Telegram Web
یه حالی میشم وقتی بهم میگی عزیزم
هرچی که تویی دقیق همونه سلیقم ❤️😍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
⚘عید را بهانه کنیم
⚘تا به همه‌کسانی که
⚘دوستشان داریم❤️
⚘سلامی بکنیم
⚘نام شما دراندیشه
⚘و مهرتان د قلب ماست🫀

   
      #عیدسعیدقربان‌مبارک💛

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
عیدت مبارک قشنگم🍰🍬
تو عزیزترین فرد زندگیه منی😍
بمونی برام♥️
بفرست برا عزیزت...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
دلبر قشنگمٖ💕
شاید بہ زبون نیارم اما ؛
همیشہ یادت باشہ کہ ⌯
وصلہ‌ۍِ جون منۍ🫶🏼
خونِ تو رگ منۍ🫰🏻
قوتِ قلب منۍ🫀
ּتمومِ دنیاۍ منۍ🌏
 آرامشِ روح منۍ
ּسخت یا آسون، شاد یا غمگینش
اهمیتۍ نداره عشقم🥹
فقط میخوام بدونۍ همینکہ هستۍ
بمونۍ برام تا ابد و یک روز👫🏻

تولدت مبارک دلبرم🤍🎂

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
دوست داشتنی‌ترين
حس من
تـویــی...❤️

#بفرست‌براش...🫀♥️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
اینجوری سیوش کن
My sweet heart عزیزدلم
My darling محبوبم
My soulmate دلبرم
My beloved معشوقم
My sweetie عزیزم
My dearest one عزیزترینم
My other half نیمه دیگرم
My better half نیمه بهترم
Honey عسلم
Love some محبوبم
Hottie جذاب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
تو رو جوری دوستت دارم که ♥️🫀
اگه یه روز بخوام با آدما فاصله بگیرم
یا ازشون دوری کنم با خودم میبرمت.
جوری دوستت دارم که هیچوقت
از بغل کردنات ،نوازشات، حرفات
و هرچیزی که مربوط به توئه خسته نمیشم
جوری دوستت دارم که وقتی ناراحتی داغونم
وقتی خوشحالی خوشحالم
همه‌ی اینارو یادت بمونه
چون تا آخرین لحظه‌ی عمرم

تو رو دوستت دارم همه‌ی عمر من..❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
⚘زندگیتان به زیبایی
⚘ گلستان ابراهیم
⚘و پاکی چشمه زمزم

عیدتان مبارک ...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://www.tgoop.com/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_204 ـ حالا چه كار كنيم،فقط يك ساعت فرصت داريم. ـ خب به خاله رويا بگو من و بيتا می رويم بيرون،زود برمی گرديم. ـ تا بگويم،جواب…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://www.tgoop.com/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_205

از جا پريدم.قلبم داشت از جا كنده می شد.با بی تابی پرسيدم:
- پدرام كجاست؟
-  هر كاری كردم نتوانستم بهانه ای بتراشم و نگهش دا.بايد زودتر می آمدی.منكه بهت گفتم قرار است دو ساعت
ديگر برود.پدرام را كه میشناسی،همه كارش روی برنامه است.
زانوهايم خم شد و افتادم.همين موقع بيتا و سايرين به ما پيوستند.بيتا را كه ديدم،نتوانستم ارام بمانم و بغضم
شكست.پوريا گفت:
ـ باور كن مها.اگر به موقع می رسيدی همه چيز درست مي شد.
ـ مگر من چقدر دير رسيدم؟
ـ يك ساعت.شايد تقدير اين بود.
ـ حق با توست.تقدير اين است كه من هيچ وقت به چيزس كه می خواهم نرسم.كه هميشه بايد ديرتر از موعد برسم.
ـ خواهش می كنم ارام باش.بلند شو مها.
مينو و بيتا زير بازويم را گرفتند و كمكم كردند كه روی مبل بنشينم.خانم شفيعي با سينی شربت آمد.همه برداشتند.چند جرعه ای كه خوردم،حالم بهتر شد و گفتم:
ـ پوريا بيا برويم بالا.موضوعی هست كه می خواهم با تو در ميان بگذارم.
ـ باشد برويم.
رو به بقيه كردم و گفتم:
ـ الان می آيم.
دانيال از شدت خشم داشت منفجر می شد.
اهميت ندادم و از پله ها بالا رفتم.در اتاق پدرام پشت پنجره رو به دريا
ايستادم و در حال ورق زدن صفحات خاطره هايم گفتم:
ـ يك زمان اينجا برايم بهشت برين بود.چون كم كم داشتم به آنچه آرزويم بود،می رسيدم.من مفهوم تقديری را كه تو می گويی نمی فهمم.
آخر چرا بايد گناه كس ديگری به نام من رقم بخورد.درست است ان دسته گل و نامه ها را من می فرستادم،ولی من باعث تيرگی رابطه آرزو و پدرام نشدم،چون اين رابطه قبل از اينكه پای من وسط كشيده شود،بهم خورده بود و من فقط نقطه ی پايانی بر آن گذاشتم.انگار همه چيز از لحظه ی ورودم به آن شركت تا به امروز،حتی دير
رسيدنم به اينجا دست به دست هم دادند تا جدايی من و پدرام را رقم بزنند،اما آن دسته گل آخر را من نفرستادم.باور
كن پوريا.
يكه خورد و با تعجب پرسيد:
ـ منظورت چيست؟!
ـ منظورم اين است همانطور كه من نقطه ی پايان رابطه ی پدرام و آرزو بودم.كس ديگری هم با فرستادم آن گل باعث شد رابطه ی ما از هم بپاشد،درحاليكه ما قبلا به نقطه ی پايان رسيده بوديم و اقدام دختر دايی ام مينو،تاثيری در ادامه يا از هم پاشيدگی اش نداشت.من از هيچ كس توقع ندارم دركم كند،ولی كاش حداقل تو كه از ابتدا تابه انتها قدم به قدم با
ما همراه بودی،اين را بفهمی.
ـ اره مها،فقط من شاهد لحظه به لحظه ی اتفاقاتی كه بين شما افتاد بودم و بهت حق می دهم كه ناراحت باشی.
ـ شايد گفتن اين حرفها،مهم نباشد،اما حداقل خودم فكر می كنم كه بی تاثير نيست.خب من ديگر بايد بروم،بچه ها پايين منتظرند.
ـ حالا كجا؟همگی بمانيد،من تنها هستم.
ـ نه ممنون،برويم بهتر است.
موقع خداحافظی هديه ام به او،چند قطره اشك بود.دستی به طرفش تكان دادم و گفتم:
ـ به پدرام بگو كه من آمدم،ولی افسوس كه تقدير مانع از ديدارمان شد.
ـ باشد،حتما می گويم.
تا خواستم بروم،صدايم زد و گفت:
ـ اين را هم می گويم كه چقدر لاغر شدی.
پوزخندی زدم و گفتم:
ـ كاش همه چيز در اين يك جمله خلاصه می شد.
C᭄ᥫ᭡
مـرا دعـوت بـه
چشـمت‌کـن...
که مشتاقم
به «قربانگاه» زیبایم❤️


┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2024/06/29 06:16:03
Back to Top
HTML Embed Code: