داستانی از #علی_رایجی
🔵
مسیر بیشتر اتفاقها از تو خونه یکی یا هر دوتا پدربزرگم رد میشه، حالا از هر جا باشه، حتی وقتی که تو اتوبوس بودم و تصمیم گرفتم بالاخره برم تو کار خلاف که پول خوبی داره و کافیه فقط یه تفنگی چیزی داشته باشی تا کارت راه بیفته که تازه همه جا هم راه نمیفته.
یه بار یه گوساله از اونیکی حیاط خونه اونیکی بابابزرگم حمله کرد طرفم، و جاخالی دادم و اونم رفت تو دیوار کاهگلی و جفت شاخاش گیر کرد اون تو، و پشت سرش مادرش اومد و افتاد دنبالم و منم پریدم تو اتاق و اون تو، گذری، یه زن خسته عاشق و یه مرد خائن عاشق رو دیدم، و از در پشتی دویدم تو حیاط پشتی که با کوچه یکی شده بود، و از شانسم گاو مادر لای در گیر کرد.
اتوبوس که وایستاد، دمدمای غروب بود و حالم خراب بود که پیاده شدم، و تفنگو بردم بالا و رفتم حیاط پشتی خونه پدر و مادرم که روشن و آفتابی بود، و مزرعه کاهوی خلاف رو دید زدم.
دخترم اومد و یه چیز پلاستیکی درازی که مثل هیچی نبود رو نشونم دادم که توپ پنچرشدهش بود. برای باد کردنش بازش کردم و گذاشتمش کف باغچه، و خاک ریختم تو نایلون که وقتی دوباره توپ شد، پرباد باشه.
🔵
مسیر بیشتر اتفاقها از تو خونه یکی یا هر دوتا پدربزرگم رد میشه، حالا از هر جا باشه، حتی وقتی که تو اتوبوس بودم و تصمیم گرفتم بالاخره برم تو کار خلاف که پول خوبی داره و کافیه فقط یه تفنگی چیزی داشته باشی تا کارت راه بیفته که تازه همه جا هم راه نمیفته.
یه بار یه گوساله از اونیکی حیاط خونه اونیکی بابابزرگم حمله کرد طرفم، و جاخالی دادم و اونم رفت تو دیوار کاهگلی و جفت شاخاش گیر کرد اون تو، و پشت سرش مادرش اومد و افتاد دنبالم و منم پریدم تو اتاق و اون تو، گذری، یه زن خسته عاشق و یه مرد خائن عاشق رو دیدم، و از در پشتی دویدم تو حیاط پشتی که با کوچه یکی شده بود، و از شانسم گاو مادر لای در گیر کرد.
اتوبوس که وایستاد، دمدمای غروب بود و حالم خراب بود که پیاده شدم، و تفنگو بردم بالا و رفتم حیاط پشتی خونه پدر و مادرم که روشن و آفتابی بود، و مزرعه کاهوی خلاف رو دید زدم.
دخترم اومد و یه چیز پلاستیکی درازی که مثل هیچی نبود رو نشونم دادم که توپ پنچرشدهش بود. برای باد کردنش بازش کردم و گذاشتمش کف باغچه، و خاک ریختم تو نایلون که وقتی دوباره توپ شد، پرباد باشه.
tgoop.com/nimasaffar/1115
Create:
Last Update:
Last Update:
داستانی از #علی_رایجی
🔵
مسیر بیشتر اتفاقها از تو خونه یکی یا هر دوتا پدربزرگم رد میشه، حالا از هر جا باشه، حتی وقتی که تو اتوبوس بودم و تصمیم گرفتم بالاخره برم تو کار خلاف که پول خوبی داره و کافیه فقط یه تفنگی چیزی داشته باشی تا کارت راه بیفته که تازه همه جا هم راه نمیفته.
یه بار یه گوساله از اونیکی حیاط خونه اونیکی بابابزرگم حمله کرد طرفم، و جاخالی دادم و اونم رفت تو دیوار کاهگلی و جفت شاخاش گیر کرد اون تو، و پشت سرش مادرش اومد و افتاد دنبالم و منم پریدم تو اتاق و اون تو، گذری، یه زن خسته عاشق و یه مرد خائن عاشق رو دیدم، و از در پشتی دویدم تو حیاط پشتی که با کوچه یکی شده بود، و از شانسم گاو مادر لای در گیر کرد.
اتوبوس که وایستاد، دمدمای غروب بود و حالم خراب بود که پیاده شدم، و تفنگو بردم بالا و رفتم حیاط پشتی خونه پدر و مادرم که روشن و آفتابی بود، و مزرعه کاهوی خلاف رو دید زدم.
دخترم اومد و یه چیز پلاستیکی درازی که مثل هیچی نبود رو نشونم دادم که توپ پنچرشدهش بود. برای باد کردنش بازش کردم و گذاشتمش کف باغچه، و خاک ریختم تو نایلون که وقتی دوباره توپ شد، پرباد باشه.
🔵
مسیر بیشتر اتفاقها از تو خونه یکی یا هر دوتا پدربزرگم رد میشه، حالا از هر جا باشه، حتی وقتی که تو اتوبوس بودم و تصمیم گرفتم بالاخره برم تو کار خلاف که پول خوبی داره و کافیه فقط یه تفنگی چیزی داشته باشی تا کارت راه بیفته که تازه همه جا هم راه نمیفته.
یه بار یه گوساله از اونیکی حیاط خونه اونیکی بابابزرگم حمله کرد طرفم، و جاخالی دادم و اونم رفت تو دیوار کاهگلی و جفت شاخاش گیر کرد اون تو، و پشت سرش مادرش اومد و افتاد دنبالم و منم پریدم تو اتاق و اون تو، گذری، یه زن خسته عاشق و یه مرد خائن عاشق رو دیدم، و از در پشتی دویدم تو حیاط پشتی که با کوچه یکی شده بود، و از شانسم گاو مادر لای در گیر کرد.
اتوبوس که وایستاد، دمدمای غروب بود و حالم خراب بود که پیاده شدم، و تفنگو بردم بالا و رفتم حیاط پشتی خونه پدر و مادرم که روشن و آفتابی بود، و مزرعه کاهوی خلاف رو دید زدم.
دخترم اومد و یه چیز پلاستیکی درازی که مثل هیچی نبود رو نشونم دادم که توپ پنچرشدهش بود. برای باد کردنش بازش کردم و گذاشتمش کف باغچه، و خاک ریختم تو نایلون که وقتی دوباره توپ شد، پرباد باشه.
BY تا اطلاع ثانوی
Share with your friend now:
tgoop.com/nimasaffar/1115