
تمام طول راه تو فکر بودم اونقدر تو سرم باخودم حرف زده بودم که مغزم درو گرفته بود..
برم؟ نرم؟ بگم؟ نگم..
شرایط پیچیده و آزاردهنده ای بود و مدام میگفتم من قراره چجوری از این مخمصه خلاصی پیدا کنم!؟
وقتی راننده ماشین رو نگه داشت بدون اینکه پیاده بشم از همون فاصله چشم دوختم در خونه ارسلان..
اشک تو چشمهام حلقه زد.یه آن پشیمون شدم...ترس تمام وجودم فرا گرفت حتی...دستم می لرزید و پلکهام قدرت حرکت نداشتن..
راننده وقتی سکوت منو دید پرسید:
-درست اومدیم دیگه!؟
-بله...بله
دست بردم توی کیفم وچند اسکناس بیرون آوردمو به طرفش گرفتم و بعد پیاده شدم و گفتم:
-بمونید..شاید برگردم..
-چشم..
نفس عمیقی کشیدم و باقدمهای لرزون رفتم سمت در..
دیر موقع بود و یک ثانیه پشیمون میشدم و یک ثانیه مطمئن.
میرفتمو چی میگفتم آخه !؟
میگفتم نقشی تو مرگ ارسلان نداشتم ؟ میگفتم باردارم !؟..
با تردید و کمی فاصله از در ایستادم و به رو به رو خیره شدم..
بهتر بود برم...مرگ یه بار و شیون هم یه بار....
👈 یکشنبه 👈16 دی / جدی 1403
👈4 رجب 1446👈5 ژانویه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅خرید وسیله سواری.
✅داد و ستد و تجارت.
✅صلح دادن بین افراد.
✅خواستگاری عقد و عروسی.
✅و خرید کردن خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت خوب و همراه صدقه باشد.
👶مناسب زایمان و نوزاد مبارک و صالح است.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج حوت است و امور زیر خوب است:
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️آغاز امور آموزشی و تعلیمی.
✳️دادن سفارش جنس.
✳️دعوت گرفتن از افراد.
✳️آغاز درمان و معالجه.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و دیدار بزرگان خوب است.
🔵مناسب نوشتن و بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب شب دوشنبه: فرزند حافظ قران شود.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث درد در سر می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 5 سوره مبارکه "مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و یا به شکلی خوشحال شود. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
👈4 رجب 1446👈5 ژانویه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅خرید وسیله سواری.
✅داد و ستد و تجارت.
✅صلح دادن بین افراد.
✅خواستگاری عقد و عروسی.
✅و خرید کردن خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت خوب و همراه صدقه باشد.
👶مناسب زایمان و نوزاد مبارک و صالح است.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج حوت است و امور زیر خوب است:
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️آغاز امور آموزشی و تعلیمی.
✳️دادن سفارش جنس.
✳️دعوت گرفتن از افراد.
✳️آغاز درمان و معالجه.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و دیدار بزرگان خوب است.
🔵مناسب نوشتن و بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب شب دوشنبه: فرزند حافظ قران شود.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث درد در سر می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 5 سوره مبارکه "مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و یا به شکلی خوشحال شود. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#ایده_متن
خنده هایت را..
بگذار در آغوش صبح
وقتی تمامِ هوا
از عطر نفس تو پر می شود..!
#عرفان_یزدانی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
خنده هایت را..
بگذار در آغوش صبح
وقتی تمامِ هوا
از عطر نفس تو پر می شود..!
#عرفان_یزدانی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زنان
اگر پس از #یائسگی دچار #خشکی_واژن شده اید و #رابطه_جنسی برای شما دردناک شده است با پزشک خود درباره #استروژن واژینال صحبت کنید.
استفاده مقدار کم #استروژن واژینال خطر #سرطان_سینه را افزایش نمی دهد. چون فقط در ناحیه #واژن جذب می شود و وارد جریان خون نخواهد شد. این کار کمک می کند که استروژن ناحیه واژینال بهبود یافته و به انعطاف پذیری و روان شدن آن کمک کرده و ابتلا به #عفونت را کاهش می دهد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
اگر پس از #یائسگی دچار #خشکی_واژن شده اید و #رابطه_جنسی برای شما دردناک شده است با پزشک خود درباره #استروژن واژینال صحبت کنید.
