tgoop.com/myhoneylove/51505
Last Update:
پارت_صدوبیست_ونه
مالک ادامه داد: بازم به خودم تلنگر زدم که نمیشه ...مالک عاشق نمیشه ...اما شدم...
دنبالت اومدم تا ببینمت و وقتی تو خونه مادرت زیر نور ماه دیدمت بیشتر از قبل دلم لرزید ...
مالک زندگیش دگرگون شده ...
لبهام خندید و گفتم : میدونستی ؟
_ اره میدونستم ... پرنده های اینجا بدون اجازه من پرواز نمیکنن ...
دوباره بغل گرفتمش و گفتم : ترسیدم ...خیلی ترسیدم...
موهامو نوازش کرد و گفت : برو بخواب مادرم بیدار بشه ببینه نیستی نگرانت میشه ...
_ کاش ...کاش ...
خجالت کشیدم بگم و سرمو پایین انداختم و گفتم : کاش همینجا میموندم...
سرشو پایین اورد با خنده تو چشم هام نگاهم کرد و گفت : اینجا بمونی ؟
_ این عمارت برای من غریبه است ...
دورم ازت و میترسم ...
_ بمون کسی نمیتونه حرفی بزنه ...
اینجا عمارت منه ...
خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختم ...
مالک دستهاشو کنار کمرم گذاشت و گفت : بریم بخوابی؟!
بازوشو چسبیدم و تا جلوی درب اتاق مادرش منو رسوند و گفت : صبح میبینمت ...
یهو درب باز شد و خانم جون ابروشو بالا داد و گفت : چخبره اینجا؟!
پارت_صدوسی
مالک به من نگاه کرد و گفت : مهمونتو اوردم....
خانم جون با اخم گفت : تا عروسی از این خبرا نیستا ...
بازومو نیشگون گرفت و گفت: بیا داخل و رو به مالک گفت : منو عصبی نکن ...
مالک لبخندی زد و سر مادرشو بوسید و گفت: مراقب امانت من باش ...
مالک رفت و من رفتنشو نگاه میکردم ...دور میشد و من دلم برای رفتنش ضعف میرفت ...
خانمجون با اخم گفت : اینجا دیگه منمادرشوهرتم....حواست باشه منو ناراحت نکنی ...
نگاهش کردم و پشت دستشو بوسیدم و گفتم : به روی چشم هام...
با خنده سرمو نوازش کرد و گفت : عزیزم سرت سلامت باشه ....
چشم هامو بستم و با خیال راحت خوابیدم ...
باری از رو شونه هام برداشته شده بود ...
با سر و صدای بیرون بیدار شدم سینی صبحانه بغل دستم بود و خانم جون تو اتاق نبود ...
از پنجره بیرون رو نگاه کردم داشتن چراغ میبستن و برای ما میخواستن جشن بگیرن ...
محبوب درب رو با پاش باز کرد و برام پارچ و لگن اورد و گفت : خانم بفرما دست و صورتت رو بشور ...
اخمی کردم و گفتم : کی شدم خانم؟!
BY 💖عاشقتم عشقم & 💘
Share with your friend now:
tgoop.com/myhoneylove/51505