tgoop.com/nashrenow/6334
Last Update:
■ اتومبیلها به نظرش تمیزتر رسیدند. تمیزتر؟ یک جورهایی رنگارنگتر. احمقانهتر. آسمان آبی بود؛ مگر میخواست چه رنگ دیگری باشد؟ پاییز، از در پشتی به داخل خزیده بود و داشت گله به گله لکههای زرد بر درختها مینشاند. در این مدت ماه سپتامبر رسیده بود. او روز شنبه از بیمارستان مرخص شده بود، پس لابد امروز سهشنبه بود. این چند روز حساب تاریخ از دستش دررفته بود.
■ الکساندر کلید انداخت و در را باز کرد و پدرش را در آغوش کشید. خیلی وقت بود که بغل کردن پدرش لذتی نداشت. کورت بو میداد. بوی پیری. این بو از تکتک سلولهایش به مشام میرسید. کورت حتی دوش گرفته و مسواک زده هم همین بو را میداد.
□ اینک خزان | اویگن روگه | ترجمهٔ محمد همتی | نشر نو، چاپ چهارم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۴۴۸ صفحه، قیمت: ۴۰۰.۰۰۰تومان، #ازکتاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
BY نشر نو
Share with your friend now:
tgoop.com/nashrenow/6334