tgoop.com/ktabdansh/2363
Last Update:
📖#مطالعه
📘#جزء_از_کل
......آدم ها مثل زانوهایی هستند که با
چکش های کوچک پلاستیکی ضربه
می خورند.
#نیچه یک چکش بود.
#شوپنهاور یک چکش بود.
#داروین یک چکش بود.
من نمی خواهم چکش باشم؛ چون میدانم زانوها چه نشان می دهند.
- آدم ها به باورهایشان مغرورند.
غرور آن ها را رسوا میکند.
این غرور از حس مالکیت ناشی
می شود.
آنها مرگ را می بینند اما اسمش را خدا می گذارند. من کم کم به گودال های عمیق باور آوردم. یک بار دنیا را از تختم دیدم، اما آن را پس زدم.
- یقین، پسر زشت روی باور است.
چه کسی جهان را ساخته؟
چه کسی گرداننده آن است.
چه کسی بهای آن را می دهد؟
در عشق ورزیدن به خدا اشکالی وجود ندارد. چون می توانی هنرمندی های او را ببینی. اما مجبور نیستی به هیچ شخصیتی باور بیاوری.
انسان ها به رغم همه ی حيوانات، آگاهی خود را چنان باور کرده اند که محصول ترسناکی بوجود آمده. آنها به فناپذیری خود آگاهند. به ماشین هایی با خون و رگ که کارشان تولید معناست.
معنایشان چند شاخه است؛
اولادشان، خدایانشان، آثار هنری، کسب و کار. برای زندگی به باور نیاز دارند.
و از سر همین باور به خودکشی تمایل دارند.کسی که برای انگیزه های دینی فدا می شود، برای خدا نیست از سرِ ترس ناخودآگاه است! همین ترس باعث میشود بمیرد! شخص را با احساس خاص بودن فریب می دهند. باید مراقب باشی. به تو هشدار می دهم.
آنها تو را می کشند و می برند.
خب چی فکر می کنی؟
اصلا نفهمیدم چی گفتی.
به هرگونه احساس و ایدهء معنوی در خودم بدگمان شدم. همان جا که پدر در مقابل هر چیز رازآمیز یا مذهبی سنگر می گرفت.
می دانی چیست؟ من از تو دست
می شویم.
گفتم صابون فراموش نشود.
ما دونسل از مردانی که متفاوت از هم پا می گرفتند. من را می برد مدرسه، روی کولش نگه می داشت، پشت میز معلم می نشست؛ کسی پسر مرا ندیده؟ مقایسه با این روزها ، فقط اندوهگینم می کند.
تلاش می کرد تا من را به قالب خودش در بیاورد. ترک تحصیل خودخواستهء من،
حالا با نطق هایش من را در جریان هستهء مرکزی افکارش قرار می داد. علت ترک تحصیلم؟ خشم معلممان یا ضربان رگ آن معلم. رنجش و نارضایتی. مدرسه ام کنار دریا بود بر لبهء صخره های حُزن. صخره هایی که امکان پرت شدن داشت. [ اگر بی صبر بودی یا زندگیت حقیر بود ]
از اینکه معلم انگلیسی " آقای وایت "به من نمره نداد.
آن یکی شبیه مورچه هست؛ سست عنصران ابله. پسر آقای وایت همکلاسی من بود..
اسم پسرش را صدا می کرد؛
وایت.
حاضر.
چه نمایش ابلهانه ای!
بی اندازه خشک و بی احساس بود.
انگار سال های عمرش را ما حرام کرده ایم!
به یادداشتم در مورد #هملت یک صفر داد.
نوشتن یک مشت مزخرف راهکار من برای
طغیان بود.
پدر آن را خواند؛ #ولتر گفته مغز فرعون را هنگام مومیایی کردن در می آوردند.
خودت به من درس بده.
با یک بغل کتاب آمد؛
نیچه، ویتگنشتاین، کانت،؛افلاطون و...
زن ها چی؟
#هانا_آرنت
#سیمون_دوبوار
#ویرجینیا_وولف ..... هم آورد.
تحصیل خانگی؛ یا تغذیه اجباری؟!
* شماری از انسان ها حق حیات ندارند؛ چون برای انسان های والا مایهء شوربختی اند.هرکسی
که می شناسم هیچی نبود
مگر نعشی غالبا عمودی در حال پوسیدن.#نیچه. *
تفریح توده ها مرگ تمدن است.
گاه و بیگاه اولیای مدرسه او را از غیبت من آگاه می کردند. نامه را مثل یک ده دلاری در هوا تکان می داد. تو که رتبهء اول مملکت نیستی پس تمامش کن.
من هم دارم همین کار را می کنم.
هزاربار گفته ام باید کاری کنی جامعه خیال کند توی بازی هستی.
می آمد مدرسه صورتش را به شیشهء یخ زده می چسباند! سر کلاس آقای وایت می نشست
دلم می خواست توی صندلی آب شوم.
- تا خودتان را نشناسید نمی توانید بچه ها را بشناسید. وقت خود را هدر می دهید.
به بچه ها یاد می دهید به چی فکر کنند؟
یا یک مالیات دهندهء بی نقص می خواهید؟
آقای وایت داد زد ساکت باشید.
پدر گفت چرا باید به شما احترام بگذارند؟
- تعظیم کردن برای یک مقام بلند، مثل تف سربالاست.
- شاگردانتان را ترغیب می کنید با ذهنی باز فکر کنند ولی خودتان تابع یک سیستم و باور کهنه هستید.
تحرکات ذهن شما اُفت کرده.
بِرت- ( پسر آقای وایت بهم لبخند زد )
اگر می دانستم دو ماه دیگر به زندگی خود پایان می دهد می گریستم.
صبح روز مرگش باهاش حرف زدم.
هی برت اون پنج دلاری که بهت قرض دادم را می توانی پس بدهی؟
اشکال نداره فردا بدم؟
مسئله ای نیست.
آدم ها در تظاهر به شادی مهارت دارند.
ما از دو رفیق بیشتر به هم نزدیک بودیم؛
آن روز موقع فرار از دست یکی از دانش آموزان به زمین افتاده بود و از دهانش خون جاری بود. بچه ها بهش می خندیدند.
ارادهء خود را به ارادهء هریسون_ تسلیم کرده بود. دندان های برت_ شکسته بود.
هریسون آمد بالای سرم و گفت
تو یهودی هستی. نه؟
🖊استیو_تولتز
ادامه هم داره
از روز شنبه ♡
@ktabdansh 📘📖
📖
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/2363