tgoop.com/myhoneylove/51503
Last Update:
پارت_صدوبیست_وپنج
تو تاریکی اتاق نفس هاشو صدای نفس هاشو میشناختم مالک بود ...
اروم دستشو پایین کشید و گفت: دزدکی منو نگاه میکردی ؟
خندیدم چیزی دیده نمیشد دستهامو روی قلبش گذاشتم و گفتم : نمیتونم نگاهت نکنم ...وقتی میبینمت دست خودم نیست از دیدنت سیر نمیشم...
آروم نزدیک گوشم گفت: همیشه حست میکنم ...
از همون روزی که دیدمت ...
چشم هات تمام باورهامو زیر و رو کرد ...
کنار صورتمو لمس کرد و گفت : یکبار نوزاد خواهرمو بغل گرفتم فقط هشت روزش بود ...
پوستش مثل پوست تو لطیف بود ...همینقدر شیرین و قشنگ ...
دلم برای اون کلماتی که از دهن مالک بیرون میومد ضعف میرفت اونجا تو اون تاریکی بهترین موقع بود تا به زبون بیازم...
دستهامو کنار صورتش گذاشتم و گفتم : مالک یه حقیقتی هم هست که من باید بهت بگم...
اونشب بین اون اتیش سوزی تو اون خونه قدیمی ...
چشم هامو بستم و از خدا خواستم قبل سوختن من و درد کشیدنم جونمو بگیره ....
من بی گناه بودم ...
صفر یکبار صورت منو دید و میخواست بهم ...
من نکشتمش پاش گیر کرد و مرد ...
خدا کشتش و نزاشت من بی حرمت بشم، بی عفت بشم!!
جواهری_درآتش
پارت_صدوبیست_وشش
ولی اونشب معجزه خدا از اتیش سالم بیرون اومدن من نبود ...
معجزه خدا تو بودی ...
خدا تو رو بهم داد ...
تو این عمارت عاشقت شدم و بازم خدا یکبار دیگه تو رو بهم داد درست تو خونه مادرم ...
مهلت نکردم ازت رو بگیرم ...
من همونی هستم که نجاتش دادی بهت بگم بهم اعتماد کن و حالا میخوام بدونی به کی اعتماد کردی ...
فقط صدای نفس هاشو میشنیدم...
سکوت کرده بود و نه اون منو میدید نه من اونو ...
دستهاشو ازم جدا کرد و یه قدم به عقب رفت ...
صدام شروع کرد به لرزیدن و گفتم : تنها چیزی که واقعی اینکه واقعا عاشقتم ...
واقعا جوری میخوامت که هیچ کسو قبلت نمیخواستم ...
میخوام بدونی بهم درست اعتماد کردی ...
من هیچ وقت نمیخوام بینمون دو رنگی و غریبگی باشه ...
میخوام بینمون فقط عشق باشه ...
دستمو جلو بردم و دستشو گرفتم و گفتم : باید زودتر میگفتم ...
سعی کردم ولی نشد ...
ترسیدم از اینکه بهم پشت کنی ترسیدم ...
مالک جلو اومد و اونجا بود که منو به اتیش کشید ...
اونجا بود که همه رویاهامو تکه تکه کرد ...
دستهاشو محکم گرفته بودم و جلو اومد ...
قلبم داشت تو دهنم میومد ...
BY 💖عاشقتم عشقم & 💘
Share with your friend now:
tgoop.com/myhoneylove/51503