tgoop.com/mosighi_andishe/28594
Last Update:
بدتر از همه هم این است که در فصل آخر خود نویسنده آمده و همه چیز را توضیح داده است و این فصل از رمان واقعاً ضعیف است.
✔️ با اینکه ملکوت را دوست ندارم اما در این کتاب یک فصل هست که به نظر من شعر ناب است. این فصل، فصل سوم کتاب است و اینطور آغاز میشود: «آن روز خواهد آمد! آن روز مقدس که فراموشی و شادی همچون عسل غلیظ در کام انسان غمزده آب شود و باد راحت بر بوستانهای سرسبز و خرم بوزد و شکوفههای جوان و رنگارنگ بهار بر تمامی زمین خشک تشنه بپراکند. و شکوفههای بهارها بر گور تنهای من خواهد ریخت و بر گور معصوم فرزندم و آنها را خواهد پوشاند، زیرا من بندهی گناه بودم…»
✔️ وقتی از صادقی حرف میزنند عموماً میگویند بهرام صادقی، «نویسندهی ملکوت»، ولی به نظر من داستانهای کوتاه صادقی از ملکوت خیلی قویترند. این نشان میدهد که داستان کوتاه جای رمان را نمیگیرد. رمان ماندگارتر از داستان کوتاه است. برای من، صادقی نویسندهی «سنگر و قمقمههای خالی» است نه نویسندهی ملکوت. ملکوت از نظر من یک داستان شکستخورده است.
✔️ منوچهر بدیعی میگفت بهرام موقع نوشتن این رمان در پریشانترین حالات روحیاش بوده و برای نوشتن به روستای محل سکونت خواهرش، روستای ورپشت، رفته بود و در همان حال پریشان در آنجا رمان را تمام کرده بود. میدانید با آن پریشانی ذهنی نمیشود اثر منسجمی نوشت. من شین. پرتو را قبل از مرگش ملاقات کردم. او در آن ملاقات میگفت من زمانی که هدایت را به هند بردم اعتیاد نداشت؛ یعنی یا هنوز معتاد نشده بود یا اعتیاد را رها کرده بود و در همان حال سلامتی هم بوف کور را نوشت و تمام کرد. برای همین هم هست که بوف کور اثر منسجمی است. یادم هست وقتی ملکوت چاپ شد خیلیها به بهرام صادقی خرده گرفته بودند که این چیست نوشتهای و مصطفی رحیمی برای من نقل میکرد که خود بهرام این انتقادات را قبول داشت، ولی گفته بود من جبران میکنم. مصطفی رحیمی آنقدر به بهرام صادقی اعتقاد داشت که میگفت وقتی بهرام میگوید جبران میکنم جبران خواهد کرد. اما صادقی بعد از نوشتن ملکوت نه تنها جبران نکرد، بلکه عملاً دیگر چیز مهمی هم ننوشت و نمیتوانست هم بنویسد.
✔️ اهمیت بهرام صادقی کمکم دارد بر ما روشن میشود. یک دلیلش هم این است که ما در زمانهای زندگی میکنیم که خیلی شبیه زمانهای است که صادقی تصویر میکرد.
✔️ بهرام صادقی هیچ نسبتی با محفل جُنگ اصفهان نداشت. اصلاً وقتی شازده احتجاب چاپ شد و نجفی آنقدر به این رمان توجه نشان داد، نوعی حسادت در بهرام صادقی ایجاد شد که این دیگر کیست که نجفی علم کرده! صادقی هیچ وقت گلشیری را جدی نگرفت. گلشیری خیلی به بهرام صادقی اعتقاد داشت و به او محبت میکرد و مواظبش بود، اما صادقی چنین حس متقابلی نسبت به گلشیری نداشت. دورهای که جُنگ اصفهان پا گرفت، بهرام صادقی دیگر تمام شده بود.
آنچه خواندید، گزیدهای است از سخنان دکتر ضیاء موحد در گفتوگوی شمارهی اخیر مجلهی «اندیشهی پویا» با او. سپاسگزاری میکنم از علیرضا اکبری، دبیر سرویس ادبی این ماهنامه
http://khabgard.com/1840/%D8%A8%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82%DB%8C-%D9%88-%D8%B6%DB%8C%D8%A7%D8%A1-%D9%85%D9%88%D8%AD%D8%AF/
@mosighi_andishe
BY موسیقی و اندیشه
Share with your friend now:
tgoop.com/mosighi_andishe/28594