استفاده مقدار کم #استروژن واژینال خطر #سرطان_سینه را افزایش نمی دهد. چون فقط در ناحیه #واژن جذب می شود و وارد جریان خون نخواهد شد. این کار کمک می کند که استروژن ناحیه واژینال بهبود یافته و به انعطاف پذیری و روان شدن آن کمک کرده و ابتلا به #عفونت را کاهش می دهد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
اگر شما وقتی شوهرتان در جمع بی احترامی میکند ، عصبانی شوید و با او دعوا کنید، اوضاع بدتر میشود. به علاوه در جمع دعوا کردن با شوهرتان فکر نمیکنیم جلوه خوبی داشته باشد. پس بهتر است خونسرد باشید و سعی کنید بحث را عوض کنید و یا بی توجه باشید یعنی نه مقابله به مثل کنید و با تندی برخورد کنید و نه با او منطقی صحبت کنید بلکه اصلا توجهی به آنچه که اتفاق افتاده است نکنید. چرا میگوییم منطقی هم در آن لحظه با همسرتان صحبت نکنید؟ چون فرد پرخاشگر و عصبانی در آن لحظه نمیتواند منطقی فکر کند. پس صحبتتان بیفایده خواهد بود! صحبت منطقی را موکول کنید به شرایط بهتر.
بعد از اینکه تنها شدید و همسرتان هم آرام شد، به صورت منطقی و با آرامش با همسرتان صحبت کنید. به او بگویید که رفتارش یا حرفهایش چه تاثیری روی شما میگذارند و چه احساساتی را در شما ایجاد میکنند. بگویید که چرا این رفتارها و حرفها را دوست ندارید. او را متهم نکنید. فقط درباره احساسات خودتان صحبت کنید. این کار باعث میشود او بداند که رفتارش اشتباه است و نیاز است اصلاح کند. البته برخی از افراد اشتباهشان را قبول نمیکنند اما به هر حال گفتن این موضوع با لحن و جملهبندی درست، خالی از لطف نیست و ضروری است.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
اگر شما وقتی شوهرتان در جمع بی احترامی میکند ، عصبانی شوید و با او دعوا کنید، اوضاع بدتر میشود. به علاوه در جمع دعوا کردن با شوهرتان فکر نمیکنیم جلوه خوبی داشته باشد. پس بهتر است خونسرد باشید و سعی کنید بحث را عوض کنید و یا بی توجه باشید یعنی نه مقابله به مثل کنید و با تندی برخورد کنید و نه با او منطقی صحبت کنید بلکه اصلا توجهی به آنچه که اتفاق افتاده است نکنید. چرا میگوییم منطقی هم در آن لحظه با همسرتان صحبت نکنید؟ چون فرد پرخاشگر و عصبانی در آن لحظه نمیتواند منطقی فکر کند. پس صحبتتان بیفایده خواهد بود! صحبت منطقی را موکول کنید به شرایط بهتر.
بعد از اینکه تنها شدید و همسرتان هم آرام شد، به صورت منطقی و با آرامش با همسرتان صحبت کنید. به او بگویید که رفتارش یا حرفهایش چه تاثیری روی شما میگذارند و چه احساساتی را در شما ایجاد میکنند. بگویید که چرا این رفتارها و حرفها را دوست ندارید. او را متهم نکنید. فقط درباره احساسات خودتان صحبت کنید. این کار باعث میشود او بداند که رفتارش اشتباه است و نیاز است اصلاح کند. البته برخی از افراد اشتباهشان را قبول نمیکنند اما به هر حال گفتن این موضوع با لحن و جملهبندی درست، خالی از لطف نیست و ضروری است.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#نامزدی
برای نامزدت ادای معلم های سخت گیر رو در نیار
بخاطر یه اشتباه، کلا از امتحان مردودش نکن
دلیل اشتباهش رو بررسی کن، اگه بلد نبود یادش بده
شاید این گذشت بیشتر به نفع تو شد
چون بعد اون روز بیشتر هواتو خواهد داشت، بیشتر دقت میکنه، بیشتر اعتمادت رو جلب میکنه...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
برای نامزدت ادای معلم های سخت گیر رو در نیار
بخاطر یه اشتباه، کلا از امتحان مردودش نکن
دلیل اشتباهش رو بررسی کن، اگه بلد نبود یادش بده
شاید این گذشت بیشتر به نفع تو شد
چون بعد اون روز بیشتر هواتو خواهد داشت، بیشتر دقت میکنه، بیشتر اعتمادت رو جلب میکنه...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_دلبری
#تجربه
خانما! حتما قبل رابطه از #اسپری بدن استفاده کنید. واقعا معجزه میکنه.
