MALEKISOHEIL Telegram 7543
در میان بازار طی طریق میکردیم که دیدیم کسبه و پیشه وران بازار هرکدام به طریقی مربوط و نامربوط علاوه بر مال التجاره ی خود هرکدام کالاهایی قرمز رنگ در کنار کالاهایشان می فروشند .

از مریدان که در پی ما روان بودند سوال کردیم و مریدان جملگی گفتند آدینه ی پیش رو «روز ولنتاین» است و در این روز موعود عشق و حال خوب مطلوب بین عاشق و معشوق فراوان و از حد بگذرد .

در این میان همان مرید پفیوز مسلک الاغ صولت گفت : « یا شیخ ، امسال گلنار را کنار بگذار و برای خود دافی فراهم نما و روز عاشقی را با اون بگذران » که فی المجلس با گیوه مان بر فرق سرش کوفتیم تا رازهای مگوی ما را در میان بازار و عوام جار نزند .
در همان حال ضعیفه ای ما را دید و جلو آمد و پشت چشمی نازک نمود و گفت : « شیخ شهر تویی جونی؟» که ما سر بلند کرده و فی المجلس پشمهایمان ریخت و کرک هایمان از زیبایی توامان او کز و فر خورد . یکی از مریدان بلافاصله زیر گوش ما گفت که ای شیخ همانا این ضعیفه « اقدس گوز شهر » است و شهری در پی او روان و به تنابنده ای پا نمی دهد و همه چیز تمام است و در همه جاهایش همه چیز از ژل و چربی چپانیده و تپانیده و آرزوی مریدان همانا لختی همصحبتی با اوست . پس پیش رو که بلیط ات برده و حالشو ببر

ما نیز چونان کردیم و پیش رفتیم و دستی بر زلف کشیدیم و گفتیم ما شیخ شهریم . پس ضعیفه گفت :«که ای شیخ من با استایل ات حال کردم .میخوای با من باشی باید سیبی شانزده برای من ابتیاع کنی و با دست پر به نزد من آیی و این سیب تازه مقدمه ای برای رابطه است و ورود به ما »

پس ما مریدان را کیش نمودیم و به آن ضعیفه ی زیبا صولت گفتیم که تو برو که ما شب با سیب می آییم و سپس بدون فوت وقت به بازار رفتیم و شانزده عدد سیب سرخ خریدیم . مرید پفیوز مسلک که ما را در نظر داشت جلو آمد و‌گفت :«یا شیخ اگر میخواهی او را واله و شیدای خود کنی خرسی به مناسبت روز عشق نیز برای او بخر و بدان برای اینکه من وفاداری ام را به تو ثابت کنم خرسی در خانه دارم و بیا و آن را ببر »

پس ما با یک کیسه ی سیب به خانه ی آن مرید پفیوز مسلک رفتیم که دیدیم در طویله ی خانه اش خرسی قهوه ای را با ریسمان بسته و خرس به غایت بی اعصاب . مرید قلاده ی خرس را به ما سپرد و گفت اگر به خانه ی ضعیفه رفتی بگو این حیوان خانگی را تحفه برای شما آوردم . ما نیز خرس و سیب به دست به خانه ی آن ضعیفه ی پلنگ صولت رفتیم . در که باز شد خرس را دم در بستیم و سیب به دست به میان خانقاه رفتیم . اقدس را که دیدیم ایمان و هوش از دست دادیم . خشتکی پوشیده بود چسبان که به زور نفس می کشید ، لبهایش به مانند لب دریا بود و ابروانش به منزله ی جاده ی رباط کریم . گفت :«شیخ جونم سیب منو آوردی؟ »ما گفتیم بله و دست در پاکت کرده و شانزده سیب سرخ را در آورده و گفتیم این هم سیب شانزده جانم به فدایت و بد در کف وی بودیم

اما نمی دانیم چرا وی ناراحت شد و روی برافروخته کرد و تمام آن شانزده سیب را در میان ما فرو نمود و‌ گفت:« برو بابای پس اندازت رو مسخره کن و لیاقت تو‌همان صابون سبز گلنار است و من آیفون شانزده میخواستم شیخ الاغ »و ما را از خانقاه بیرون پرتاب کرد

ما از دنیا و آخرت بریده و رکب خورده و سر خورده راه خانقاه در پیش گرفتیم که مرید پفیوز مسلک گفت :«یا شیخ چی شد ؟ راه نداد بهت ؟ تو رو چه به پلنگ ؟ برو صابون ات رو بغل کن»و نیشش تا بنا گوشش باز شد و ما فهمیدیم ایستگاه ما را گرفته است

پس ما نیز که زبان حیوانات میدانستیم قلاده ی خرس را باز نموده و گفتیم ای خرس همانا سور و سات شب جمعه ی تو فراهم شده و خود را با آن مرید تا صبح مشغول بفرما و فردا روز وعده ی باردار شدن آن مرید را بر ما بده و شانزده سیب صله و مشت و لق بگیر

پس آن خرس خراب ، به میان مرید افتاد و مشغول به جفتگیری در وسط کوچه و ما به مستراح خانقاه خودمان رفتیم تا زور مضاعف بزنیم تا سیب ها را پس داده و سیسمونی خرس و مرید را فراهم نماییم و روز عشق را برایشان ماندگار نماییم

ان الله لا یحب الاقدس گوز شهر😁

#قجری_نویسی

👤سهیل-ملکی

@Malekisoheil



tgoop.com/malekisoheil/7543
Create:
Last Update:

در میان بازار طی طریق میکردیم که دیدیم کسبه و پیشه وران بازار هرکدام به طریقی مربوط و نامربوط علاوه بر مال التجاره ی خود هرکدام کالاهایی قرمز رنگ در کنار کالاهایشان می فروشند .

