KTABDANSH Telegram 2354
داستان های کوتاه #آخرین_قسمت

📚 #اختلاف_حساب

گذاشت که این آرزو هرچه زبانه دار تر
در قلبش شعله بکشد و مغزش را
داغ کند. برای او که ۱۲ سال پول های
هر بی سروپایی را به این دقت نگه داشته بود، برای او که چه شبها تا ساعت ده پای همین پنجره ایستاده بود و به همین ردیف تاق های بازار با خشم
و دل شکستگی نگاه کرده بود، این
آرزو تسلای خاطری بود.
آرزوی تسلیت دهنده ای بود. حیف بود
که آن را از دل بیرون کند.
آیا کسی پیدا می شد که به -حساب زندگی او که اين طور دقیق حسابِ پولِ مردم را، حساب زندگی مردم را نگه می داشت- برسد؟
به حسابِ این دیر خانه رفتن ها، این اضافه کاری ها، سینه درد ها؟
حساب اضطراب و تشویش؟

احمد علی خان در همان تاریکیِ دمِ غروب، کم کم حس میکرد تسلای خاطری که یافته است، اینقدر وسیع است که می تواند یک دریا، همه ی غم های او را در خود فرو ببرَد و در خود حل کند. ولی آیا این کافی بود؟

بیرون هم هوا تاریک شده بود. نسیم ملایمی وزید و با خود دود و دَمِ
حمام را تا ته حلق احمد علی خان
فرو بُرد. چشمش به قیافه ی آرام و بی تشویش همکارش افتاد. چه خونسرد بود! آیا می شد حساب دیگران را،
حسابِ این "دیگران" را اینطور با خونسردی رسید؟
حسابشان را با اینطور خونسردی نگه داشت؟ برای خود احمد علی خان
که دیگر ممکن نبود. دست کم همین امروز غیر ممکن شده بود.
دوسه بار دیگر آرامش خاطری را که در سیمای خسته ی همکارش دیده بود، به دقت نگریست.
افکار وسوسه کننده را در دریای تسلای خاطری که تازه یافته بود، غرق کرد‌.

خونسردی خود را بازیافت و پشت میز کارش برگشت.
ساعت، زنگِ هفت و ربع را زد.
احمد علی خان به جستجوی
اختلاف-حساب، پنج شش صفحه ء
دیگرِ دفتر را ورق زده بود که
تلفن زنگ زد.
بی آنکه عجله کند، قلم را روی جا قلمی گذاشت و رفت گوشی را برداشت.

هیچوقت پشت میز رئیس، روی صندلی ننشسته بود.
این بار هم ننشست. همان طور
ایستاده، گوشی را در دست گرفته بود
و با طرف صحبت می کرد:
" بله اینجا حسابِ_جاریِ_بانکِ.....
بیجاری، خودِ منم...... کی؟
زنِ من؟......
و به تته پته افتاد. گوشی نزدیک بود
از دستش بیفتد. بی اختیار خودش را
روی صندلی انداخت. گوشی را
به زحمت به گوش خود چسباند و
اضطراب از سر و رویش می بارید :
هان؟..... بگو؟! بگو خودمم!..... بگو....
........
و گوشی از دست احمد علی خان
رها شد و لبِ میز خورد.
دست های او از دو طرف افتاد و سرش
بی هیچ صدایی روی سینه اش
خم شد. همکار او از ته تالار به صدای
افتادن گوشی از جا پرید و خود را
به میز رئیس رساند. گوشی هنوز
غر می کرد. گوشی را گرفت و بعد از چند ثانیه که گوش داد، قیافه اش
در هم فرو رفت، اشک توی
چشم‌هایش پر شد و از لای دندان هایش که به هم فشرده می شد،
توی گوشی گفت
" آخه خانم، خبرِ بد را که اینطور برای آدم نمی فرستند..... . "

👤#جلال_آل_احمد

متولد ۱۱ آذر ۱۳۰۲ - ۱۸ شهریور ۱۳۴۸
روشنفکر سوسیالیست.
نویسنده و منتقد و مترجم.
همسر سیمین_دانشور.

