KHOMEYNHISTORY Telegram 3002
حکایتی آشنا در گلستان سعدی

یکی از مُتَعَبِّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی.
پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این بِه[بهتر] دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صَلاح اعمال شما اقتدا کنند.
زاهد را این سخن قبول نیامد و روی بر تافت.
یکی از وزیران گفتش: پاس خاطرِ مَلِک [پادشاه] را روا باشد که چند روزی به شهر اندر آیی و کیفیتِ مکان معلوم کنی، پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست.
آورده‌اند که عابد به شهر اندر آمد و بُستان سرایِ خاصِ مَلِک را بدو پرداختند، مقامی دلگشای روان آسای.
گل سُرخش چو عارضِ خوبان
سُنبُلش همچو زلف محبوبان
همچنان از نهیب بَردِ عجوز
شیر ناخورده طفل دایه هنوز
وَ اَفانینِ عَلیها جُلَّنار
عُلِّقَتْ بِالشَّجَرِ الاَخْضَرِ نار
مَلِک در حال[فوراً] کنیزکی خوبروی پیش فرستاد:
ازین مَه پاره‌ای، عابد فریبی
ملائک صورتی، طاووس زیبی
که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجود پارسایان را شکیبی
همچنین در عقبش غلامی بدیع الجمال لطیف الاعتدال:
هَلکَ الناسُ حَولَهُ عطشاً
وَ هْوَ ساقٍ یَری وَ لا یَسقی
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فُرات مُستَسقی
عابد، طعام‌های لذیذ خوردن گرفت و کِسوت‌های لطیف پوشیدن و از فَواکه[میوه ها] و مشموم[عطرهای خوشبو] و حلاوات[شیرینی ها] تمتّع یافتن و در جمال غلام و کنیزک نظر کردن؛ و خردمندان گفته‌اند زلف خوبان زنجیر پای عقل است و دام مرغ زیرک.
در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش
مرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی
فی الجمله، دولتِ وقتِ مجموع، به روز زوال آمد. چنان که شاعر گوید:
هر که هست از فقیه و پیر و مرید
وز زبان آوران پاک نفس
چون به دنیای دون فرود آید
به عسل در بماند پای مگس

بار دیگر مَلِک به دیدن او رغبت کرد.
عابد را دید؛ از هیأت نخستین بگردیده[هیکل و چهره اش دگرگون شده] و سرخ و سپید بر آمده و فربه شده و بر بالش دیبا تکیه زده و غلامِ پَری پیکر به مروحه[بادبزن از پَرِ] طاووسی بالای سر ایستاده.
[پادشاه] بر سلامت حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند تا ملک به انجامِ سخن گفت: چنین که من این هر دو طایفه را دوست دارم در جهان کَس ندارد؛ یکی علما و دیگر زُهاد را.
وزیرِ فیلسوفِ جهاندیدهٔ حاذق که با او بود گفت: ای خداوند! شرط دوستی آن است که با هر دو طایفه نکویی کنی، عالِمان[جویندگانِ علم و دانش] را زَر [هزینه تحصیل علم] بده تا دیگر[همچنان درس] بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند.
@khomeynhistory



tgoop.com/khomeynhistory/3002
Create:
Last Update:

حکایتی آشنا در گلستان سعدی

یکی از مُتَعَبِّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی.
پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این بِه[بهتر] دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صَلاح اعمال شما اقتدا کنند.
زاهد را این سخن قبول نیامد و روی بر تافت.
یکی از وزیران گفتش: پاس خاطرِ مَلِک [پادشاه] را روا باشد که چند روزی به شهر اندر آیی و کیفیتِ مکان معلوم کنی، پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست.
آورده‌اند که عابد به شهر اندر آمد و بُستان سرایِ خاصِ مَلِک را بدو پرداختند، مقامی دلگشای روان آسای.
گل سُرخش چو عارضِ خوبان
سُنبُلش همچو زلف محبوبان
همچنان از نهیب بَردِ عجوز
شیر ناخورده طفل دایه هنوز
وَ اَفانینِ عَلیها جُلَّنار
عُلِّقَتْ بِالشَّجَرِ الاَخْضَرِ نار
مَلِک در حال[فوراً] کنیزکی خوبروی پیش فرستاد:
ازین مَه پاره‌ای، عابد فریبی
ملائک صورتی، طاووس زیبی
که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجود پارسایان را شکیبی
همچنین در عقبش غلامی بدیع الجمال لطیف الاعتدال:
هَلکَ الناسُ حَولَهُ عطشاً
وَ هْوَ ساقٍ یَری وَ لا یَسقی
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فُرات مُستَسقی
عابد، طعام‌های لذیذ خوردن گرفت و کِسوت‌های لطیف پوشیدن و از فَواکه[میوه ها] و مشموم[عطرهای خوشبو] و حلاوات[شیرینی ها] تمتّع یافتن و در جمال غلام و کنیزک نظر کردن؛ و خردمندان گفته‌اند زلف خوبان زنجیر پای عقل است و دام مرغ زیرک.
در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش
مرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی
فی الجمله، دولتِ وقتِ مجموع، به روز زوال آمد. چنان که شاعر گوید:
هر که هست از فقیه و پیر و مرید
وز زبان آوران پاک نفس
چون به دنیای دون فرود آید
به عسل در بماند پای مگس

بار دیگر مَلِک به دیدن او رغبت کرد.
عابد را دید؛ از هیأت نخستین بگردیده[هیکل و چهره اش دگرگون شده] و سرخ و سپید بر آمده و فربه شده و بر بالش دیبا تکیه زده و غلامِ پَری پیکر به مروحه[بادبزن از پَرِ] طاووسی بالای سر ایستاده.
[پادشاه] بر سلامت حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند تا ملک به انجامِ سخن گفت: چنین که من این هر دو طایفه را دوست دارم در جهان کَس ندارد؛ یکی علما و دیگر زُهاد را.
وزیرِ فیلسوفِ جهاندیدهٔ حاذق که با او بود گفت: ای خداوند! شرط دوستی آن است که با هر دو طایفه نکویی کنی، عالِمان[جویندگانِ علم و دانش] را زَر [هزینه تحصیل علم] بده تا دیگر[همچنان درس] بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند.
@khomeynhistory

BY تاریخ خمین


Share with your friend now:
tgoop.com/khomeynhistory/3002

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Some Telegram Channels content management tips Channel login must contain 5-32 characters The visual aspect of channels is very critical. In fact, design is the first thing that a potential subscriber pays attention to, even though unconsciously. Concise Informative
from us


Telegram تاریخ خمین
FROM American