tgoop.com/nashrenow/6213
Last Update:
شوخوف همۀ لباسهایش قانونی بود و هیچ باکی از گشتن آنها نداشت. بگذار هر چه دلشان میخواهد بگردند. اما یک پیراهن از سزار گرفتند و ناخدا هم جلیقهای یا چیزی مثل آن زیر نیمتنهاش پوشیده بود. ناخدا داد و قال راه انداخت، انگار که هنوز روی کشتی بود -سه ماهی بیشتر از بازداشتش نمیگذشت.
«شما حق ندارید کسی را در هوای سرد لخت کنید! این کار بر خلاف مادۀ نُه قانون جزاست.» آنها میدانستند که چه میکنند و از مادۀ نُه هم خبر داشتند. تنها این همبندی تازهوارد از خیلی چیزها خبر نداشت.
ناخدا ادامه داد: «شما مردم شوروی نیستید، کمونیست نیستید!»
ولکووی خودش را از تکوتا نینداخت، اما صورتش از خشم سیاه شده بود و صدای غرش او شنیده شد که گفت: «ده روز حبس مجرد!» صدایش را کمی پایین آورد و به سرنگهبان گفت: «از امشب شروع میشود.»
صبح کسی را بازداشت نمیکردند، چرا که این کار به بهای از دست رفتن یک روز کار زندانی برای آنها تمام میشد.
□ یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ | الکساندر سولژنیتسین | رضا فرخفال | نشرنو، چاپ چهارم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، دوازده + ۱۷۱ صفحه، قیمت: ۱۳۰.۰۰۰تومان، #ازکتاب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو
@nashrenow | nashrenow.com
BY نشر نو
Share with your friend now:
tgoop.com/nashrenow/6213