Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
.
شجاعت بدین معنا نیست که
نمی ترسی، بدین معناست که
علیرغم ترس ات پیش می روی..

👤 #انجی_توماسون

@ktabdansh 📚📚📚
.
" ابتدا طالبِ چیزهایی باشید که برای
روان نیک است، سپس چیزهای
دیگر تأمین خواهد شد یا
دست کم نبودشان را احساس
نخواهید کرد....
معنی نیک بودن آن نیست که شخص
مطیع و بی آزار باشد،
نیکی بدونِ مهارت، فلج است و
فضیلت بدون هوش و خرد نمیتواند
مایه نجات ما در این جهان گردد.
نادانی مایه خوشبختی نیست
بلکه سبب فقدان ضمیر و
مایه بردگی است.
کتابِ؛ تاریخ_فلسفه
نوشتهء؛ #ویل_دورانت
ص 456

@ktabdansh 📚📚📚
عقاید یک دلقک هاینریش بل لنکرانی.pdf
3.7 MB
کتاب 📂 pdf

📚#عقاید_یک_دلقک
#هاینریش_بل

●درباره دلقکی به نام هانس-که
معشوقه اش او را بابت دلایل
مذهبی ترک کرده و دچار افسردگی و مالیخولیا و سردرگمی شده است....

پرفروش ترین رمان دریافت
جایزه نوبل ادبیات

|| من برخلاف مسیحیان و کاتولیک ها
معتقدم که زنده ها مرده اند و
مرده ها زندگی می کنند.
📚 عقاید یک دلقک ||

درخواستی شما
مطالعه کنید

www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Pdf Book
بدترین بیسوا ، بیسواد سیاسی است

وی کور و کر است،
درک سیاسی ندارد و نمی داند که
هزینه‌های زندگی از قبیلِ قیمتِ
نان، مسکن، دارو و درمان، همگی
وابسته به تصمیمات سیاسی هستند
او حتی به جهالت خود افتخار کرده
سینه جلو می اندازد و میگوید که:
" از سیاست بیزار است."
چنین آدم سبک مغزی نمی فهمد
که بی توجهی به سیاست است که
زنان فاحشه و کودکان خیابانی
می سازد، قتل و غارت را زیاد میکند
و از همه بدتر بر فساد صاحبان
قدرت می افزاید..
🖊 #برتولت_برشت

@ktabdansh 📚📚📚
....
📗 بینوایان 🖊#ویکتور_هوگو

به یک موجود، آنچه را که بی فایده
است بدهید، و آنچه را که لازم است
از وی بگیرید، یک لات خواهید داشت.

@ktabdansh 📚📚📚
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنِ سالم،شباهتِ زیادی
با گرگ دارد؛
قوی،استوار،سرشار از نیروی زندگی،
حیات بخش،واقف به قلمرو خویش،
ابداع گر،وفادار،
پرجنب و جوش و فعال
.
📕#زنانی_که_با_گرگها_می_دوند
🖊#کلاریسا_پینکولا_استس🍃

پینکولا؛ روانشناس و روانکاو


آن لحظاتی که به آنچه مردم
فکر می کنند
اهمیت می دهید؛
لحظه ای است که دیگر
خودتان نیستید

🖊 #مریل_استریپ

مریل_استریپ؛ بهترین بازیگر زن
نسل خود
#سیمین_دانشور؛ نخستین زن
ایرانی که بصورت حرفه ای داستان نوشت.
#فروغ_فرخزاد؛ شاعر ایرانی؛

#سیمین_بهبهانی؛ معلم، نویسنده،
شاعر و غزل سرا.
#غزاله_علیزاده؛ نویسنده، کار خود را
با داستان‌های کوتاه شروع کرد. [ رخشنده_اعتصامی، معروف به
#پروین_اعتصامی؛ شاعر ایرانی ]....