مخصوصا بعد حموم یه خورده بزنید به موهاتون و بعد شونه کنید. خیلی قشنگ میمونه تو موهاتون. واقعا تو رابطه معجزه میکنه چون همسرت موهاتو استشمام میکنه.
همسر من همیشه میگه: تو چقدر بوی خوبی میدی! آدم بدتر عاشقت میشه و دوس نداره یه لحظه ام ترکت کنه. 😍
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تجربه
خانما! حتما قبل رابطه از #اسپری بدن استفاده کنید. واقعا معجزه میکنه.
مخصوصا بعد حموم یه خورده بزنید به موهاتون و بعد شونه کنید. خیلی قشنگ میمونه تو موهاتون. واقعا تو رابطه معجزه میکنه چون همسرت موهاتو استشمام میکنه.
همسر من همیشه میگه: تو چقدر بوی خوبی میدی! آدم بدتر عاشقت میشه و دوس نداره یه لحظه ام ترکت کنه. 😍
@harimezendgi👩❤️👨🦋
180804_0845_01
با خواستگاری که حاضر به نشان دادن چهره اش نیست چگونه رفتار کنیم؟…
با خواستگاری که حاضر به نشان دادن چهره اش نیست چگونه رفتار کنیم؟
#صوتی
بشنوید از:
❇️ دکتر محسن محمدی نیا معین.
💠روانشناس و
💠مشاور خانواده.
تحکیم روابط زوجین💞
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#صوتی
بشنوید از:
❇️ دکتر محسن محمدی نیا معین.
💠روانشناس و
💠مشاور خانواده.
تحکیم روابط زوجین💞
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_610
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
جلو رفتم...
دستمو بلند کردم تا زنگ رو فشار بدم اما درست همون موقع رای م برگشت و پشیمون شدم.بیفایده بود!
درنهایت فکر میکردن من مقصرم....
چرخیدم که برم اما همون موقع در بازشد.خشکم زد...
وحشت زده به رو به رو خیره شدم بدون اینکه جم بخورم!
یه نفر بدون اینکه حرف بزنه و بدونه اینکه هویتش برام قابل حدس باشه از پشت سر بهم نزدیک شد.
نفسم تو سینه حبس شد و بالاخره صدای آروم و سنگین اژدر از پشت به گوشم رسید و تنمو لرزوند:
-شانار....
حتی پلک هم نتونستم بزنم...از لحنش مشخص بود از حضورم خیلی تعجب کرده و یجورایی باورش نمیشد...
بالاخره چرخیدم سمتش ..اشک از چشمام سرازیر شد مظلومو غمگین ،پیش از اینکه اون چیزی بگه یا بپرسه، با چونه ای لرزون گفتم:
-بخدا من هیچ تقصیری نداشتم...من...من خیلی ترسیده بودم....اون یهو اومد تو کلبه...اسلحه دستش بود و بعدهم....اژدرخان...به روح پدرومادر من....
انگشت جلو لبهاش گرفت و گفت:
-هیسسسس! اینارو برای من نباید بگی....
با اون چشمای خیسم تو اون تاریکی شب به صورت آرومش خیره شدم.
منظورش رو متوجه نشدم..شاید میخواست منو تحویل پلیس بده...باترس پرسیدم:
-میخواین منو ببرین کلانتری!؟
دستی به ته ریشش کشید و بدون اینکه جواب بده به ماشینش که پایین سراشیبی بود اشاره کرد و گفت:
-برو سوارشو...
نیم نگاهی به ماشین آژانس انداختمو گفتم:
-با اون...
نذاشت حرفم تموم بشه:
-برو سوارشو...من بهش میگم بره!
