KTABDANSH Telegram 2353
📖 #مطالعه
📘#جزء_از_کل

..... دفترچه را بستم.
با اتوبوس به سوی خانهء ادی راه افتادم.
چرا همیشه به پدرم لطف داشتی؟
منظورت چیست؟
دلیل این همه پول و سخاوت تو از کجاست؟ چرا همیشه از ما عکس
می گیری؟ از ما چی می خوای؟
هیچی.
پس یک میلیون دلار به ما بده.
مبلغ زیادیِ .
پس یک ششم یک میلیون دلار را بده.
اگر کار تو و پدرت رو راه میندازه باشه.
برگشتم بیمارستان. پدر با بند به تخت
بسته شده بود. گفت می خواهیم
یک دنیا بسازیم. پدر در طوفان شن
خود تصمیم داشت خانه بسازد.
هرکتابی در رابطه با معماری بود
می گرفت. دکتر گفت اینجا چه خبر است؟ پدر توضیح داد......دکتر گفت
ایدهء استرالیایی.....
پدر گفت
یکی شدن با طبیعت، یک خانه گِرد!
یک خانهء سیار، یک خاکریز.
چی به سرت اومده؟
- بهترین زره ، دور بودن از دیدرس است.
' دکتر تماشاگر این تشنج فکری بود.'
پدر می خواست از بیمارستان برود
با عزمی راسخ از ایده هایش سخن
می گفت. بعد از چهار ماه آمد و
" ادی به ما پول داد!
#نیچه گفته؛ آدمِ مقروض آرزو می‌کند
ولی نعمتش بمیرد
!.
پدر گفت ما خانه نمی سازیم این فقط یک حقه بود تا از بیمارستان بیایم بیرون. یک خانه ی هزارتو می سازیم و پنهانش میکنیم.
چی می گی ؟؟!!
دکتر دوباره او را معاینه کرد!
کل زمین های "سیدنی را گشتیم. یک
خانهء کلنگی، یک ویرانهء بی دروپیکر
آب گذر پیچ در پیچ، دوساعت فاصله
تا مدرسه!
این قصرِ مارپیچ برای اندیشه ورزی
بود.
پدر اسناد را امضاء کرد...این حماقت
جنون آمیز : زمین مارپیچ در مارپیچ با
مرکزیت خانه.
یک جاده ی پر پیچ و خم و خاک آلود.
کارگرها و بناها به کرات در آن،
گم و پیدا می شدند.
دیوارهای سنگی بالا رفتند و خانه از
دید پنهان می شد.
انوک از سفر آمد : گفت
خانهء بچه های بی سرپرست، بیمارستان روانی. این بنای محیرالعقول.
شروع کرد به پخت و پز!

یک زنگ اخبار برای هدایت از منزلگاه برای پایان سرگشتگی ها هم نصب کردیم.

از سرما کرخت شدم. آتش رو به
خاموشی می گذاشت.
پدر،
با حس گناه و حالتی نمایشی
گویا در اجرای نمایش #مکبث ایفای نقش میکرد.
از همه چیز دور بودیم و فقط بوی درختان و صدای رود و زوزه ی باد.
به لطف ادی به این خانه رسیدیم.!
پدر گفت خودمان کِشت میکنیم و در حوض هم چندتا ماهی انداخت!
ماهی ها مُردند.
پدر سوگوار ماهی ها بود.
انوک گفت می دانی اشکال کارت کجاست؟
بله. فکر میکنم می دانم.
حالا می خواست چکار کند؟
خانه ی هزارتو او را سرگرم کرد.
......
بعد از تولد شانزدهم سالگی ام با دوچرخه از هزارتو به رستوران "سیزلر رفتیم.
خب از مدرسه چه خبر؟
همان مزخرفات همیشگی.

یک نامه درآورد: آقای دین پسر شما در جریان اهانتی که در یک قطار اتفاق افتاده نقش داشته و مزاحم یک مرد شده و تصمیم دارد مدرسه را ترک کند.""
به کسی حمله کردی؟
از خودت دفاع کردی؟
- پیچیده تر از این حرفاست. من برنمی گردم خودم میتوانم کتاب بخوانم. آن ها یک مشت احمق هستند.‌
حالا می خواهی چکار کنی؟
می خواهم روحم را بسپارم به جاده.
سفر با قطار و دل بستن به دختران و سرگردان در راه.

توی جاده خشم و آشوب است.

