Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
خواهر_کوچیکه_ریموند_چندلر_اسماعیل_فص.pdf
3.7 MB
📚📎
📙 خواهر کوچیکه
اثر؛ ریموند چندلر
مترجم: اسماعیل فصیح
Khab-e-Geran.Final.pdf
4.9 MB
📙 خواب گران
اثر؛ ریموند چندلر
مترجم: قاسم هاشمی نژاد
بانوی دریاچه.pdf
5.1 MB
📙 بانوی دریاچه
اثر؛ ریموند چندلر
مترجم: کاوه میرعباسی
خداحافظی طولانی.pdf
7.5 MB
📙 خداحافظی طولانی
اثر؛ ریموند چندلر
مترجم: فتح الله جعفری جوزانی
Panjereye Mortafaa.pdf
6.4 MB
📙 پنجره مرتفع
اثر؛ ریموند چندلر
مترجم: حسن زیادلو
حق السکوت.pdf
2.2 MB
📙 حق السکوت
اثر؛ ریموند چندلر
مترجم: احسان نوروزی
ریموند_چندلر_دردسرحرفه_ی_من_است_352ص.pdf
3.2 MB
📙 دردسر حرفه‌ی من است.
اثر؛ ریموند چندلر

" از سری کتاب های
جنایی-پلیسی.
کاراگاه فیلیپ_مارلو
"
.........

🉑 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎

💎 اگر به کتاب های تاریخی سیاسی
علاقه مند هستید:

1- تاریخ قرن بیستم : شون لنگ 2-ظلمت در نیمروز : آرتور کوستلر

3-نبرد من : آدولف هیتلر
4-استالین : ادوارد رادزینسکی

5-تبصره ۲۲ : جوزف هلر
6- مکتب دیکتاتورها : اینیاتسیوسیلونه

🉑@ktabdansh 📚📚
...📚
📚
طبیعت حائز عالی ترین حق برای
انجام دادن هر آن چیزی است که در
یدِ قدرتش است.. اما به سبب آن که
حقِ کل طبیعت چیزی ورای قدرت همهٔ
اجزا یا افراد با همدیگر نیست، در نتیجه
هر فردی حائز عالی ترین حق برای انجام
دادن هرآن چیزی است که در ید قدرتش
است. #باروخ_اسپینوزا
💬 ....
اسپینوزا همواره حق را همان قدرت
می دانست و از تفکیک حق از قدرت
امتناع می ورزید.
شاید در نگاه نخست این دیدگاه غریب و
عجیب بنظر آید، اما هرنوع دیدگاه
دیگری که حق را از قدرت جدا می کند
دچار تناقض می شود. به عبارت دیگر:
از نظر اسپینوزا ( همینطور ماکیاولی و
نیچه) هرکسی به میزانی که قدرت دارد
به همان میزان حق دارد.

این نظریه، دشمنِ نظریاتی متعالی و
به قول اسپینوزا خیالینی است که معمولا
حکومت های دینی
به آن چسبیده اند،
یعنی:
نظریاتی که می گویند حق از قدرت
جداست و هرکسی که حق دارد قدرت دارد.
📕🔅رسالهٔ الهی سیاسی؛ فصل ۱۶

@ktabdansh 📚📚
...📚

هرکسی که اسباب قدرتمندی دیگری
را فراهم کند، اسبابِ بیچارگی خود
را فراهم کرده است.
🖊 نیکولا_ماکیاولی

📚#کتاب_دانش
..........
📚
بالارفتن سن مزایا و معایبی داره،
مثلا کلمات روزنامه رو از نزدیک
نمی بینی ولی احمق ها رو
از دور تشخیص میدی!
........

@ktabdansh 📚📚
...📚
کتاب دانش
. 📚 #جزء_از_کل ........... من هرگز نگفته بودم ازش خوشم می آمد. چرا نگفته بودم؟ چقدر گفتن دوستت دارم سخت است؟ آب بزاق بروی لبانش جا مانده بود. نمی شد باور کرد آن غوغای طولانی و شرم آور خاموش شده. کنارش زانو زدم. دستانم را به دو طرف بدنش حلقه کردم، توی…
.
📚 #مطالعه
.........