@ktabdansh 📚📚📚

📕
📖 #مطالعه
📘 #جزء_از_کل

..... به دوران بلوغ پا می گذاشتم و
رابطه ام با پدرم تحلیل می رفت.
- انوک روی رفتار و عزت نفس ما
اسید می پاشید.
جفت باورناپذیری بودند.

پدرم تماس غیرمنتظره ای دریافت
کرد!
اوه، خدای من! یک شرکت آمریکایی
می خواست از سرگذشت-تری دین
یک فیلم هالیوودی- فیلم بسازد.
پدر، نویسنده این ماجرا را از خانه
پرت کرد بیرون!
- انوک گفت می دانی مشکل کارت
کجاست ؟ تو متعصبی، داری تعصبت
رو به خوردِ همه چیز می دهی.
انوک می خواست از جانورانی
بافضیلت بسازد! یوگا می کردیم!
پدرم ناخوش شده بود، گریه می کرد؛
با خودش حرف می زد؛ -تری
خودش را نبخشید اما همه دوستش
داشتند.
یاسپر، در حقم لطفی بکن. فکر کن یتیم هستی
!
شب ها می رفت بیرون!
تعقیبش کردم؛
برای مردم
دست تکان می داد.
دَمِ یک میخانه می ایستاد باهمه گپ
می زد موقع حرف زدن دستش را
مانند یک دیکتاتور در هوا تکان می داد.
مثل چوب بُری که درختان نامرئی را
قطع میکند! سراغ زنان می رفت،
کسی به او محل نداد!. به زور از آنجا
انداختنش بیرون.
آمد به اتاقم، کتاب می خواند، مرا تماشا
میکرد، کنار پنجره می ایستاد.
چی بر سر آن پدر شاد آمده؟

- خودتان هم می دانید که برای دعا
کردن حتما نباید مذهبی باشید، دعا
میراثی است که از تلویزیون و سینما
به ما می رسد
.
انوک به او رو کرد؛ دلت به حال
خودت می سوزه؟ هیچکس با تو
همصدا نیست، افکار تاریکت به جان
تو چنگ می اندازد ‌.
اینقدر روح من را آزار نده.
مارتین یک نفر باید حرف حق را بگوید.
انوک به " بالی رفت و یک هفته بعد
پدر از لبهء پرتگاه احساسش افتاد.
ادی- آمد.
پدرت مریض است؟
کم و بیش
می توانم او را ببینم؟ رفت اتاقش.
و نیم ساعت بعد گفت خدای من
از کِی به این روز افتاده؟
و چند روز بعد زنی در زد و گفت
متأسفم، پدرت در بیمارستان است.!
اوه! شما را به خدا
راه بیفت " کاسپر!
من یاسپرم. سوار اتومبیل پلیس شدم...
نه فامیل نه خانواده! یک تراژدی هولناک
به ادی زنگ زدم. گفت مجوزش برای
اقامت تمام شده، انوک هم نبود.
به دیدن پدر در بیمارستان رفتم.
- این آدم ها به ظلمات وانهاده شده بودند.
خاکسترهای آتشی بودند که رو به خاموشی می گذاشت
.
- کجای این جهان می توانستند بروند که حضورشان در آن معنادار باشد؟
- تهی کردن سرها از افکار، شغل به غایت خسته کننده ای است.

دکتر آمد، گفتم شما روانپزشک هستید؟
بله.
پدرم همان کتاب هایی را خوانده که
استادان شما نوشته اند؛ #فروید، #یونگ...
خب من که " فروید نیستم.
گفتم مشکل شما هم دقیقا این است.
با خود فکر کردم اینجا بدترین محیط
ممکن برای برای یک ذهن فروپاشیده
است، چون مجال بیشتری برای فکر کردن نمی دهد.
پدر می خواهم تو را از اینجا بیارم بیرون.
هیچی نگفت. یک صندلی را شکست!
.....
به خانه برگشتم. بدنبال یک ایده گشتم،
یک دفترچه از اتاقش پیدا کردم ؛
- وقت آزاد زیاد دارم. وقت آزاد آدم ها را
وا می دارد فکر کنند؛ فکر کردن باعث میشود آدم به طرز بیمارگونی در خود
فرو رودو اگر رخنه ناپذیر
و بی نقص نباشی، فرورفتن در
خود به افسردگی راه می برد.
برای همین است که افسردگی
بیماری شماره ی دو در دنیاست.