دستامو تو جیب مانتوم فرو بردم و بعدرفتم سمت زانتیای مشکی و صندلی جلو نشستمو منتظرش موندم تا اینکه بعداز چند دقیقه سرو کله اش پیداشد...پشت فرمون نشست و ماشین رو روشن کرد.
انگشتامو توهم قفل کردم تا لرزش انگشتامو نبینه....
چرا هیچی ازم نمی پرسید....!؟ چرا با عصبانیت حرف نمیزد!؟
تمام بدنم از ترس می لرزید و همش به این فکر میکردم میخواد منو کجا ببره!؟ پیش پلیس!؟؟
سکوت روشکستم و پرسیدم:
-اژدر خان ما داریم کجا می ریم !؟
چیزی نگفت....
دوباره گفتم:
-به روح مادرم من اصلا از اومدن شفیع خبرنداشتم...من و ارسلان تو کلبه بودیم که سروکله اش پیداشد ...از بردارش حرف زد و گفت ارسلان مقصر مرگ برادرش بود بعد هم با اسلحه ...بغضم ترکید و شروع کردم گریه کردن....نمیتونستم خودمو کنترل کنم...با دستهام صورتمو پوشندم که منو تو اون حالت نبینه...
اشکهام و گریه هام بند نمیومدن...بدبختی های من که یکی دوتا نبودن آخه...
یه دستمال به سمتم گرفت...دستهامو از جلوی صورتم برداشتم و دستمال رو ازش گرفتم...
آهسته گذاشتم رو چشمام...
کاش دلش به رحم بیاد.کاش باور کنه من بی تقصیرم...
دوباره گفتم:
-نمیخواین بگین منو کجا میبرین !؟
-جایی که باید بری...اونجا یه نفر منتظرت!
سردرگم بهش نگاه کردم.اصلا نمیدونستم داره راجب چی حرف میزنه...
کی منتظر من آخه !؟ حالا دیگه مطمئن شدم میخواد تحویل پلیسم بده....
دیگه فکر کنم وقتشه همچه چیزو بسپارم دست خود خدا.آره..هرچه بادا باد..!
دو ساعت بعد ماشین رو جلوی یه خونه نگه داشت..هرجا بود کلانتری نبود.
ریموت رو زد و درو وا کرد.
ماشین رو برد توی حیاط و بعد گفت:
-پیاده شو....
درحالی که کنجکاوانه همه جارو نگاه میکردم از ماشین میاده شدم...
هویت این خونه واقعا برام نامشخص بود و مطمئن بودم تاحالا یکبارهم اینجا نیومدم...
اژدرخان جلوتر از من راه افتاد و گفت:
-دنبالم بیا....
آب دهنمو قورت دادمو با کشیدن یه نفس عمیق پشت سرش راه افتادم.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
جلو رفتم...
دستمو بلند کردم تا زنگ رو فشار بدم اما درست همون موقع رای م برگشت و پشیمون شدم.بیفایده بود!
درنهایت فکر میکردن من مقصرم....
چرخیدم که برم اما همون موقع در بازشد.خشکم زد...
وحشت زده به رو به رو خیره شدم بدون اینکه جم بخورم!
یه نفر بدون اینکه حرف بزنه و بدونه اینکه هویتش برام قابل حدس باشه از پشت سر بهم نزدیک شد.
نفسم تو سینه حبس شد و بالاخره صدای آروم و سنگین اژدر از پشت به گوشم رسید و تنمو لرزوند:
-شانار....
حتی پلک هم نتونستم بزنم...از لحنش مشخص بود از حضورم خیلی تعجب کرده و یجورایی باورش نمیشد...
بالاخره چرخیدم سمتش ..اشک از چشمام سرازیر شد مظلومو غمگین ،پیش از اینکه اون چیزی بگه یا بپرسه، با چونه ای لرزون گفتم:
-بخدا من هیچ تقصیری نداشتم...من...من خیلی ترسیده بودم....اون یهو اومد تو کلبه...اسلحه دستش بود و بعدهم....اژدرخان...به روح پدرومادر من....
انگشت جلو لبهاش گرفت و گفت:
-هیسسسس! اینارو برای من نباید بگی....
با اون چشمای خیسم تو اون تاریکی شب به صورت آرومش خیره شدم.
