tgoop.com/nashrenow/6325
Last Update:
شبها باشکوه میشدند. ماه دلباختۀ سپیدیِ بوتهزار و درختان شکوفا و پیچوخم درازآهنگ جادههایی میشد که دیده از او میربودند و اغوایش میکردند. ماه بر دامن چشمهها و آب روان رودخانه منعکس میشد و حیاط کلیسا با گورهای خاموشش را بدل به جایی جادویی میکرد، چنان که آدم مردگان خفتۀ زیر آن را از یاد میبرد. میان پریشانی کورگره شاخههای نازک و مویوار فروافتنده، چیزی جان آدم را میخلید و کاری میکرد که میتوانست نوشتۀ سنگ گورها را بخواند. سیمون هم دور حیاط کلیسا چرخید، چند باری چرخید، سپس راهی دیگر به سمت کشتزار صاف در بالادست در پیش گرفت، خزید به میان جگنزاری درخشنده و کم ارتفاع، رسید به چمنزاری کوچک و شیبدار میان بوتهها، و آنجا نشست روی سنگی تا در این باره تأمل کند که تا چه مدت خواهد توانست به چنین زندگی توأم با نگریستن و حس کردن صرف ادامه دهد.
□ بچههای تانر | روبرت والزر | ترجمهٔ علی عبداللهی | نشرنو، چاپ دوم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، بیست و دو + ۳۲۸ صفحه، #ازکتاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
BY نشر نو
Share with your friend now:
tgoop.com/nashrenow/6325