tgoop.com/hasanzadehamoli/30
Last Update:
انسلاخ الحية و شارح رسالة الطير بفارسى گويد (ص 187 چهارده رساله) بدانكه مار از اول ربيع كه هوا روى باعتدال آورد آغاز پوست افكندن كند و همچنين در خريف و آغاز پوست افكندن از پيرامن چشم كند و در آنحال كه اين معنى عارض شود بچشم كور شود يعنى آن پوست چشم او را بپوشد و باندك مايه روزگار بآسانى آن پوست بيفكند و روشنى چشم او بعد از آن زيادت شود پس مقصود خواجه از اين تشبيه اين است كه قالب آدمى نسبت با نفس چون پوست مار است مار را هر چند نفس ناطقه بنزد حكما داخل بدن و متحيز و حال نيست و لكن يك قوت او در بدن متصرف است و اين بدن او را چون ولايتى است و حقيقت بدن حقيقت نفس نيست و از مفارقت نفس بدن را و متلاشى شدن بدن هيچ خلل بذات نفس راه نيابد الا
هزار و يك نكته، ص: 72
در آنوقت انسلاخ چشم او پوشيده گردد هر چند در فراق كلى نفس را آشفتگى و حيرتى و نوعى از اين انواع روى نمايد بحكم علاقتى و الفتى كه ميان ايشان بوده باشد در مدت حيوة بدن و سبب شهوات مفارقت انبيا و اوليا و ذوى النفوس الكامله آن باشد كه نفوس ايشانرا با بدن علاقه نمانده باشد من حيث الحقيقة بسبب التقاء صورت كمال چنانك مار خواهد كه زودتر از رنج پوست افكندن خلاص يابد و نيز تا چشم او روشن شود بل روشنتر گردد و ذوى النفوس الكامله را همين حكم باشد در اطراح بدن يوسف صديق همين معنى مىگويد توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين و نبى ما را گفت و للاخرة خير لك من الاولى و متشبه ايشانرا گفت فتمنوا الموت ان كنتم صادقين. انتهى كلامه.
اقول قد خبط الجاهلون بآراء هم الكاسدة الفاسدة ان الموت اعدام الذات و ابطالها رأسا و لم يهتد و ابنور العلم و العرفان و الكشف و البرهان أنه تفريق صفة الوصل اعنى العلاقة التى بين النفس و البدن و أن النفس باقية بعد خراب البدن و بواره بما هو مبدأ لوجودها من الجواهر الباقية العقليه.
سعديا گر بكند سيل فنا خانه عمر
غم ازو نيست كه بنيان بقا محكم ازو است
و نعم ما افاده المولى صدر المتألهين فى رسالة المظاهر من أن الموت يرد على الاوصاف لا على الذوات لانه تفريق لا اعدام و رفع.
در كتاب جواهر الاسرار (ص 310) گويد: سر: انسلخت من جلدى كما انسلخت الحية من جلدها اين سخن با يزيد است و گويند كلام ابى على الفضل بن محمد بن على القارمدى الطوسى است بدانكه هر حيوانى كه هست او را يك ولادتست الا آدمى و مرغ كه ايشانرا دو ولادت است چنانكه مرغ يكبار بيضه ميآورد و از بيضه مرغ ميزايد پس صورت آدمى بيضه آدمى است و انسان عبارت از معنى او است كه در قشر بشريت مكنون است
هزار و يك نكته، ص: 73
تا بزير بال مرغان هواى هويت در نيايد و در ترتيب ولايت ايشان سر از قشر اثنينيت بيرون نيارد و بفضاى الوهيت پرواز نكند او را آدمى نتوان گفت:
جان بيمعنى در اين تن بيخلاف
هست همچون تيغ چوبين در غلاف
تا غلاف اندر بود با قيمت است
چون برون شد سوختن را آلت است
و هر سالكى را قوس عروجى و قوس نزولى هست كه آن دائره نزول و ترقى او است از هر نقطه كه از قوس نزول بيرون ميآيد نقطهاى بر قوس عروج ترقى مينمايد تا بنقطه اول خود رسد پس چه جاى يك ولادت است كه صد هزار ولادت در پيش او است يكبار زايد آدمى من بارها زاييدهام. هزاران نشأه دارى خواجه در پيش برو آمد شد خود را بينديش. انتهى دو بيت اول از مثنوى عارف رومى است در اوائل دفتر اول است و صحيح آن با قيمت است نه بىقيمت كه در نسخه جواهر بوده. و بعد از آن اين است.
تيغ چوبين را مبر در كارزار
بنگر اول تا نگردد كارزار
گر بود چوبين برو ديگر طلب
ور بود الماس پيش آبا طرب
تيغ در زرادخانه اوليا است
ديدن ايشان شما را كميا است
جمله دانايان همين گفته همين
هست دانا رحمة للعالمين
و نعم ما قال المغربى:
اى بيضه مرغ لا مكانى
اى هم تو سپيده هم تو زرده
كى مرغ شوى و باز گردى
آيى بدر از لباس و پرده
هزار و يك نكته، ص: 74
بگشاى كفن بيفكن اين پوست
چون روح بر آز جسم مرده
بگشاى دو بال و بس برون پر
از گنبد چرخ سالخورده
نكته 57
اينكه در عالم رؤيا حقائقى روى ميآورد و همچنين در حال احتضار و در حال تنويم مغناطيسى و غيرها هيچيك اينها موضوعيت ندارد آنكه موضوعيت دارد انصراف از نشأه عنصرى و تعلقات اين سويى است چون اين انصراف در بيدارى هم پيش آيد نتيجه هزاران خواب و احتضار را مىكند. غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است.
نكته 58
فصوص شيخ اكبر در بيست و هفت كلمه است كه مراد بيست و هفت مثال از امثله (انسان كامل) است نه آدم شخصى و نوح شخصى و داود و سليمان شخصى و هكذا. فتبصر. و بعبارة اخرى هر يك از آن كلمات نوريه عليهم السلام مظهرى خاص از مظاهر الوهيتاند كه الوهيت به هر يك از آنها بر وجه اكمل ظاهر شده است.
BY استاد علامه حسن زاده آملی قدس سره الشریف
Share with your friend now:
tgoop.com/hasanzadehamoli/30