سر کلاس انگلیسی آن اتفاق افتاد.
معلم داشت کاربرد عبارات را آموزش
می داد.
یک سکوت بهت زده!
گفتم چرا خودت را به زحمت می اندازی
تا به ما عبارت یاد بدهی؟
صورتش رنگ باخت و با لکنت گفت
تو انگلیسی حرف می زنی؟
لهجه‌ی استرالیایی داری؟
آره. رفیق. دارم.
حالا بگو بیایند تا دوکلمه باهاشان حرف
دارم.
ده دقیقه بعد دونگهبان دوان دوان آمدند.
........
- بگو ببینم حرف حسابت چیست؟
اسم من یاسپر_دین است.
پدرم مارتین_دین بود.
عمویم تری_دین است.
وارد آن جزئیات هفت روزه از
بازجویی نمی شوم. *
دولت به من فشار می آورد تا مخفیگاه
پدرم را فاش کنم.
مورد تفتیش قرارگرفتم.
( پلیس خوب/پلیس بد/پلیس بدتر/
شیطان با کراوات سنجاق دار. )
چندبار دیگر باید بگویم؟
" فیلم ها، زندگی واقعی را چرند
کرده اند. "

دویست صفحه از زندگی ما تا اوایل
کودکی ام تا داستان تری دین را که
نوشته بودم پیدا کردند. صفحه به
صفحه را خواندند. از همسفرانم درمورد
مرگ پدر تحقیق کردند. همگی ماجرا
را گفتند..... تصمیم گرفتند آزادم کنند...
در قبال این سکوتم
( قضیه فرار و قایق پناهندگان..)
یک آپارتمان کوچک بهم دادند. جعبه ای
شامل مدارک و اسنادمان و .... حقوق
۳۵۰ دلاری!
حالا می خواستم چکار کنم؟
با انوک تماس بگیرم؟ -
تماس با ثروتمندترین زن کشور.
گروه رسانه ای هابز*
سراغ اسکار را گرفتم.
- یعنی خبر ندارید؟
از چی خبر ندارم؟
- توی این شش ماه کجا بودی؟ غار؟
نه. زندان.
- او مُرده. هردو مردند.
کی؟
- اسکار و رینولد_هابز. هواپیمای
شخصی آنها سقوط کرد. متأسفم.
همه چیز محو شد.... عشق. امید.
روح و روان.
- حالتان خوب است؟
انوک با آنها بود؟
- نه. ..... رفته سفر. راستش هیچکس
خبر ندارد کجاست.....
شماره تلفنم را دادم و قطع کردم.
احساس بیچارگی کردم. پدر مرده.
ادی مرده. اسکار و رینولد فناناپذیر هم
مرده بودند. تضاد بین مرگ و زندگی را
حس نمی کردم. از زندگی بیزار شدم.
بی هدف در زمان و فضا شناورم.
هیچ چیز هم برای فروش ندارم تا پولی
بدست بیاورم.
باید ادامهٔ این داستان را بنویسم.

- وقتی از نقطهٔ صفر شروع می کنی
زندگی چه مسیر پر مشقتی می شود.
حس می کردم در کشوری خارجی هستم.
- به آدم احتیاج دارم اما از جمعیت
وحشت دارم. -
همه چیز علنی شده بود؛ مرگ پدر را
رسما اعلام کرده بودند.
" حرام زاده ها می میرند"
" پایان یک بی شرف ' تیتر روزنامه ها!
انگار در انتهای چیزی قرارگرفته بودم
که فکر می کردم بی انتهاست.
روز و شب نوشتم. یاد کلهء پرباد
پدر افتادم. قهقهه های دیوانه وار
سر دادم. احساس آوارگی می کردم.
......
مردی به اسم گوین_لاو آمد و خودش
را وکیل معرفی کرد.
- وسایل پدرتان در یک انباری نگهداری
می شوند، به شما تعلق دارند.....
پول هم داشته؟
- نه. متأسفانه. حساب بانکی اش خالیست.
پس فقط چیزهای بی ارزش.
به یک ساختمان دولتی رفتیم.
گواهینامه ام را به نگهبان دادم.‌
گفت اتاق نود و سه. در طبقه چهارم از
آسانسور پیاده شدیم.
اتاق تاریک و بهم ریخته بود.
چطور توانسته بودند همه چیز را
بیاورند؟ کتاب ها. چراغ ها. عکس ها.
گونی های پرشده از لباس...‌
آشفتگی هایی که پدر به خورد تک تک
وسایل داده بود، هنوز فروکش نکرده بود.

