tgoop.com/kharmagaas/9332
Last Update:
فرهاد قنبری:
شاعر دلمردگی و پوچی انسان جدید
اگر نیما یوشیج شاعر انسان و طبیعت است و اگر اخوانثالث حماسه سرای جهان بدون حماسه و شاملو ستایشگر عشق و آرمان و سهراب نقاش واژه ها، فروغ فرخزاد هم سوگوار انسان عصر جدید است و همین سبک و امضاء ویژه اوست که او را در کنار این چهار برجسته در قله شعر نو فارسی قرار می دهد.
«ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» از آثار پخته قدرتمند فروغ فرخزاد و یکی از ماندگارترین شعرهای نو فارسی محسوب میشود. فروغ فرخزاد در سالهای جوانی و حدود نیم قرن پیش «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را در نقد دنیای جدید و انسان ذرهگون و اتمیزه شده عصر جدید می سراید و نهیب آغاز جهان سیمانی و قلب های یخ زده و دست های سرد را می دهد.
شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» با اعلام تنهایی، سردی و یاسی عمیق آغاز میشود. شاعر با شکوه از زمختی و سختی جهان بی روح، از دست هایی یخ زده و بیعشق، از دستانی که انگار در کارخانه تولید شده و قدرت تاثیر گذاری خود را از دست داده، سخن می گوید:
«و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی»
شاعر با تلنگری یاس آلود از مرگ نجات دهنده سخن می گوید و هیچ کورسوی روشنی را تصویر نمی کند. فروغ از وزش بادی سرد که سرها را در گریبان ها فرو برده، غمگین و دلمرده است. او از فروپاشی جهانی که تمام آرزوهای و رویاهای کودکی را در گودال سادگی دفن کردند شکوه می کند:
«آنها ساده لوحی یک قلب را
با خود به قصر قصهها بردند
و اکنون
دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست
و گیسوان کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیدهاست و بوییدهاست
در زیر پا لگد خواهد کرد؟»
غمزدگی و دلمردگی شاعر از ابرهای تیره و تاری است که صورت خورشید را غبارآلود کرده اند. رنج فروغ از آن دست رنج هایی است که هیچگاه از تن و روحش بیرون نخواهد رفت، شاعر انگار در عصری سراسر مه گرفته و سرد با چهره ای گرفته و غمگین در پشت پنجره اتاقش نشسته و با نگاهی یاس آلود برای انسان های عصر جدید مرثیه سر می دهد:
«وقتی در آسمان، دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه
آورد؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد»
فروغ با نگاهی ژرف در پس این چهره های آراسته عصر جدید، انسانی پوچ و پوک را میبیند، انسانی که دغدغه های اصلیش جویدن و دریدن است:
«انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهایش
چگونه وقت جویدن سرود میخوانند
و چشمهایش
چگونه وقت خیره شدن میدرند»
شاعر در پس نگاه مستاصل خود، از بی تفاوتیها، دورویی و تنهایی انسانهایی سخن می گوید که بی هیچ ترحم و عشق و نوع دوستی تمام تلاش خود را می کنند تا از دیگران پله ای برای صعود خویش ببافند. شاعر خود را مسافر چنین جهانی می داند:
«من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها میآیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا میبافند»
نبوغ فروغ در این است که بیش از نیم قرن پیش در میان هیاهوهای سیاسی و جدالهای ایدئولوژیک رایج میان هنرمندان و نویسندگان و شاعران، از آغاز جهانی دیگرگونه که تحقیر و پوچی را به انسان تحمیل میکند شکوه و پژواک تنهایی و انزوا ذرهگونی و بیماوایی انسان جدید را به صدا درمیآورد.
شاعر در پایان ما را به "ایمان به آغاز فصل سرد" فرا می خواند، ایمانی غم انگیز و آزاردهنده که در سرتاسر شعر سایه گسترده است:
«ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانههای باغهای تخیل
به داسهای واژگون شده بیکار
و دانههای زندانی»
@kharmagaas
BY خرمگس
Share with your friend now:
tgoop.com/kharmagaas/9332