tgoop.com/ktabdansh/2341
Last Update:
📖 #مطالعه
📘 #جزء_از_کل
..... به دوران بلوغ پا می گذاشتم و
رابطه ام با پدرم تحلیل می رفت.
- انوک روی رفتار و عزت نفس ما
اسید می پاشید.
جفت باورناپذیری بودند.
پدرم تماس غیرمنتظره ای دریافت
کرد!
اوه، خدای من! یک شرکت آمریکایی
می خواست از سرگذشت-تری دین
یک فیلم هالیوودی- فیلم بسازد.
پدر، نویسنده این ماجرا را از خانه
پرت کرد بیرون!
- انوک گفت می دانی مشکل کارت
کجاست ؟ تو متعصبی، داری تعصبت
رو به خوردِ همه چیز می دهی.
انوک می خواست از جانورانی
بافضیلت بسازد! یوگا می کردیم!
پدرم ناخوش شده بود، گریه می کرد؛
با خودش حرف می زد؛ -تری
خودش را نبخشید اما همه دوستش
داشتند.
یاسپر، در حقم لطفی بکن. فکر کن یتیم هستی!
شب ها می رفت بیرون!
تعقیبش کردم؛
برای مردم
دست تکان می داد.
دَمِ یک میخانه می ایستاد باهمه گپ
می زد موقع حرف زدن دستش را
مانند یک دیکتاتور در هوا تکان می داد.
مثل چوب بُری که درختان نامرئی را
قطع میکند! سراغ زنان می رفت،
کسی به او محل نداد!. به زور از آنجا
انداختنش بیرون.
آمد به اتاقم، کتاب می خواند، مرا تماشا
میکرد، کنار پنجره می ایستاد.
چی بر سر آن پدر شاد آمده؟
- خودتان هم می دانید که برای دعا
کردن حتما نباید مذهبی باشید، دعا
میراثی است که از تلویزیون و سینما
به ما می رسد.
انوک به او رو کرد؛ دلت به حال
خودت می سوزه؟ هیچکس با تو
همصدا نیست، افکار تاریکت به جان
تو چنگ می اندازد .
اینقدر روح من را آزار نده.
مارتین یک نفر باید حرف حق را بگوید.
انوک به " بالی رفت و یک هفته بعد
پدر از لبهء پرتگاه احساسش افتاد.
ادی- آمد.
پدرت مریض است؟
کم و بیش
می توانم او را ببینم؟ رفت اتاقش.
و نیم ساعت بعد گفت خدای من
از کِی به این روز افتاده؟
و چند روز بعد زنی در زد و گفت
متأسفم، پدرت در بیمارستان است.!
اوه! شما را به خدا
راه بیفت " کاسپر!
من یاسپرم. سوار اتومبیل پلیس شدم...
نه فامیل نه خانواده! یک تراژدی هولناک
به ادی زنگ زدم. گفت مجوزش برای
اقامت تمام شده، انوک هم نبود.
به دیدن پدر در بیمارستان رفتم.
- این آدم ها به ظلمات وانهاده شده بودند.
خاکسترهای آتشی بودند که رو به خاموشی می گذاشت.
- کجای این جهان می توانستند بروند که حضورشان در آن معنادار باشد؟
- تهی کردن سرها از افکار، شغل به غایت خسته کننده ای است.
دکتر آمد، گفتم شما روانپزشک هستید؟
بله.
پدرم همان کتاب هایی را خوانده که
استادان شما نوشته اند؛ #فروید، #یونگ...
خب من که " فروید نیستم.
گفتم مشکل شما هم دقیقا این است.
با خود فکر کردم اینجا بدترین محیط
ممکن برای برای یک ذهن فروپاشیده
است، چون مجال بیشتری برای فکر کردن نمی دهد.
پدر می خواهم تو را از اینجا بیارم بیرون.
هیچی نگفت. یک صندلی را شکست!
.....
به خانه برگشتم. بدنبال یک ایده گشتم،
یک دفترچه از اتاقش پیدا کردم ؛
- وقت آزاد زیاد دارم. وقت آزاد آدم ها را
وا می دارد فکر کنند؛ فکر کردن باعث میشود آدم به طرز بیمارگونی در خود
فرو رودو اگر رخنه ناپذیر
و بی نقص نباشی، فرورفتن در
خود به افسردگی راه می برد.
برای همین است که افسردگی
بیماری شماره ی دو در دنیاست.
مشکل من اینجاست ک نمی توانم
خودم را در یک جمله خلاصه کنم.
در آپارتمان هرگز از سفری نمادین خبری نیست در رفتن به آشپزخانه هیچ استعارهای در کار نیست
#امرسون درک درستی داشت!
می گفت:
در لحظه ای که کسی را ببینیم،
هر کدام به یک جزء تبدیل می شویم.
مشکل من همین است .
من یک چهارم چیزی هستم که باید
باشم.
- - ساده است وقتی با خودت یکی
هستی؛
اما بزرگ مرد کسی است که در میانِ
جمع، با شادی تمام، استقلالِ انزوای
خود را حفظ می کند.
#پاسکال نوشته:
' در طول انقلاب فرانسه همه ی
تيمارستان ها خالی شد.
حالا دیوانگان،
معنایی برای زندگی خود یافته بودند.
🖊 استیو_تولتز
این داستان ادامه داره
@ktabdansh 📚📚📚
📖
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/2341