tgoop.com/myhoneylove/51520
Last Update:
❤️💙💚💜💛🧡
❤️💙💚💜💛
❤️💙💚💜
❤️💙💚
❤️💙
❤️
#پارت_صدوپنجاه_ونه
گرمای دستهای مالک وجودمو به اتیش میکشید ...
پایه های تخت شکست و روی زمین افتاد ... هر دو از خنده بهم نگاه میکردیم...
مالک با اخم گفت : صدبار گفتم یچیز درست میکنید درست و حسابی باشه ...
عصبی بود ولی من نبودم...
تو چشم هام خیره شد و گفت : جادوم کردی ...
نفس هام به شماره افتاده بود ...
نزدیک گوشم گفت : از چیه من بداخلاق خوشت اومده ؟
چشم هامو بستم و گفتم : تو برای من بهترین و قشنگترین مرد روی زمینی .....
مالک مثل دیوونه ها شده بود
انگار که داشت هزیون میدید...
دستهاشو رو گلوم میفشرد و...
جونمو داشت میگرفت ...
خلاص که شد حالت طبیعی نداشت ...
چشم هاشو باز و بسته میکرد و نمیتونست انگار منو ببینه ...
از ترس خودمو زیر پتو کشیدم و...
پارت_صدوشصت
از ترس خودمو زیر پتو کشیدم و از درد لبمو میگزیدم...
چندبار خواست زمین بیوفته و بالاخره نزدیک در زمین افتاد...
انگار مریضی داشت و من فقط با ترس نگاهش میکردم ...
جلوتر رفتم ...
خر و پف میکرد ...
دل درد داشتم...
بدنم میلرزید و بهم شام نداده بودن ...
از تو قندون چندتا قند داخل دهنم گذاشتم ...انگار منم داشتم بیهوش میشدم ...
چشمم به پلو و مرغی افتاد که نخورده بودم و به سفارش مامان گرسنه مونده بودم ...
مالک وقتی اومده بود غذاشو خورده بود...
حتما توی اون غذا چیزی ریخته بودن ...
کنار مالک روی زمین دراز کشیدم و سرمو به بازوش چسبوندم و خوابیدم ...
دم دمای صبح بود و هوا داشت روشن میشد ...
مالک موهامو از رو صورتم کنار زد ...
چشم هامو که باز کردم ...
با لبخندی نگاهم میکرد ...
چشم های هر دومون خسته و طالب خواب بود ...
اروم سرمو بو، سید و گفت : خیلی سر درد دارم ...دیشب چی شد ؟
انگار چیزی یادش نمیومد ...تو جام نشستم و از درد صدام بلند شد ...
مالک متعجب گفت : چی شده ؟
به تختِ شکسته اشاره کردم و گفتم : بخاطر دیشب ...
متعجب نگاهم میکرد و گفتم : یادت نمیاد دیشب چی شد؟
سرشو تکون داد و گفت : نه ...چی شد؟!...
BY 💖عاشقتم عشقم & 💘
Share with your friend now:
tgoop.com/myhoneylove/51520