مشکل من اینجاست ک نمی توانم
خودم را در یک جمله خلاصه کنم.
در آپارتمان هرگز از سفری نمادین خبری نیست در رفتن به آشپزخانه هیچ استعاره‌ای در کار نیست
#امرسون درک درستی داشت!
می گفت:
در لحظه ای که کسی را ببینیم،
هر کدام به یک جزء تبدیل می شویم.
مشکل من همین است .
من یک چهارم چیزی هستم که باید
باشم.
- - ساده است وقتی با خودت یکی
هستی؛
اما بزرگ مرد کسی است که در میانِ
جمع، با شادی تمام، استقلالِ انزوای
خود را حفظ می کند.
#پاسکال نوشته:
' در طول انقلاب فرانسه همه ی
تيمارستان ها خالی شد.
حالا دیوانگان،
معنایی برای زندگی خود یافته بودند.
🖊
استیو_تولتز

این داستان ادامه
داره


@ktabdansh 📚📚📚
📖
زیرک ترین افراد را باید
سر آسان ترین چیزها گیر انداخت!
👤#داستایفسکی
📓 جنایت_و_مکافات

@ktabdansh 📚📚📚
Majaraye Harry 15
<unknown>
📘🎧

📖ماجراهای_هری
آقای_نویسنده

اثر؛ #جوئل_دیکر


www.tgoop.com/ktabdansh 🎧📘
❄️


' خواندنِ کتاب های خوب،
مکالمه با انسان های شرافتمندانهء
گذشته است
'
📘
بازارِ قُم، اَز نُقلِ لَبَت رو به کِسادی ست!
بیچاره نَکُن، حاج حُسِینُ پِسَران را..
🖊 #مهدی_نوروزی 🌒
....

کسانی که شما را رها کردند تا در
آب های آزاد غرق شَوید،
حق ندارند بدانند چگونه به
ساحل برگشتید.. 🖊الیویا_ آن_ رز

@ktabdansh 📚📚📚
..........
.
بدترین مانع، آن چیزی است که؛
در ذهنِ شما زندگی میکند..
📗جسور باش، ارائه کن
🖊 #آستین_کلئون

@ktabdansh 📚📚📚
.
Audio
📕#سفر_به_ماورای_ترس

🖋 نویسنده: #جان_هیگل_سوم

زمان خلاصه:۳۰:۴۲


🔰 درباره کتاب :
برای موفقیت خودتان از سه رکن مثبت اندیشی استفاده کنید.

کتابِ؛ سفر به ماورای ترس
که در سال 2021 منتشرشده، راهنمایی برای غلبه بر ترس و دستیابی به ظرفیت و پتانسیل کامل خویشتن است. هیگل در طول 40 سال فعالیت خود در سیلیکون ولی (Silicon Valley)،
سه ابزار عملی را شناسایی و معرفی کرده است که هرکسی
میتواند از آن‌ها
بهره مند شود
.

👈 #پیشنهاد_دانلود

www.tgoop.com/ktabdansh 🎧📕
........
اصلِ راهنمای ما باید این باشد:
تنهایی بهتر از بودن با خائنان است.


👤#شوپنهاور
📕 در_باب_طبیعت_انسان
یکی از خصلت های این بیشعورها
این است که؛
خود را چنان برگزیده ی ' خداوند '
می دانند که حتی،
هاله ی نورانی هم دورِ سرِشان
می بینند
.

