tgoop.com/myhoneylove/51516
Last Update:
پارت_صد_وپنجاه_ویک
مالک نفس عمیقی کشید و اروم شده بود ...
دستشو رو موهام کشید و گفت : عطرت داره دیوونه ام میکنه ...
نمیدونم چطور در مقابل این همه زیباییت خودمو کنترل کردم ...
مالک خودش تا جلوی درب اتاق همراهیم کرد ...
اتاق مالک رو تمیز کردن روتختی نو انداخته بودن و مهمونهاشون میومدن ...
دست های پر از مهارت ارایشگر صورتمو ارایش کرد و لباس سفیدمو تنم کردن ...
مادرم و برادرهامم میومدن و دلم میخواست اونا رو ببینم...
دیگ های غذا رو اماده میکردن و خانم بزرگ تو ایوان نشسته بود ...
مهمونا به مهمانسرا میرفتن و پزیرایی میشدن ...
چشمم به در بود که محبوب با مادرم بیاد ...
از بین تمام هدیه ها یه پارچه خیلی قشنگ به محبوب هدیه دادم تا برای خودش لباس بدوزه ...
دلشوره داشتم و همش میگفتم روز عروسی هم یه روز مثل بقیه روزهاست ...
دور ظرف حنامو گل چیدن و تزیین میکردن ...
خانم جون طلاهارو به دست و گردنم انداخت و گفت : امروز از دست کسی چیزی نخوری ...یوقت چیز خورت میکنن ....
دلیل حرفهاشو نمیدونستم ولی اونجا عمارت بود و همه چیز ممکن بود ...
صدای مادرم بود که اجازه میخواست وارد بشه ...
پارت_صدو_پنجاه_ودو
خانم جون مادرمو دعوت کرد داخل و از دور که دیدمش با لبخند اشکهاشو پاک کرد و گفت : خدا منو به آرزوم رسوند ...
دخترمو تو لباس سفید دیدم ...
خانم جون تنهامون گزاشت و محکم تو اغوش مامان جا گرفتم...
محکم فشارم میداد و اونم به اندازه من خوشحال بود ...
طبل دامادی مالک رو همه جا زده بودن...
مامان محکم بغلم گرفت و گفت : مثل فرشته ها شدی ...
درب اتاق یهو باز شد و خاله رحیمه نفس زنان اومد داخل ....
به من و مامان خیره بود و نگاهمون میکرد ...
تازه فهمید که دختر خواهرش زن مالک خان شده و اون بی خبر از همه جا بوده ....
یه قدم جلو اومد و گفت : تو بچه خواهر خودمی ؟
من چطور نفهمیدم...
چقدر بزرگ شدی ...
چقدر خانم شدی ...
جلو میومد و اشک میریخت...
نفس عمیقی کشید و ادامه داد....این همه زیبایی فقط میتونه برای تو باشه....رو به مامان گفت : خوش اقبالی درب خونهتو زده ...
جواهر شده جواهر اینجا ...
زن مالک خان ...
قبل از اینکه دستش به من برسه گفتم :یه اشپز اجازه نداره وارد اتاق من بشه ...
خاله رحیمه تو اون روز های اوارگی مامان و مریضیش یه قدم کار خیر براش انجام نداده بود ...
وقتی مامان ازش خواهش کرده بود چند شب خونهش بمونن ... مخالفت کرده بود و مامان رو در حد و اندازه خودش ندیده بود ...
BY 💖عاشقتم عشقم & 💘
Share with your friend now:
tgoop.com/myhoneylove/51516