Notice: file_put_contents(): Write of 4089 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 16384 of 20473 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/tgoop/post.php on line 50
مانیما@manima4 P.1273
MANIMA4 Telegram 1273
چندوقت پیش، لا به لای جوین شدن آدمها به تلگرام به خاطر بازی همستر، یک اسم به چشمم خورد...

Fatemeh joined the telegram

و فاطمه خودم بودم.
نه خودِ الان ام... نه این فاطمه‌ی سی و نه ساله که شبها زود می‌خوابد و رویاهای قبل از خوابش دیگر چیزهای پیچیده‌ای نیستند...

فاطمه‌ی بیست ساله به تلگرام جوین شده بود. همان که با بابا رفته بود توی موبایل فروشی و از بین شماره‌هایی که مغازه‌دار خوانده بود، این را برداشته بود. بابا همانجا دو سه بار شماره را با خودش تکرار کرد و مغازه دار با خنده گفته بود: ایشون حفظ شدن حله دیگه!
با پول خودش اولین قسطش را همان شب داده‌بود. خودش کنار پیشخوان کارت کشیده بود و برگه‌ی رسید را جوری تا کرده بود و گذاشته بود یک کنار که انگار سند یک کاخ است... روز بعد هم شماره‌اش را به رئیس و همکارایش داده بود... بعد از آن هم سر تاریخ‌های دقیق می‌رفت و کنار همان پیشخوان، کارت را می کشید و رسیدش را اضافه میکرد به قبلی‌ها.

حالا من، فاطمه‌ی در مزر چهل سالگی، یادم نیست دقیق چندتا قسط شد... حتی قیمتش هم یادم نیست... فقط یادم هست که بعد از اتمام قسط‌ها، یک روز خط قطع شد. رفتم مغازه و پرسیدم چی شده؟ اول گفتند چون شما خط رو سند نزنید، توسط مخابرات سوزونده‌ شده... از چندجا پرسیدم و جواب درست و حسابی دستم را نگرفت.
از یک طرف وقت و حوصله‌ی این را نداشتم که هی پیگیری کنم، و از یک طرف هم اصلا دلم نمی‌خواست شماره‌ام عوض شود. توی همان چندماه به کلی آدم آن شماره را داده بودم. چندبار دیگر به مغازه سر زدم و پرسیدم و آخرین بار یک آقای جدید آنجا بود و گفت فلانی کلاهبردار بوده و با خیلی ها همین کار رو کرده و باید برید شکایت کنید... خط من فروخته شده بود به یک نفر دیگر و آن یک نفر دیگر هم به حرفهای من پشت گوشی اهمیت نمی‌داد و می‌گفت من پول داده‌ام و این خط را خریده ام. گفتم به درک و یک ایرانسل گرفتم... تا به امروز...

حالا با این جوین شدن لعنتی، نشستم با یک تیشه شخم زدم تصمیم بیست سال پیشم را... از فاطمه‌ی بیست ساله عصبانی شدم که چرا نرفته دنبال حقش... چرا بی عُرضه بازی درآورده؟

ولی فاطمه‌‌ی بیست ساله هی جوابم را می‌داد... می‌گفت نه که حالا تو دنبال همه چیز را می گیری! هزار بار بعد از آن هم از این به درک ها گفتی حالا زورت به من رسیده! پا می‌شدم میرفتم دنبال یک آفتابه دزد توی دادگاه پاسگاه ها فقط به خاطر اینکه شماره رو عوض نکنم؟ حالا کردم... چی شد مگه!

گفتم اصلا حرف زدن با بیست ساله ها بی‌فایده‌اس... ولش کن... که هی ادامه داد... هی بحث کرد... بیست ساله ها که ول نمی کُنند... گفت چرا شماره رو دیدی ناراحت شدی؟ چرا برات مهم بود؟ بگو...
محل ندادم... دنبالم اومد... آخر گفتم چون اون شب بابا توی موبایل فروشی حفظش کرده بود...
گفت مگه حالا زنده‌اس که بخواد بهت زنگ بزنه؟ اصلا زنده هم بود، مگه خط ایرانو جواب میدی؟ اصلا جواب هم بدی...... و دیگه داد زدم سرش... گفتم نه! هیچکدوم این اتفاقا نمیتونه بیفته ولی دیگه به اون شماره نگو بی ارزش!

انداختمش بیرون...

بعد نشستم و تلگرام رو باز کردم. زدم روی همون شماره‌‌ که جوین شده بود... پروفایلش یک جاده‌ی سیاه بود که زیرش نوشته بود: «تاریکی‌هامون هم فرق داشت»

چند خط برای صاحب اون اکانت نوشتم... هی ادیت کردم، هی ادیت کردم و در نهایت پاک کردم...‌ احساس کردم باید به تصمیم فاطمه‌ی بیست ساله احترام بذارم... در رو باز کردم و آوردمش تو... گفتم راست میگی، هیچ کس قرار نیست حالا به اون خط زنگ بزنه...
بغل کردیم همدیگه رو و گریه کردیم... با اینکه شبیه هم نبودیم... با اینکه تاریکی هامون با هم فرق داشت....


#فاطمه_شاهبگلو
@manima4
167👍40😭27



tgoop.com/manima4/1273
Create:
Last Update:

چندوقت پیش، لا به لای جوین شدن آدمها به تلگرام به خاطر بازی همستر، یک اسم به چشمم خورد...

Fatemeh joined the telegram

و فاطمه خودم بودم.
نه خودِ الان ام... نه این فاطمه‌ی سی و نه ساله که شبها زود می‌خوابد و رویاهای قبل از خوابش دیگر چیزهای پیچیده‌ای نیستند...