#خاویر_کرمنت
نويسندهء کتابِ؛ بیشعوری
روانشناس و پزشک آمریکایی.
او پس از پی بردن به شیوع گسترده
بیماری بیشعوری ،؛
چهار کتاب در رابطه با همین موضوع
نوشت.
#آنتونیو_لوبو_آنتونش

فرهنگ، همیشه وحشتناک ترین
چیز برای یک دیکتاتور است
زیرا؛
مردمی که کتاب بخوانند هرگز
بَرده نخواهند شد..

👤آنتونیو_لوبو : رمان نویس وَ
پزشک اهل پرتغال
کتابِ ؛ نگاهی_به دوزخ و
قدرت_جنون
از آثار او توسط هالیوود
به فیلم برگردانده شده.
ما با یکدیگر سُخَن نِمی گوییم،
زیرا بسیار می دانیم.
ما با یکدیگر خاموشیم،
ما داناییِ خود را با یکدیگر
لبخند می زَنیم..
👤#نیچه

@ktabdansh 📚📚📚
📖 #مطالعه
📘#جزء_از_کل

..... دفترچه را بستم.
با اتوبوس به سوی خانهء ادی راه افتادم.
چرا همیشه به پدرم لطف داشتی؟
منظورت چیست؟
دلیل این همه پول و سخاوت تو از کجاست؟ چرا همیشه از ما عکس
می گیری؟ از ما چی می خوای؟
هیچی.
پس یک میلیون دلار به ما بده.
مبلغ زیادیِ .
پس یک ششم یک میلیون دلار را بده.
اگر کار تو و پدرت رو راه میندازه باشه.
برگشتم بیمارستان. پدر با بند به تخت
بسته شده بود. گفت می خواهیم
یک دنیا بسازیم. پدر در طوفان شن
خود تصمیم داشت خانه بسازد.
هرکتابی در رابطه با معماری بود
می گرفت. دکتر گفت اینجا چه خبر است؟ پدر توضیح داد......دکتر گفت
ایدهء استرالیایی.....
پدر گفت
یکی شدن با طبیعت، یک خانه گِرد!
یک خانهء سیار، یک خاکریز.
چی به سرت اومده؟
- بهترین زره ، دور بودن از دیدرس است.
' دکتر تماشاگر این تشنج فکری بود.'
پدر می خواست از بیمارستان برود
با عزمی راسخ از ایده هایش سخن
می گفت. بعد از چهار ماه آمد و
" ادی به ما پول داد!
#نیچه گفته؛ آدمِ مقروض آرزو می‌کند
ولی نعمتش بمیرد
!.
پدر گفت ما خانه نمی سازیم این فقط یک حقه بود تا از بیمارستان بیایم بیرون. یک خانه ی هزارتو می سازیم و پنهانش میکنیم.
چی می گی ؟؟!!
دکتر دوباره او را معاینه کرد!
کل زمین های "سیدنی را گشتیم. یک
خانهء کلنگی، یک ویرانهء بی دروپیکر
آب گذر پیچ در پیچ، دوساعت فاصله
تا مدرسه!
این قصرِ مارپیچ برای اندیشه ورزی
بود.
پدر اسناد را امضاء کرد...این حماقت
جنون آمیز : زمین مارپیچ در مارپیچ با
مرکزیت خانه.
یک جاده ی پر پیچ و خم و خاک آلود.
کارگرها و بناها به کرات در آن،
گم و پیدا می شدند.
دیوارهای سنگی بالا رفتند و خانه از
دید پنهان می شد.
انوک از سفر آمد : گفت
خانهء بچه های بی سرپرست، بیمارستان روانی. این بنای محیرالعقول.
شروع کرد به پخت و پز!

یک زنگ اخبار برای هدایت از منزلگاه برای پایان سرگشتگی ها هم نصب کردیم.