منظورش رو متوجه نشدم..شاید میخواست منو تحویل پلیس بده...باترس پرسیدم:
-میخواین منو ببرین کلانتری!؟
دستی به ته ریشش کشید و بدون اینکه جواب بده به ماشینش که پایین سراشیبی بود اشاره کرد و گفت:
-برو سوارشو...
نیم نگاهی به ماشین آژانس انداختمو گفتم:
-با اون...
نذاشت حرفم تموم بشه:
-برو سوارشو...من بهش میگم بره!
دستامو تو جیب مانتوم فرو بردم و بعدرفتم سمت زانتیای مشکی و صندلی جلو نشستمو منتظرش موندم تا اینکه بعداز چند دقیقه سرو کله اش پیداشد...پشت فرمون نشست و ماشین رو روشن کرد.
انگشتامو توهم قفل کردم تا لرزش انگشتامو نبینه....
چرا هیچی ازم نمی پرسید....!؟ چرا با عصبانیت حرف نمیزد!؟
تمام بدنم از ترس می لرزید و همش به این فکر میکردم میخواد منو کجا ببره!؟ پیش پلیس!؟؟
سکوت روشکستم و پرسیدم:
-اژدر خان ما داریم کجا می ریم !؟
چیزی نگفت....
دوباره گفتم:
-به روح مادرم من اصلا از اومدن شفیع خبرنداشتم...من و ارسلان تو کلبه بودیم که سروکله اش پیداشد ...از بردارش حرف زد و گفت ارسلان مقصر مرگ برادرش بود بعد هم با اسلحه ...بغضم ترکید و شروع کردم گریه کردن....نمیتونستم خودمو کنترل کنم...با دستهام صورتمو پوشندم که منو تو اون حالت نبینه...
اشکهام و گریه هام بند نمیومدن...بدبختی های من که یکی دوتا نبودن آخه...
یه دستمال به سمتم گرفت...دستهامو از جلوی صورتم برداشتم و دستمال رو ازش گرفتم...
آهسته گذاشتم رو چشمام...
کاش دلش به رحم بیاد.کاش باور کنه من بی تقصیرم...
دوباره گفتم:
-نمیخواین بگین منو کجا میبرین !؟
-جایی که باید بری...اونجا یه نفر منتظرت!
سردرگم بهش نگاه کردم.اصلا نمیدونستم داره راجب چی حرف میزنه...
کی منتظر من آخه !؟ حالا دیگه مطمئن شدم میخواد تحویل پلیسم بده....
دیگه فکر کنم وقتشه همچه چیزو بسپارم دست خود خدا.آره..هرچه بادا باد..!
دو ساعت بعد ماشین رو جلوی یه خونه نگه داشت..هرجا بود کلانتری نبود.
ریموت رو زد و درو وا کرد.
ماشین رو برد توی حیاط و بعد گفت:
-پیاده شو....
درحالی که کنجکاوانه همه جارو نگاه میکردم از ماشین میاده شدم...
هویت این خونه واقعا برام نامشخص بود و مطمئن بودم تاحالا یکبارهم اینجا نیومدم...
اژدرخان جلوتر از من راه افتاد و گفت:
-دنبالم بیا....
آب دهنمو قورت دادمو با کشیدن یه نفس عمیق پشت سرش راه افتادم.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ دوشنبه 👈 17 دی /جدی 1403
👈5 رجب 1446👈6 ژانویه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛 تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. ان شاءالله.
🚘 سفر: مسافرت اصلا خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه و احتیاط باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️صید و شکار.
✳️ختنه نوزاد.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️آغاز درمان و معالجه.
✳️و خرید لوازم نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب شبِ سه شنبه: مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند حاصل مهربان و سخاوتمند است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث زردی رنگ می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 6 سوره مبارکه "انعام " است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
👈5 رجب 1446👈6 ژانویه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛 تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. ان شاءالله.
🚘 سفر: مسافرت اصلا خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه و احتیاط باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️صید و شکار.
✳️ختنه نوزاد.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️آغاز درمان و معالجه.
✳️و خرید لوازم نیک است.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب شبِ سه شنبه: مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند حاصل مهربان و سخاوتمند است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث زردی رنگ می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 6 سوره مبارکه "انعام " است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.