دست خط خودش و نوشتهٔ ناتمامش؛
عشق در وقت ناهار.
داستان های تهوع آور! پس از آنسوی
قبر هم به من پوزخند می زند.
🖊 استیو_تولتز

گاهی اوقات هیچ چیز به اندازهٔ
سکوت، نیش دار نیست


ادامه هم داره

@ktabdansh 📚📚
...📖📚
کتاب دانش
داستان های کوتاه ۶ او به آهستگی گفت: خانم کریل اون به تلفن من جواب نمی ده. من یکی دو بار سعی کردم با او تماس بگیرم. سکوت کوتاهی در آنسوی خط برقرار شد. سپس صدا مجددآ گفت: من کلید خودم را در زیر در گذاشته ام، شما بهتر است بروید و آن را بردارید. چشم‌های…
.7

او اسلحه را به روی فرش گذاشت و
برخاست و به آهستگی به طرف
تلفن که در انتهای یک میز کتابخانه و
در کنار یک ظرف پر از گل های کنده
شده قرار داشت، حرکت کرد.
او دستش را به طرف آن برد ولی
لمس نکرد. آنگاه دستش را کنار
بدنش رها کرد. او دقیقه ای آنجا
ایستاد. سپس برگشت و به سرعت
عقب رفت و دوباره اسلحه را
برداشت. او خشاب را بیرون آورد
و فشنگ داخل جلوی لوله را نیز
بیرون آورد. آن را برداشت و داخل خزانه
خشاب فشار داد.
او با دو انگشت دست چپش لوله اسلحه
را نگهداشت و قسمت چخماق را به
عقب کشید و جلوی قنداق را بطرف
پنجره بالا برد.
شمارهٔ هفت تیر که در قسمت خزانه
تکرار شده بود سوهانکاری نشده بود.
او به سرعت هفت تیر را به هم
سوار کرد پوکه خالی را کف اتاق
گذاشت خشاب را به داخل راند و
اسلحه را در جای مناسب خودش در
دست های مرده درک_والدن قرار
داد. او دستکش های چرمی را از
دستش خارج کرد و شمارهٔ هفت تیر
را در یک دفتر یادداشت کوچک نوشت.

آنگاه اتاق را ترک کرد، سوار آسانسور
شد و از هتل بیرون رفت،
ساعت پنج و نیم بود و بعضی از
ماشین های توی بلوار چراغ هایشان را
روشن کرده بودند.

مرد موبوری که در کافه سوترو" را
باز کرد، این کار را با یک چرخش
کامل انجام داد. در محکم به دیوار
مقابل خورد و مرد موبور در حالیکه
دستگیره هنوز توی دستش بود،
روی زمین نشست.
او با عصبانیت گفت: خدایا زلزله!
دالماس بی هیچ شادی به او
نگاه کرد. پرسید:
خانم ماین کریل اینجا هستن- یا
اینکه نمی دونین؟
مرد موبور از زمین برخاست و در را
به دور از خودش پرت کرد. در با
صدای رعد آسای دیگری بسته شد.
او با صدای بلندی گفت:
همه اینجا هستن._
به غیر از گربه نره، که اون هم قراره بیاد._
دالماس سری تکان داد.
" شما بایستی یک پارتی عالی داشته
باشین."
او از جلوی مرد موبور رد و وارد سرسرا
شد و از زیر یک قوس تاق رد شد.
وارد یک اتاق مدل قدیمی با دکوراسیون
به سبک صندوق خانه های چینی
همراه با اثاثیه کهنه و نخ نما گردید.

