tgoop.com/in_a_short_moment/33
Last Update:
درختهای دختر سیدجواد
#یادداشت
ما معمولاً گمان میکنیم که تنها شعر شاعران دوران قدیم مثل حافظ و سعدی و فردوسی نیاز به «تصحیح» دارد. چون در زمان این شاعران صنعت چاپ وجود نداشته، شعر آنها از طریق رونویسیهای پیدرپی به دست ما رسیده و در جریان این رونویسیها دچار تغییر و تحریف و افتادگی شده است. در نتیجه الان یک ادیب باید با کنار هم گذاشتن قدیمیترین دستنویسهای موجود سعی کند متن را تا جای ممکن به صورتی که شاعر یا نویسندهی اصلی رقم زده بوده نزدیک کند. اگر شاعری متعلق به دوران جدید و زمان رواج صنعت چاپ باشد، فکر میکنیم که دیگر خیالمان باید از صحت متن شعرهایش راحت باشد و میتوانیم با خیال راحت به خواندن و نقد و تفسیر شعرهایش بنشینیم. کاش همین طور بود.
نکتهای که میخواهم بنویسم کشف من نیست. هنگامی که نوجوان بودم آن را در مطلبی در یک روزنامه خواندم اما متأسفانه بعداً هرچه جستوجو کردم نتوانستم نشانی از آن مطلب پیدا کنم (اگر کسی این مطلب را یافت، ممنون میشوم که نسخهای از آن را به دستم برساند). نام مطلب چیزی بود شبیه به «دو غلط چاپی در شعر فروغ». از آن دو غلط هم تنها یکی به یادم مانده است که سطری است از شعر «کسی که مثل هیچکس نیست». این شعر برای اولین بار در شمارهی تابستان 1345 مجلهی آرش منتشر شد. چنانکه میدانیم فروغ چند ماه بعد از آن در اثر تصادف رانندگی از دنیا رفت و فرصت نکرد که بر انتشار این شعر و سایر شعرهای کتاب ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد نظارت کند. ایمان بیاوریم... را هفت-هشت سال پس از مرگ فروغ جمعآوری و منتشر کردند. در نتیجه، این غلط چاپی مورد بحث ما به همین شکل دستنخورده وارد کتاب هم شده است.
«کسی که مثل هیچکس نیست» را میتوان سیاسیترین و انقلابیترین شعر فروغ شمرد. فروغ در این شعر آرمانهای عدالتطلبانه و سوسیالیستی را از زبان یک کودک فقیر بیان میکند و به استقبال انقلاب میرود. صحبت از کسی است که میآید و عدالت را برقرار میکند. زیبایی شعر در دید و لحن کودکانهی آن است. مثلاً علم و قدرت آن منجی را در این میبیند که میتواند «تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را/ با چشمهای بسته بخواند» و «میتواند از مغازهی سیدجواد، هر چقدر که لازم دارد، جنس نسیه بگیرد». این سیدجواد علاوه بر اینکه مغازه دارد، صاحبخانهی خانوادهی راوی شعر هم هست. برادرش هم پاسبان است. از نظرگاه کودکانهی راوی، قدرت و ثروت به شکل ناعادلانهای در دست سیدجواد و خانوادهاش جمع شده است. او خصوصاً نسبت به دختر سیدجواد احساس حسادت و خشم میکند چون از همهی چیزهایی بهرهمند است که او حسرتشان را میخورد:
آخ...
چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشتبام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوبست
چقدر سینمای فردین خوبست
و من چقدر از همهی چیزهای خوب خوشم میآید
و من چقدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
بند آخر شعر روایت میکند که چگونه آن منجی با آمدنش همهی چیزهای خوب را قسمت میکند:
و سفره را میاندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاهسرفه را قسمت میکند
و روز اسمنویسی را قسمت میکند
و نمرهی مریضخانه را قسمت میکند
و چکمههای لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
درختهای دختر سیدجواد را قسمت میکند
و هرچه را که باد کردهباشد قسمت میکند
و سهم ما را میدهد
من خواب دیدهام...
من هر بار که این شعر را میخواندم، «درختهای دختر سیدجواد» به نظرم عجیب و ناجور میآمد. دختربچه چرا باید به درختهای دختر سیدجواد حسودی کند؟ اصلاً مگر دختربچهها درخت دارند؟ چطور میشود درخت را قسمت کرد؟ تا اینکه آن مطلب را در روزنامه خواندم و مشکل برایم حل شد. آن منجی، نان و پپسی و شربت سیاهسرفه و چه و چه «و رختهای دختر سیدجواد» را تقسیم میکند. طبیعی است که دختربچهی فقیر به لباسهای دختر سیدجواد حسادت کند. تقریباً همهی سطرهای این بند با «و» آغاز میشود و همه میدانیم که «و» و «د» در دستخط چقدر میتوانند شبیه هم باشند. محض نمونه، تصویر دستخط یکی دیگر از اشعار فروغ را پیوست مطلب میکنم تا ببینید که «و» (در ابتدای سطر اول) و «د» (در ابتدای سطر سوم) کاملاً یکسان نوشته شدهاند و بدون در نظر گرفتن بافت کلام، غیرقابل تشخیصاند.
پینوشت: آقای بهروز ثروتی به بنده تذکر دادند که این نکته در کتاب شعر پارسی محمدکاظم کاظمی نیز ذکر شده است. از تذکر ایشان سپاسگزارم.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
BY در یک فرصت باریک
Share with your friend now:
tgoop.com/in_a_short_moment/33