tgoop.com/mazdakpanjehee/639
Last Update:
حکم
وحشتناک است!
چشم بگشایی و
صبحدمان خورشید را پشتِ گردنی
طناب شده ببینی
وحشتناک نیست؟
ذهن به نگاه ملتمسانهای روی چارپایه عادت کند؟
وحشت! تماشای جنگ و خون نیست؟
آرزویی پرپر در تلالو خورشید
وحشت! شیههی مادرانه است
کبوتری ترسیده از رنج
سربازی که چشم میشود
گوش بسته
خودکاری که در سرمای سگسوز زمستان
میل ِنوشتنش نیست
وحشتناک نیست؟
اینکه صبح با غارغار کلاغی
آن سوی دیوارِ بلند
در گرگ و میشی نفسگیر آغاز شود؟
من پس از آن انسان باقی خواهم ماند؟!
و از حس شاعرانه خواهم نوشت؟
چه کسی میتواند بشنود حقیقت را از میان آن همه شیون
حق با کیست؟
آن که انتقام میگیرد دل شکستهای دارد
آن که کشته نمیشود
فقط یک بار زنده میماند
هزاران بار کشته خواهد شد
نگاه کن ای صبحِ رخوتانگیزِ سگسوز
نگاه کن!
کرامتت چگونه رخت میبندد
تا خندی تنها برای لحظهای بر لب نشیند
دلی آرام گیرد
آیا چنین بود که بشارت میدادی !
زخم در برابر زخم
شیون در برابر شیون؟
این منم!
نه زندانی ِ چشمهای تو
نه اسیر ملتمس ِ آزادی
شاعری بخت برگشته
که از سر وظیفه ایستاده در حیاط
برای پایان این قصه هیچ فکری نکردهاست
تصمیم با شماست!
کیفرخواست/ انتشارات دوات معاصر/ 1401 / ص 76
Www.davatmoaser.ir
@mazdakpanjehee
BY سنگپشت ِ مزدک پنجهای
Share with your friend now:
tgoop.com/mazdakpanjehee/639