در آنجا هفت هشت نفر بودند که
چهرهٔ همگی آنها در اثر صرف مشروب
برافروخته شده بود.
دختری با شلوار کوتاه و پیراهن سبز
چوگان بازی،
داشت با مردی با لباس شب روی
زمین تاس بازی می کرد.
مرد چاقی با عینک پنسی داشت با یک
تلفن اسباب‌بازی حرف می زد.
او داشت مي گفت ' تلفن راه دور،
سیوکس سیتی، یک کمی هم عجله
چاشنی اش کن، خواهر! '
رادیو جار زد؛ دیوانگی شیرین.
دو زوج با حواس پرتی مشغول رقص
بودند و مرتبا به همدیگر و اثاثیه
برخورد می کردند.
مردی که خیلی شبیه به آل اسمیت بود
با لیوانی نوشیدنی دردست و چهره ای که
انگار از دنیای اطراف بی خبر است
داشت به تنهایی می رقصید.

📚 #آدمکش_تازه_کار 🎩

ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
🖊📚
.....🌘......
📚
ما نیازمندِ شجاعتِ
حذف کردن هستیم.
حذفِ جزئیات، حذفِ گذشته،
حذفِ نامه ها، حذفِ صداها،
حذفِ دلتنگی.
و از همه مهمتر:
حذفِ برخی افراد...


@ktabdansh 📚📚
...📚
ژرمینال - امیل زولا
راوی: رضا عمرانی
📚📎

📙 #ژرمینال
امیل زولا
.......'

[ 🎙رضا عمرانی ]

امیل زولا

🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 🎧
امیل زولا- ژرمینال.pdf
12.6 MB
📚📎
📚 #ژرمینال
#امیل_زولا
........'
ژرمینال سیزدهمین کتاب از
مجموعهٔ خانوادهٔ روگن مارگر
و از مشهورترین آثار امیل_زولا‌.
بیان خشم ناشی از استثمار‌.
لانتیه"جوانی باهوش
با خلق و خوی خطرناک.
رهبری جنبشی که وقتی می بیند
همکارانش در معدن، گرسنه، بیمار
و بدهکارند را برعهده می گیرد.
........'
وقتی کارگران پس از دوماه و نیم
اعتصاب بکار برگشتند، بناچار دستمزد جداگانه‌ برای چوب بندی را که نوعی کاهش پنهانی دستمزد بود و بیش از هرزمان دیگر از آن نفرت داشتند و به خون رفقایشان آلوده بود، پذیرفتند...
........'
هیچوقت هیچ کار با خشونت
درست نشده! دنیا رو نمیشه
یک‌روزه درست کرد.
اونایی که به شما وعده می دن
که همه کارا رو یه ضرب درست
میکنن یا شوخی میکنن یا
بی شرفن
. امیل زولا.
......

🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book📎
📚
آیا ما برای خود زندگی می کنیم؟
ما هیچیم.
ما در زمان حال، برای دولت زندگی
می کنیم و
در طول قرون، برای نظام مردگان.

👤 آندره مارلو
📚 سرنوشت بشر
🔁 سیروس ذکاء

@ktabdansh 📚📚
...📚

Every race,
Every art has it's hypocrisy.
The world is fed with little
Truth and many lies..

هر نژادی هنر خاص خود را دارد،
خوراک این جهان اندکی حقیقت و
بسیاری دروغ است.
👤 رومن رولان

...📚 #کتاب_دانش...
‌.......
maryam (1)
<unknown>
📚🎶

🎶🎙#ادری_ب_۸

میکس با صدای؛ #شادمهر_عقیلی
دوست نازنین و همراه ؛
آقای شهریار

... 📚#کتاب_دانش..
.........
📚
حتی در زیباترین مناظر،
در درختان،
زیر برگ ها،
حشرات یکدیگر را می خورند
ظلم بخشی از زندگی است.
👤 #فرانسیس_بیکن

@ktabdansh 📚📚
...📚
2025/02/04 15:48:40
Back to Top
HTML Embed Code: