tgoop.com/liiberty/8315
Create:
Last Update:
Last Update:
عنوان: گریه کردن در خیابان
همه چیز از ذهنم شروع میشود، قسمتی که هیچ کنترلی روی آن ندارم. فکر میکنم کاش میتوانستم سگ باشم اما به نظرم میرسد حتی در مسیر یک سگ خوب و دوست داشتنی هم شکست خواهم خورد.
همیشه به این فکر میکنم در جای درست و مناسب خود ایستادن چه حسی دارد؟
امروز قفسه سینهام تیر میکشید از خیابان که رد میشدم پسر بچه گفت خاله گریه نکن و من بیشتر در اشکهایم فرو رفتم.
حسِ ناتوانی در انجام دادن ساده ترین کارها، مثل زهرمار است، بلانسبت انگار قاشق قاشق عن میخوری.
دایره ارتباطاتم به نقطه ارتباطات تبدیل شده برای همین کسی را نداشتم که به او پناه ببرم پس در خود غرق شدم و خود را خفه کردم با سیگار، سیگار و سیگار.
BY پوچانگاری
Share with your friend now:
tgoop.com/liiberty/8315