@ktabdansh 📚🌙💫



tgoop.com/ktabdansh/2354
Create:
Last Update:

داستان های کوتاه #آخرین_قسمت

📚 #اختلاف_حساب

گذاشت که این آرزو هرچه زبانه دار تر
در قلبش شعله بکشد و مغزش را
داغ کند. برای او که ۱۲ سال پول های
هر بی سروپایی را به این دقت نگه داشته بود، برای او که چه شبها تا ساعت ده پای همین پنجره ایستاده بود و به همین ردیف تاق های بازار با خشم
و دل شکستگی نگاه کرده بود، این
آرزو تسلای خاطری بود.
آرزوی تسلیت دهنده ای بود. حیف بود
که آن را از دل بیرون کند.
آیا کسی پیدا می شد که به -حساب زندگی او که اين طور دقیق حسابِ پولِ مردم را، حساب زندگی مردم را نگه می داشت- برسد؟
به حسابِ این دیر خانه رفتن ها، این اضافه کاری ها، سینه درد ها؟
حساب اضطراب و تشویش؟

احمد علی خان در همان تاریکیِ دمِ غروب، کم کم حس میکرد تسلای خاطری که یافته است، اینقدر وسیع است که می تواند یک دریا، همه ی غم های او را در خود فرو ببرَد و در خود حل کند. ولی آیا این کافی بود؟

بیرون هم هوا تاریک شده بود. نسیم ملایمی وزید و با خود دود و دَمِ
حمام را تا ته حلق احمد علی خان
فرو بُرد. چشمش به قیافه ی آرام و بی تشویش همکارش افتاد. چه خونسرد بود! آیا می شد حساب دیگران را،
حسابِ این "دیگران" را اینطور با خونسردی رسید؟
حسابشان را با اینطور خونسردی نگه داشت؟ برای خود احمد علی خان
که دیگر ممکن نبود. دست کم همین امروز غیر ممکن شده بود.
دوسه بار دیگر آرامش خاطری را که در سیمای خسته ی همکارش دیده بود، به دقت نگریست.
افکار وسوسه کننده را در دریای تسلای خاطری که تازه یافته بود، غرق کرد‌.

خونسردی خود را بازیافت و پشت میز کارش برگشت.
ساعت، زنگِ هفت و ربع را زد.
احمد علی خان به جستجوی
اختلاف-حساب، پنج شش صفحه ء
دیگرِ دفتر را ورق زده بود که
تلفن زنگ زد.
بی آنکه عجله کند، قلم را روی جا قلمی گذاشت و رفت گوشی را برداشت.

هیچوقت پشت میز رئیس، روی صندلی ننشسته بود.
این بار هم ننشست. همان طور
ایستاده، گوشی را در دست گرفته بود
و با طرف صحبت می کرد:
" بله اینجا حسابِ_جاریِ_بانکِ.....
بیجاری، خودِ منم...... کی؟
زنِ من؟......
و به تته پته افتاد. گوشی نزدیک بود
از دستش بیفتد. بی اختیار خودش را
روی صندلی انداخت. گوشی را
به زحمت به گوش خود چسباند و
اضطراب از سر و رویش می بارید :
هان؟..... بگو؟! بگو خودمم!..... بگو....
........
و گوشی از دست احمد علی خان
رها شد و لبِ میز خورد.
دست های او از دو طرف افتاد و سرش
بی هیچ صدایی روی سینه اش
خم شد. همکار او از ته تالار به صدای
افتادن گوشی از جا پرید و خود را
به میز رئیس رساند. گوشی هنوز
غر می کرد. گوشی را گرفت و بعد از چند ثانیه که گوش داد، قیافه اش
در هم فرو رفت، اشک توی
چشم‌هایش پر شد و از لای دندان هایش که به هم فشرده می شد،
توی گوشی گفت
" آخه خانم، خبرِ بد را که اینطور برای آدم نمی فرستند..... . "

👤#جلال_آل_احمد

متولد ۱۱ آذر ۱۳۰۲ - ۱۸ شهریور ۱۳۴۸
روشنفکر سوسیالیست.
نویسنده و منتقد و مترجم.
همسر سیمین_دانشور.

@ktabdansh 📚🌙💫

BY کتاب دانش


Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/2354

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

As five out of seven counts were serious, Hui sentenced Ng to six years and six months in jail. Channel login must contain 5-32 characters Hashtags How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) Hui said the time period and nature of some offences “overlapped” and thus their prison terms could be served concurrently. The judge ordered Ng to be jailed for a total of six years and six months.
from us


Telegram کتاب دانش
FROM American