tgoop.com/myhoneylove/51502
Last Update:
💛⃝ ׅ💜 ֹ⃝ ׅ❤️ ֹ⃝
💛⃝ ׅ💜 ֹ⃝ ׅ❤️ ֹ⃝ ׅ💙 ֹ⃝ ׅ💚 ֹ ֹ⃝
💛⃝ ׅ💜 ֹ⃝ ׅ❤️ ֹ⃝ ׅ💙 ֹ⃝ ׅ💚 ֹ⃝ ׅ🧡 ֹ⃝ ׅ ֹ💛⃝ ׅ💜 ֹ⃝
جواهری_درآتش
پارت_صدوبیست_وسه
محبوب به من نگاه کرد و گفت : نه پیش ارباب هستن ...
دارن قلیون میچاقن براش ...
مراد خان رو فرستادن حموم تا از سرش بپره و سرحال بشه ...
_ اینجا باش تا بیام...
خانم جون بیرون که رفت محبوب جلو اومد و گفت :جواهر چی شده ؟ کجا بودی صدبار اومدم دنبالت ؟
_ لبخند زدم و گفتم: منم دچار شدم...مالک خان رو میدیدم و باهم بودیم ...
_ اوازه عقدتون همه جا پیچیده ...راست میگن ؟
_ کدومشو راست میگن ...عاشقیمون رو یا عقدمون رو ؟
_ وای دختر دارم دیوونه میشم ...چطور باور کنم...سر فرصت باید همه رو تعریف کنی ...
_ چشم ...
با هم رختخواب پهن کردیم و محبوب به پهلوم زد و گفت: چشم هات درشت تر شدن ...
_ نه مگه چشم هم درشتر میشه ؟
با خنده گفت : بله که میشه ...
میخندید و گفتم : محبوب چطور ممکنه بگو منم بدونم ...
محبوب خندید و گفت : وقتی دخترا عروس میشن چشم هاشون درشتر میشه ...
لبمو گزیدم و گفتم: نخیرم این طور نشده ...بی ادب ...
چشمکی زد و گفت: ولی انگار خبرایی بوده ...قراره میلاد رو اینجا تو گهواره بزرگ کنیم...
_ میلاد کیه ؟
_ پسر تو و مالک خان دیگه ...
جواهری_درآتش
پارت_صدو_بیست_وچهار
خندیدم و گفتم: محبوب امان از دست تو ...
با اومدن خانم جون محبوب بیرون رفت ...
خانم جون دست و پاهاشو روغن مالید و گفت: بخواب مالک خوابیده ...
با اومدن اسمش لبخند زدم و دراز کشیدم ...
ولی خواب اونشب با من غریبه بود ...
ساعتها بیدار بودم و به سقف خیره بودم...
مالک خواب بود ولی دلم میگفت همینجاهاست تو ایوان و بیداره ...
شال خاله مهری رو دورم پیچیدم و اروم درب رو باز کردم ...
بیرون رو نگاه میکردم ...
حسم درست میگفت مالک روی صندلی نشسته بود تو ایوان و به باغ خیره بود ...
چشم هام با دیدنش برق میزد و خیره بهش بودم ...
سنگینی نگاهمو حس میکرد و به طرف من چرخید ...
خودمو با عجله داخل کشیدم و نگاهشو که چرخوند و دوباره سرمو بیرون بردم ....
نگاهش که میکردم وجودم به اتیش کشیده میشد ....
دوباره سرشو چرخوند و اینبار دوباره برگشتم داخل ...
خنده ام گرفته بود و دستمو رو دهنم فشردم که خانم جون بیدار نشه ....
ارومتر که شدم خواستم سرمو بیرون ببرم که دستی روی دهنم قلاب شد و تو یه چشم برهم زدن منو از روی زمین بلندم کرد ...
درب اتاق بغل رو باز کرد و رفتیم داخل ...
ترسیده بودم و به دیوار تکیه ام داد ...
BY 💖عاشقتم عشقم & 💘
Share with your friend now:
tgoop.com/myhoneylove/51502