MYHONEYLOVE Telegram 51515
پارت_صدو_چهل_ونه

مالک صورتمو بو، سید و گفت : بهم اعتماد کن ...
تو چشم هاش نگاه کردم و دستمو کنار صورتش گزاشتم‌...
لبخندی زد و بیرون رفت ...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : نمیدونم چی رو باور کنم‌...
طلا و ضجه هاشو یا مالک رو ...مطمئن بودم‌ مالک رو بیشتر از هرچیزی دوست دارم‌...
خیاط برگشت داخل و ادامه لباسمو میدوخت ...
سنگهاشو کوک میرد و گفت : مالک خان چقدر دوستت داره ...دیدم چطور نگاهت میکرد ...
سرگرم حرف زدن باهام بود که سوزن رو تو دستم زد ...
از درد نالیدم و خودشم ترسید و گفت : ببخشید حواسم نبود ...
کارای لباس که تموم شد ...
لباسمو عوض کردم‌...
خانم‌ جون اومد داخل و گفت : من میرم حموم ...
لباسهاشو برمیداشت و گفت : به مالک گفتم که مراد مزاحمت شده ...
تو حرفی بهش نزن ...
ولی حواست باشه جایی نری ...
چشمی گفتم و خانم جون که رفت پشت پرده نشستم حیاط رو نگاه میکردم ، که طلا رو دیدم به سمت اتاق مالک میره ...
دلم‌ شور افتاد و نتونستم تحمل کنم باید میرفتم...
هوا داشت تاریک میشد و نم نم بارون میبارید ...
با عجله بیرون رفتم و طلا رو ندیدم کجا رفت ....

پارت_صدوپنجاه

اروم به درب اتاق مالک زدم باز بود و رفتم داخل ...
دور و اطرافمو نگاه کردم کسی نبود ...
طلا اونجا نیومده بود...
چرخیدم که برگردم که مراد رو تو چهارچوب در دیدم ...
دست بردم روبندمو بندازم که متوجه شدم روبند نزدم‌...
یه لحظه خودم ترسیدم چطور فراموش کرده بودم‌...
مراد به طرف من اومد و گفت : خدایا این همه جمال رو یجا چرا جمع کردی ...
میخندید و من استرس داشتم ....
به طرف درب میرفتم که گفت : کجا میری ؟
مگه نیومدی دنبال من ؟
کنار زدمش و گفتم‌: دست از سر من بردار ...
چه راحت به حرفم گوش داد و بیرون رفت ...
هنوز چند قدمی دور نشده بود که صداش اومد که گفت : زن داداش تو اتاق ...
داشتم باهاش صحبت میکردم‌...
مالک وارد اتاق شد ...
نگاهم میکرد و گفت: اینجایی ؟‌
_ اره ...
یه قدم جلوتر اومد و گفت: مگه نگفتم بدون رو بند جایی نرو ...
عصبی بنظر میرسید و نتونستم از خودم دفاع کنم‌...
دستمو به طرفش دراز کردم و گفتم‌: باور کن ...فراموشم شد ...انقدر این روزها استرس دارم‌...که فراموش کردم‌...
دستمو پس زد و گفت : عادت کن خوشم نمیاد بدون رو بند بری بیرون ...
بیشتر از قبل وقتی اینطور روم غیرت داشت دوستش داشتم‌...
سرمو روی شونه اش گزاشتم و گفتم‌: چشم ...



tgoop.com/myhoneylove/51515
Create:
Last Update:

پارت_صدو_چهل_ونه

مالک صورتمو بو، سید و گفت : بهم اعتماد کن ...
تو چشم هاش نگاه کردم و دستمو کنار صورتش گزاشتم‌...
لبخندی زد و بیرون رفت ...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : نمیدونم چی رو باور کنم‌...
طلا و ضجه هاشو یا مالک رو ...مطمئن بودم‌ مالک رو بیشتر از هرچیزی دوست دارم‌...
خیاط برگشت داخل و ادامه لباسمو میدوخت ...
سنگهاشو کوک میرد و گفت : مالک خان چقدر دوستت داره ...دیدم چطور نگاهت میکرد ...
سرگرم حرف زدن باهام بود که سوزن رو تو دستم زد ...
از درد نالیدم و خودشم ترسید و گفت : ببخشید حواسم نبود ...
کارای لباس که تموم شد ...
لباسمو عوض کردم‌...
خانم‌ جون اومد داخل و گفت : من میرم حموم ...
لباسهاشو برمیداشت و گفت : به مالک گفتم که مراد مزاحمت شده ...
تو حرفی بهش نزن ...
ولی حواست باشه جایی نری ...
چشمی گفتم و خانم جون که رفت پشت پرده نشستم حیاط رو نگاه میکردم ، که طلا رو دیدم به سمت اتاق مالک میره ...
دلم‌ شور افتاد و نتونستم تحمل کنم باید میرفتم...
هوا داشت تاریک میشد و نم نم بارون میبارید ...
با عجله بیرون رفتم و طلا رو ندیدم کجا رفت ....

پارت_صدوپنجاه

اروم به درب اتاق مالک زدم باز بود و رفتم داخل ...
دور و اطرافمو نگاه کردم کسی نبود ...
طلا اونجا نیومده بود...
چرخیدم که برگردم که مراد رو تو چهارچوب در دیدم ...
دست بردم روبندمو بندازم که متوجه شدم روبند نزدم‌...
یه لحظه خودم ترسیدم چطور فراموش کرده بودم‌...
مراد به طرف من اومد و گفت : خدایا این همه جمال رو یجا چرا جمع کردی ...
میخندید و من استرس داشتم ....
به طرف درب میرفتم که گفت : کجا میری ؟
مگه نیومدی دنبال من ؟
کنار زدمش و گفتم‌: دست از سر من بردار ...
چه راحت به حرفم گوش داد و بیرون رفت ...
هنوز چند قدمی دور نشده بود که صداش اومد که گفت : زن داداش تو اتاق ...
داشتم باهاش صحبت میکردم‌...
مالک وارد اتاق شد ...
نگاهم میکرد و گفت: اینجایی ؟‌
_ اره ...
یه قدم جلوتر اومد و گفت: مگه نگفتم بدون رو بند جایی نرو ...
عصبی بنظر میرسید و نتونستم از خودم دفاع کنم‌...
دستمو به طرفش دراز کردم و گفتم‌: باور کن ...فراموشم شد ...انقدر این روزها استرس دارم‌...که فراموش کردم‌...
دستمو پس زد و گفت : عادت کن خوشم نمیاد بدون رو بند بری بیرون ...
بیشتر از قبل وقتی اینطور روم غیرت داشت دوستش داشتم‌...
سرمو روی شونه اش گزاشتم و گفتم‌: چشم ...

BY 💖عاشقتم عشقم & 💘


Share with your friend now:
tgoop.com/myhoneylove/51515

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The group also hosted discussions on committing arson, Judge Hui said, including setting roadblocks on fire, hurling petrol bombs at police stations and teaching people to make such weapons. The conversation linked to arson went on for two to three months, Hui said. Done! Now you’re the proud owner of a Telegram channel. The next step is to set up and customize your channel. A new window will come up. Enter your channel name and bio. (See the character limits above.) Click “Create.” Telegram has announced a number of measures aiming to tackle the spread of disinformation through its platform in Brazil. These features are part of an agreement between the platform and the country's authorities ahead of the elections in October. According to media reports, the privacy watchdog was considering “blacklisting” some online platforms that have repeatedly posted doxxing information, with sources saying most messages were shared on Telegram.
from us


Telegram 💖عاشقتم عشقم & 💘
FROM American