از مریدان که در پی ما روان بودند سوال کردیم و مریدان جملگی گفتند آدینه ی پیش رو «روز ولنتاین» است و در این روز موعود عشق و حال خوب مطلوب بین عاشق و معشوق فراوان و از حد بگذرد .

در این میان همان مرید پفیوز مسلک الاغ صولت گفت : « یا شیخ ، امسال گلنار را کنار بگذار و برای خود دافی فراهم نما و روز عاشقی را با اون بگذران » که فی المجلس با گیوه مان بر فرق سرش کوفتیم تا رازهای مگوی ما را در میان بازار و عوام جار نزند .
در همان حال ضعیفه ای ما را دید و جلو آمد و پشت چشمی نازک نمود و گفت : « شیخ شهر تویی جونی؟» که ما سر بلند کرده و فی المجلس پشمهایمان ریخت و کرک هایمان از زیبایی توامان او کز و فر خورد . یکی از مریدان بلافاصله زیر گوش ما گفت که ای شیخ همانا این ضعیفه « اقدس گوز شهر » است و شهری در پی او روان و به تنابنده ای پا نمی دهد و همه چیز تمام است و در همه جاهایش همه چیز از ژل و چربی چپانیده و تپانیده و آرزوی مریدان همانا لختی همصحبتی با اوست . پس پیش رو که بلیط ات برده و حالشو ببر

ما نیز چونان کردیم و پیش رفتیم و دستی بر زلف کشیدیم و گفتیم ما شیخ شهریم . پس ضعیفه گفت :«که ای شیخ من با استایل ات حال کردم .میخوای با من باشی باید سیبی شانزده برای من ابتیاع کنی و با دست پر به نزد من آیی و این سیب تازه مقدمه ای برای رابطه است و ورود به ما »

پس ما مریدان را کیش نمودیم و به آن ضعیفه ی زیبا صولت گفتیم که تو برو که ما شب با سیب می آییم و سپس بدون فوت وقت به بازار رفتیم و شانزده عدد سیب سرخ خریدیم . مرید پفیوز مسلک که ما را در نظر داشت جلو آمد و‌گفت :«یا شیخ اگر میخواهی او را واله و شیدای خود کنی خرسی به مناسبت روز عشق نیز برای او بخر و بدان برای اینکه من وفاداری ام را به تو ثابت کنم خرسی در خانه دارم و بیا و آن را ببر »

پس ما با یک کیسه ی سیب به خانه ی آن مرید پفیوز مسلک رفتیم که دیدیم در طویله ی خانه اش خرسی قهوه ای را با ریسمان بسته و خرس به غایت بی اعصاب . مرید قلاده ی خرس را به ما سپرد و گفت اگر به خانه ی ضعیفه رفتی بگو این حیوان خانگی را تحفه برای شما آوردم . ما نیز خرس و سیب به دست به خانه ی آن ضعیفه ی پلنگ صولت رفتیم . در که باز شد خرس را دم در بستیم و سیب به دست به میان خانقاه رفتیم . اقدس را که دیدیم ایمان و هوش از دست دادیم . خشتکی پوشیده بود چسبان که به زور نفس می کشید ، لبهایش به مانند لب دریا بود و ابروانش به منزله ی جاده ی رباط کریم . گفت :«شیخ جونم سیب منو آوردی؟ »ما گفتیم بله و دست در پاکت کرده و شانزده سیب سرخ را در آورده و گفتیم این هم سیب شانزده جانم به فدایت و بد در کف وی بودیم

اما نمی دانیم چرا وی ناراحت شد و روی برافروخته کرد و تمام آن شانزده سیب را در میان ما فرو نمود و‌ گفت:« برو بابای پس اندازت رو مسخره کن و لیاقت تو‌همان صابون سبز گلنار است و من آیفون شانزده میخواستم شیخ الاغ »و ما را از خانقاه بیرون پرتاب کرد

ما از دنیا و آخرت بریده و رکب خورده و سر خورده راه خانقاه در پیش گرفتیم که مرید پفیوز مسلک گفت :«یا شیخ چی شد ؟ راه نداد بهت ؟ تو رو چه به پلنگ ؟ برو صابون ات رو بغل کن»و نیشش تا بنا گوشش باز شد و ما فهمیدیم ایستگاه ما را گرفته است

پس ما نیز که زبان حیوانات میدانستیم قلاده ی خرس را باز نموده و گفتیم ای خرس همانا سور و سات شب جمعه ی تو فراهم شده و خود را با آن مرید تا صبح مشغول بفرما و فردا روز وعده ی باردار شدن آن مرید را بر ما بده و شانزده سیب صله و مشت و لق بگیر

پس آن خرس خراب ، به میان مرید افتاد و مشغول به جفتگیری در وسط کوچه و ما به مستراح خانقاه خودمان رفتیم تا زور مضاعف بزنیم تا سیب ها را پس داده و سیسمونی خرس و مرید را فراهم نماییم و روز عشق را برایشان ماندگار نماییم

ان الله لا یحب الاقدس گوز شهر😁

#قجری_نویسی

👤سهیل-ملکی

@Malekisoheil

BY سُهِیل مَلِکی🖊


Share with your friend now:
tgoop.com/malekisoheil/7543

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Find your optimal posting schedule and stick to it. The peak posting times include 8 am, 6 pm, and 8 pm on social media. Try to publish serious stuff in the morning and leave less demanding content later in the day. A vandalised bank during the 2019 protest. File photo: May James/HKFP. Channel login must contain 5-32 characters Healing through screaming therapy But a Telegram statement also said: "Any requests related to political censorship or limiting human rights such as the rights to free speech or assembly are not and will not be considered."
from us


Telegram سُهِیل مَلِکی🖊
FROM American