ببین یاسپر من هم مدرسه را ترک کردم
تبعید خود خواسته از جامعه. بمان و مدرسه را تمام کن. فقط به خودت حق انتخاب بده‌.
بیچاره ما! فرزندان طغیانگران. ما هم آشوب و انقلاب هایی داریم که در قلبمان به پا می شود اما طغیان علیه طغیان چگونه است؟
بازگشت به رسومات اجتماع
؟
پس اگر می خواهی روحت را به
یک جاده ی بی انتها بسپاری
مایلم بهت هشدار بدم.
پدر قیافه ی متفکر به خود گرفته بود
و نفس هایش کوتاه می شد،
ناگهان با هشدارش تاخت:

مردم همیشه از این که کفش ندارند شکایت می کنند تا اینکه چشمشان به انسان بدون پا می افتد بعد شکایت می کنند که چرا صندلی چرخدار برقی ندارند؟ چرا؟

چی باعث می شود آن ها اراده ی آزاد را
تنها خرج امورات جزئی کنند نه کلیات؟
به جای اینکه بپرسند باید کار کنم؟
می پرسند کجا باید کار کنم؟
به جای اینکه بپرسند باید خانواده تشکیل دهم؟
می پرسند کِی باید خانواده تشکیل دهم؟
چرا یکباره کشورها را با هم مبادله نمی‌کنیم تا هرکس می خواهد از فرانسه به اتیوپی برود یا از انگلیس به کارائیب و الی آخر
در نهایت زمین را طوری تقسیم کنیم که از وفاداری و خودخواهی و تعصب رها شویم.
- چرا اراده‌ ی آزاد به دست جانوری تلف می شود که حق انتخاب زیادی دارد اما تنها حق یکی دو انتخاب دارد.
گوش کن.
🖊 استیو_تولتز

این داستان ادامه هم داره


@ktabdansh 📘📖
📖



tgoop.com/ktabdansh/2353
Create:
Last Update:

📖 #مطالعه
📘#جزء_از_کل

..... دفترچه را بستم.
با اتوبوس به سوی خانهء ادی راه افتادم.
چرا همیشه به پدرم لطف داشتی؟
منظورت چیست؟
دلیل این همه پول و سخاوت تو از کجاست؟ چرا همیشه از ما عکس
می گیری؟ از ما چی می خوای؟
هیچی.
پس یک میلیون دلار به ما بده.
مبلغ زیادیِ .
پس یک ششم یک میلیون دلار را بده.
اگر کار تو و پدرت رو راه میندازه باشه.
برگشتم بیمارستان. پدر با بند به تخت
بسته شده بود. گفت می خواهیم
یک دنیا بسازیم. پدر در طوفان شن
خود تصمیم داشت خانه بسازد.
هرکتابی در رابطه با معماری بود
می گرفت. دکتر گفت اینجا چه خبر است؟ پدر توضیح داد......دکتر گفت
ایدهء استرالیایی.....
پدر گفت
یکی شدن با طبیعت، یک خانه گِرد!
یک خانهء سیار، یک خاکریز.
چی به سرت اومده؟
- بهترین زره ، دور بودن از دیدرس است.
' دکتر تماشاگر این تشنج فکری بود.'
پدر می خواست از بیمارستان برود
با عزمی راسخ از ایده هایش سخن
می گفت. بعد از چهار ماه آمد و
" ادی به ما پول داد!
#نیچه گفته؛ آدمِ مقروض آرزو می‌کند
ولی نعمتش بمیرد
!.
پدر گفت ما خانه نمی سازیم این فقط یک حقه بود تا از بیمارستان بیایم بیرون. یک خانه ی هزارتو می سازیم و پنهانش میکنیم.
چی می گی ؟؟!!
دکتر دوباره او را معاینه کرد!
کل زمین های "سیدنی را گشتیم. یک
خانهء کلنگی، یک ویرانهء بی دروپیکر
آب گذر پیچ در پیچ، دوساعت فاصله
تا مدرسه!
این قصرِ مارپیچ برای اندیشه ورزی
بود.
پدر اسناد را امضاء کرد...این حماقت
جنون آمیز : زمین مارپیچ در مارپیچ با
مرکزیت خانه.
یک جاده ی پر پیچ و خم و خاک آلود.
کارگرها و بناها به کرات در آن،
گم و پیدا می شدند.
دیوارهای سنگی بالا رفتند و خانه از
دید پنهان می شد.
انوک از سفر آمد : گفت
خانهء بچه های بی سرپرست، بیمارستان روانی. این بنای محیرالعقول.
شروع کرد به پخت و پز!