فاطمه‌ی بیست ساله به تلگرام جوین شده بود. همان که با بابا رفته بود توی موبایل فروشی و از بین شماره‌هایی که مغازه‌دار خوانده بود، این را برداشته بود. بابا همانجا دو سه بار شماره را با خودش تکرار کرد و مغازه دار با خنده گفته بود: ایشون حفظ شدن حله دیگه!
با پول خودش اولین قسطش را همان شب داده‌بود. خودش کنار پیشخوان کارت کشیده بود و برگه‌ی رسید را جوری تا کرده بود و گذاشته بود یک کنار که انگار سند یک کاخ است... روز بعد هم شماره‌اش را به رئیس و همکارایش داده بود... بعد از آن هم سر تاریخ‌های دقیق می‌رفت و کنار همان پیشخوان، کارت را می کشید و رسیدش را اضافه میکرد به قبلی‌ها.

حالا من، فاطمه‌ی در مزر چهل سالگی، یادم نیست دقیق چندتا قسط شد... حتی قیمتش هم یادم نیست... فقط یادم هست که بعد از اتمام قسط‌ها، یک روز خط قطع شد. رفتم مغازه و پرسیدم چی شده؟ اول گفتند چون شما خط رو سند نزنید، توسط مخابرات سوزونده‌ شده... از چندجا پرسیدم و جواب درست و حسابی دستم را نگرفت.
از یک طرف وقت و حوصله‌ی این را نداشتم که هی پیگیری کنم، و از یک طرف هم اصلا دلم نمی‌خواست شماره‌ام عوض شود. توی همان چندماه به کلی آدم آن شماره را داده بودم. چندبار دیگر به مغازه سر زدم و پرسیدم و آخرین بار یک آقای جدید آنجا بود و گفت فلانی کلاهبردار بوده و با خیلی ها همین کار رو کرده و باید برید شکایت کنید... خط من فروخته شده بود به یک نفر دیگر و آن یک نفر دیگر هم به حرفهای من پشت گوشی اهمیت نمی‌داد و می‌گفت من پول داده‌ام و این خط را خریده ام. گفتم به درک و یک ایرانسل گرفتم... تا به امروز...

حالا با این جوین شدن لعنتی، نشستم با یک تیشه شخم زدم تصمیم بیست سال پیشم را... از فاطمه‌ی بیست ساله عصبانی شدم که چرا نرفته دنبال حقش... چرا بی عُرضه بازی درآورده؟

ولی فاطمه‌‌ی بیست ساله هی جوابم را می‌داد... می‌گفت نه که حالا تو دنبال همه چیز را می گیری! هزار بار بعد از آن هم از این به درک ها گفتی حالا زورت به من رسیده! پا می‌شدم میرفتم دنبال یک آفتابه دزد توی دادگاه پاسگاه ها فقط به خاطر اینکه شماره رو عوض نکنم؟ حالا کردم... چی شد مگه!

گفتم اصلا حرف زدن با بیست ساله ها بی‌فایده‌اس... ولش کن... که هی ادامه داد... هی بحث کرد... بیست ساله ها که ول نمی کُنند... گفت چرا شماره رو دیدی ناراحت شدی؟ چرا برات مهم بود؟ بگو...
محل ندادم... دنبالم اومد... آخر گفتم چون اون شب بابا توی موبایل فروشی حفظش کرده بود...
گفت مگه حالا زنده‌اس که بخواد بهت زنگ بزنه؟ اصلا زنده هم بود، مگه خط ایرانو جواب میدی؟ اصلا جواب هم بدی...... و دیگه داد زدم سرش... گفتم نه! هیچکدوم این اتفاقا نمیتونه بیفته ولی دیگه به اون شماره نگو بی ارزش!

انداختمش بیرون...

بعد نشستم و تلگرام رو باز کردم. زدم روی همون شماره‌‌ که جوین شده بود... پروفایلش یک جاده‌ی سیاه بود که زیرش نوشته بود: «تاریکی‌هامون هم فرق داشت»

چند خط برای صاحب اون اکانت نوشتم... هی ادیت کردم، هی ادیت کردم و در نهایت پاک کردم...‌ احساس کردم باید به تصمیم فاطمه‌ی بیست ساله احترام بذارم... در رو باز کردم و آوردمش تو... گفتم راست میگی، هیچ کس قرار نیست حالا به اون خط زنگ بزنه...
بغل کردیم همدیگه رو و گریه کردیم... با اینکه شبیه هم نبودیم... با اینکه تاریکی هامون با هم فرق داشت....


#فاطمه_شاهبگلو
@manima4

BY مانیما


Share with your friend now:
tgoop.com/manima4/1273

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Write your hashtags in the language of your target audience. Matt Hussey, editorial director of NEAR Protocol (and former editor-in-chief of Decrypt) responded to the news of the Telegram group with “#meIRL.” During the meeting with TSE Minister Edson Fachin, Perekopsky also mentioned the TSE channel on the platform as one of the firm's key success stories. Launched as part of the company's commitments to tackle the spread of fake news in Brazil, the verified channel has attracted more than 184,000 members in less than a month. Earlier, crypto enthusiasts had created a self-described “meme app” dubbed “gm” app wherein users would greet each other with “gm” or “good morning” messages. However, in September 2021, the gm app was down after a hacker reportedly gained access to the user data. Ng, who had pleaded not guilty to all charges, had been detained for more than 20 months. His channel was said to have contained around 120 messages and photos that incited others to vandalise pro-government shops and commit criminal damage targeting police stations.
from us


Telegram مانیما
FROM American