از سرما کرخت شدم. آتش رو به
خاموشی می گذاشت.
پدر،
با حس گناه و حالتی نمایشی
گویا در اجرای نمایش #مکبث ایفای نقش میکرد.
از همه چیز دور بودیم و فقط بوی درختان و صدای رود و زوزه ی باد.
به لطف ادی به این خانه رسیدیم.!
پدر گفت خودمان کِشت میکنیم و در حوض هم چندتا ماهی انداخت!
ماهی ها مُردند.
پدر سوگوار ماهی ها بود.
انوک گفت می دانی اشکال کارت کجاست؟
بله. فکر میکنم می دانم.
حالا می خواست چکار کند؟
خانه ی هزارتو او را سرگرم کرد.
......
بعد از تولد شانزدهم سالگی ام با دوچرخه از هزارتو به رستوران "سیزلر رفتیم.
خب از مدرسه چه خبر؟
همان مزخرفات همیشگی.

یک نامه درآورد: آقای دین پسر شما در جریان اهانتی که در یک قطار اتفاق افتاده نقش داشته و مزاحم یک مرد شده و تصمیم دارد مدرسه را ترک کند.""
به کسی حمله کردی؟
از خودت دفاع کردی؟
- پیچیده تر از این حرفاست. من برنمی گردم خودم میتوانم کتاب بخوانم. آن ها یک مشت احمق هستند.‌
حالا می خواهی چکار کنی؟
می خواهم روحم را بسپارم به جاده.
سفر با قطار و دل بستن به دختران و سرگردان در راه.

توی جاده خشم و آشوب است.

ببین یاسپر من هم مدرسه را ترک کردم
تبعید خود خواسته از جامعه. بمان و مدرسه را تمام کن. فقط به خودت حق انتخاب بده‌.
بیچاره ما! فرزندان طغیانگران. ما هم آشوب و انقلاب هایی داریم که در قلبمان به پا می شود اما طغیان علیه طغیان چگونه است؟
بازگشت به رسومات اجتماع
؟
پس اگر می خواهی روحت را به
یک جاده ی بی انتها بسپاری
مایلم بهت هشدار بدم.
پدر قیافه ی متفکر به خود گرفته بود
و نفس هایش کوتاه می شد،
ناگهان با هشدارش تاخت:

مردم همیشه از این که کفش ندارند شکایت می کنند تا اینکه چشمشان به انسان بدون پا می افتد بعد شکایت می کنند که چرا صندلی چرخدار برقی ندارند؟ چرا؟

چی باعث می شود آن ها اراده ی آزاد را
تنها خرج امورات جزئی کنند نه کلیات؟
به جای اینکه بپرسند باید کار کنم؟
می پرسند کجا باید کار کنم؟
به جای اینکه بپرسند باید خانواده تشکیل دهم؟
می پرسند کِی باید خانواده تشکیل دهم؟
چرا یکباره کشورها را با هم مبادله نمی‌کنیم تا هرکس می خواهد از فرانسه به اتیوپی برود یا از انگلیس به کارائیب و الی آخر
در نهایت زمین را طوری تقسیم کنیم که از وفاداری و خودخواهی و تعصب رها شویم.
- چرا اراده‌ ی آزاد به دست جانوری تلف می شود که حق انتخاب زیادی دارد اما تنها حق یکی دو انتخاب دارد.
گوش کن.
🖊 استیو_تولتز

این داستان ادامه هم داره


@ktabdansh 📘📖
📖
داستان های کوتاه #آخرین_قسمت

📚 #اختلاف_حساب

گذاشت که این آرزو هرچه زبانه دار تر
در قلبش شعله بکشد و مغزش را
داغ کند. برای او که ۱۲ سال پول های
هر بی سروپایی را به این دقت نگه داشته بود، برای او که چه شبها تا ساعت ده پای همین پنجره ایستاده بود و به همین ردیف تاق های بازار با خشم
و دل شکستگی نگاه کرده بود، این
آرزو تسلای خاطری بود.
آرزوی تسلیت دهنده ای بود. حیف بود
که آن را از دل بیرون کند.
آیا کسی پیدا می شد که به -حساب زندگی او که اين طور دقیق حسابِ پولِ مردم را، حساب زندگی مردم را نگه می داشت- برسد؟
به حسابِ این دیر خانه رفتن ها، این اضافه کاری ها، سینه درد ها؟
حساب اضطراب و تشویش؟