یک زنگ اخبار برای هدایت از منزلگاه برای پایان سرگشتگی ها هم نصب کردیم.

از سرما کرخت شدم. آتش رو به
خاموشی می گذاشت.
پدر،
با حس گناه و حالتی نمایشی
گویا در اجرای نمایش #مکبث ایفای نقش میکرد.
از همه چیز دور بودیم و فقط بوی درختان و صدای رود و زوزه ی باد.
به لطف ادی به این خانه رسیدیم.!
پدر گفت خودمان کِشت میکنیم و در حوض هم چندتا ماهی انداخت!
ماهی ها مُردند.
پدر سوگوار ماهی ها بود.
انوک گفت می دانی اشکال کارت کجاست؟
بله. فکر میکنم می دانم.
حالا می خواست چکار کند؟
خانه ی هزارتو او را سرگرم کرد.
......
بعد از تولد شانزدهم سالگی ام با دوچرخه از هزارتو به رستوران "سیزلر رفتیم.
خب از مدرسه چه خبر؟
همان مزخرفات همیشگی.

یک نامه درآورد: آقای دین پسر شما در جریان اهانتی که در یک قطار اتفاق افتاده نقش داشته و مزاحم یک مرد شده و تصمیم دارد مدرسه را ترک کند.""
به کسی حمله کردی؟
از خودت دفاع کردی؟
- پیچیده تر از این حرفاست. من برنمی گردم خودم میتوانم کتاب بخوانم. آن ها یک مشت احمق هستند.‌
حالا می خواهی چکار کنی؟
می خواهم روحم را بسپارم به جاده.
سفر با قطار و دل بستن به دختران و سرگردان در راه.

توی جاده خشم و آشوب است.

ببین یاسپر من هم مدرسه را ترک کردم
تبعید خود خواسته از جامعه. بمان و مدرسه را تمام کن. فقط به خودت حق انتخاب بده‌.
بیچاره ما! فرزندان طغیانگران. ما هم آشوب و انقلاب هایی داریم که در قلبمان به پا می شود اما طغیان علیه طغیان چگونه است؟
بازگشت به رسومات اجتماع
؟
پس اگر می خواهی روحت را به
یک جاده ی بی انتها بسپاری
مایلم بهت هشدار بدم.
پدر قیافه ی متفکر به خود گرفته بود
و نفس هایش کوتاه می شد،
ناگهان با هشدارش تاخت:

مردم همیشه از این که کفش ندارند شکایت می کنند تا اینکه چشمشان به انسان بدون پا می افتد بعد شکایت می کنند که چرا صندلی چرخدار برقی ندارند؟ چرا؟

چی باعث می شود آن ها اراده ی آزاد را
تنها خرج امورات جزئی کنند نه کلیات؟
به جای اینکه بپرسند باید کار کنم؟
می پرسند کجا باید کار کنم؟
به جای اینکه بپرسند باید خانواده تشکیل دهم؟
می پرسند کِی باید خانواده تشکیل دهم؟
چرا یکباره کشورها را با هم مبادله نمی‌کنیم تا هرکس می خواهد از فرانسه به اتیوپی برود یا از انگلیس به کارائیب و الی آخر
در نهایت زمین را طوری تقسیم کنیم که از وفاداری و خودخواهی و تعصب رها شویم.
- چرا اراده‌ ی آزاد به دست جانوری تلف می شود که حق انتخاب زیادی دارد اما تنها حق یکی دو انتخاب دارد.
گوش کن.
🖊 استیو_تولتز

این داستان ادامه هم داره


@ktabdansh 📘📖
📖

BY کتاب دانش


Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/2353

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

For crypto enthusiasts, there was the “gm” app, a self-described “meme app” which only allowed users to greet each other with “gm,” or “good morning,” a common acronym thrown around on Crypto Twitter and Discord. But the gm app was shut down back in September after a hacker reportedly gained access to user data. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Matt Hussey, editorial director at NEAR Protocol also responded to this news with “#meIRL”. Just as you search “Bear Market Screaming” in Telegram, you will see a Pepe frog yelling as the group’s featured image. The optimal dimension of the avatar on Telegram is 512px by 512px, and it’s recommended to use PNG format to deliver an unpixelated avatar. Private channels are only accessible to subscribers and don’t appear in public searches. To join a private channel, you need to receive a link from the owner (administrator). A private channel is an excellent solution for companies and teams. You can also use this type of channel to write down personal notes, reflections, etc. By the way, you can make your private channel public at any moment.
from us


Telegram کتاب دانش
FROM American