tgoop.com/kharmagaas/12165
Last Update:
فرهاد قنبری
جامعه شناسانِ هپروتی
سوالی که در مواجهه با برخی از اساتید و دانشجویان رشته جامعه شناسی و بسیاری فعالین سیاسی که تحصیلات عالیه دانشگاهی دارند مطرح می شود این است که چرا آنها از بدیهیات لازم برای ساخت یک اجتماع مدرن فاصله گرفته و از زیست جهان «قبیلهای» در مقابل «شهروند ملی» دفاع می کنند؟
مگر آرمان روشنگری این نبود که انسان را از کودکی و طفولیت فکری و دست و پا زدن در تعصبات قومی، قبیله ای رها کرده و او را به انسانی صاحب خرد و مستقل و شهروند دولت-ملت تبدیل نماید، اما چرا استاد و کنشگر سیاسی و روشنفکر قرن بیست و یکم ایرانی که ادعای هگل و مارکس و روسو و دکارت شناسیش گوش عالمیان پر کرده از «قبیله گرایی» [در مقابل شهروند] دفاع می کند و مدافعان شهروند دولتِ ملی را فاشیست و پان و.. می نامد و در مقابل به ستایشگر پرشور قبیله گرایان خشونت طلب تبدیل می شود؟
ریشه این مسئله را در عوامل مختلف از قبیل «ذهنیت رعیت مآب»، «تاریخ استبدادی»، «عدم تجربه زیسته دموکراسی»، «عدم شناخت صحیح دولت-ملت در عصر مدرن»، «نفهمیدن آرمان روشنگری» و از همه مهمتر نهاد دانشگاه و رشته های تحصیلی مانند جامعه شناسی و علوم سیاسی و فلسفه باید جستجو کرد.
در جوامع توسعه یافته غربی اگر دانشگاه و علوم انسانی و جامعه شناسی و علوم سیاسی پدید آمد نه بر اساس تقلید از دیگران بلکه در پاسخ به نیازی بود که برحسب تحولات اجتماعی در آن جامعه ایجاد شده بود. دانشگاه و علوم انسانی در غرب با زیست اجتماعی مردم همان قرن و عصر در هم تنیده بود و اگر دورکهایم و هگل و آگوست کنت و دیلتای و وبر و بوردیو و بودریار و دیگرانی پیدا شده و شروع به نظریه پردازی می کردند در پاسخ به نیاز زمانه خویش و برای گشودن افق فکری نو و شناخت و شناسایی و رفع آسیب های اجتماعی و بحرانهای فکری موجود در جامعه خویش بود.
بر این اساس اگر «جامعه شناسی پُست مدرن» هم در جوامع غربی ایجاد شد و نظریه پردازن به مباحثی مانند «هویت» و «جنسیت» و «قومیت» و «تفاوتها» و امثالهم پرداختند در پاسخ به نیاز جامعه در پرداختن به چنین مسائلی بود. جامعه دانشگاهی غرب با تجربه دویست ساله روشنگری، تجربه طولانی دموکراسی، تجربه دو جنگ جهانی و در پاسخ به برخی بحرانهای اجتماعی دهه های پایانی قرن بیستم به این برداشت رسیده بود که برای بسط بیشتر دموکراسی باید به چنین حوزه هایی پرداخته و امکانهای جدیدی را به روی شهروندان خویش بگشاید.
حال استاد و دانشجوی جامعه شناسی و علوم سیاسی و فلسفه ایرانی که نه شناخت درستی از تاریخ و فلسفه غرب دارد و نه تاریخ و الزامات آموزشی کشور خویش را میفهمد، با تکیه بر چند ترجمه دست و پا شکسته از متون جامعه شناسان و متفکران غربی [که همگی آنها در پاسخ به نیازهای وقت جامعه خود طرح شده است] به شهروندی تبدیل می شود که پاهایش روی زمین ایران است، اما ذهنش در یک دنیایی خیالی و ضد ملی سیر کرده و با بازی با مفاهیمی چون فاشیسم و سوسیالیسم و هویت و امثالهم به مخالف سرسخت جامعه خود تبدیل میشود.
استاد و دانشجوی جامعه شناسی در ایران با مطالعه مثلا چند واحد«جامعه شناسی پست مدرن» تمام مسائل هویتی و قومی مستتر در جامعه غربی را به جامعه خویش بسط می دهد و بدون درک اینکه ایران جامعه مهاجرپذیر و متکثر نژادی نیست و یا تجربه روشنگری و دموکراسی و شهروندی مدرن ندارد و یا در کدام جغرافیای جهان واقع شده و با چه تاریخ و سنت و فرهنگی رشد یافته است و یا با چه تهدیدات امنیتی مواجه است، به مدافع قبیلهگرایی تبدیل می شود و در مقابل نگاه ملی که تلاش میکند انسان جهانِ سومیِ خاورمیانه ای را به جایگاه «شهروند» ارتقاء دهد به مدافع پرشور ارزشهای «عشیرهای-قبیلهای» تبدیل شده و در مقابل توسعه فرهنگی و سیاسی جامعه قرار می گیرد.
پ.ن: بدیهی است که منظور بخشی از اساتید و دانشجویان این رشتههای دانشگاهی است.
@kharmagaas
BY خرمگس
Share with your friend now:
tgoop.com/kharmagaas/12165