احمد علی خان در همان تاریکیِ دمِ غروب، کم کم حس میکرد تسلای خاطری که یافته است، اینقدر وسیع است که می تواند یک دریا، همه ی غم های او را در خود فرو ببرَد و در خود حل کند. ولی آیا این کافی بود؟

بیرون هم هوا تاریک شده بود. نسیم ملایمی وزید و با خود دود و دَمِ
حمام را تا ته حلق احمد علی خان
فرو بُرد. چشمش به قیافه ی آرام و بی تشویش همکارش افتاد. چه خونسرد بود! آیا می شد حساب دیگران را،
حسابِ این "دیگران" را اینطور با خونسردی رسید؟
حسابشان را با اینطور خونسردی نگه داشت؟ برای خود احمد علی خان
که دیگر ممکن نبود. دست کم همین امروز غیر ممکن شده بود.
دوسه بار دیگر آرامش خاطری را که در سیمای خسته ی همکارش دیده بود، به دقت نگریست.
افکار وسوسه کننده را در دریای تسلای خاطری که تازه یافته بود، غرق کرد‌.

خونسردی خود را بازیافت و پشت میز کارش برگشت.
ساعت، زنگِ هفت و ربع را زد.
احمد علی خان به جستجوی
اختلاف-حساب، پنج شش صفحه ء
دیگرِ دفتر را ورق زده بود که
تلفن زنگ زد.
بی آنکه عجله کند، قلم را روی جا قلمی گذاشت و رفت گوشی را برداشت.

هیچوقت پشت میز رئیس، روی صندلی ننشسته بود.
این بار هم ننشست. همان طور
ایستاده، گوشی را در دست گرفته بود
و با طرف صحبت می کرد:
" بله اینجا حسابِ_جاریِ_بانکِ.....
بیجاری، خودِ منم...... کی؟
زنِ من؟......
و به تته پته افتاد. گوشی نزدیک بود
از دستش بیفتد. بی اختیار خودش را
روی صندلی انداخت. گوشی را
به زحمت به گوش خود چسباند و
اضطراب از سر و رویش می بارید :
هان؟..... بگو؟! بگو خودمم!..... بگو....
........
و گوشی از دست احمد علی خان
رها شد و لبِ میز خورد.
دست های او از دو طرف افتاد و سرش
بی هیچ صدایی روی سینه اش
خم شد. همکار او از ته تالار به صدای
افتادن گوشی از جا پرید و خود را
به میز رئیس رساند. گوشی هنوز
غر می کرد. گوشی را گرفت و بعد از چند ثانیه که گوش داد، قیافه اش
در هم فرو رفت، اشک توی
چشم‌هایش پر شد و از لای دندان هایش که به هم فشرده می شد،
توی گوشی گفت
" آخه خانم، خبرِ بد را که اینطور برای آدم نمی فرستند..... . "

👤#جلال_آل_احمد

متولد ۱۱ آذر ۱۳۰۲ - ۱۸ شهریور ۱۳۴۸
روشنفکر سوسیالیست.
نویسنده و منتقد و مترجم.
همسر سیمین_دانشور.

@ktabdansh 📚🌙💫
Talkho Shirin
Naser Abdollahi
🎼🎻

لَبَت نه گوید و پیداست
می گوید دِلَت آری.
که اینسان دشمنی، یعنی که
خیلی دوستم داری....
چه من خود را بیازارم
چه تو خود را بیازاری صدایی
از صدای عشق خوشتر نیست
حافظ گفت اگرچه
بر صدایش زخمها زد
تیغِ تاتاری..

#محمد_علی_بهمنی🥀
🎙#ناصر_عبدالهی 🥀

www.tgoop.com/ktabdansh📓🎧
🌓
2024/12/24 06:49:39
Back to Top
HTML Embed Code: