tgoop.com/nimasaffar/1156
Last Update:
👆👆👆👆👆
از یه طرف قرار به بازنمایی ندارم و هی نامتعیّنتر میشن داستانام و اینا، از یه طرف افشاگری رو لازم میدونم. لازم؟ متراکم میشه پشت لب و نگیش، میترکی. بذار دقیقترش کنم. با انکشاف و مکاشفه و ... مشکل دارم؛ با کشف حقیقتی که بهشرط مکتوم بودن، بهشرط دید نداشتن تو سرعت، بهشرط زیر لایهها و ... بودن حقیقت شده. ولی افشاگری عملی مداوم و لازمه حتا اگه از اونطرفشم اصراری به پنهانکاری نباشه. اهمیّت عمل افشاگرانه فقط تو موضوع افشاءشده نیست. خود این کنش، این منش، از جنس میل به تغییر و به تعبیر #نیچه «آریگویی» به زندگیه. بازم میگم، ما که قرار نیست هر جا که پیچیدگی و رمز و راز و مشروطسازی بیشتر باشه رو حاوی حقیقت و اهمیّت بیشتری ببینیم! البته باید اعتراف کنم که «وضعیّت روزنامه» که بد خورَندِ تئاتره و ملس، میچسبه بهش، احتمالن تو رمان شابلونوار نمیتونه پیاده بشه ولی این دلیلی نمیشه که بیخیالش بشیم. بلخره ما که نرفتیم اجراهای «سارتر» رو ببینیم. در نهایت نمایشنامههاشون رو خوندیم. پس میشه! بذار برگردم به #لوکاچ: یه چیزی که درد تیپسازیای #بالزاک رو خوردنیتر میکنه از خیلی رمانایی که پی شخصیّتپردازی و ساخت سوژه و پیچیدگیای روانکاوانه هستن، چیه؟ همون حرف معروف #مارکس که کار فلسفه دیگه نه تفسیر که تغییر جهانه. نمیگم که با این حرف موافق یا مخالفم. نمیدونم. ولی میدونم که پیشنیاز دونستن تئوری برای پراتیک چقدر احمقانهست و امر در حرکت، در حرکت معنیداره و وقتی واستونیش تا ببینیش، میشه #رمان_فارسی که توش «وضعیّت نمادین» میاد جای «وضعیّت تیپیکال» رو میگیره. چون اینجا ما با بازیگرای نمایشی که داره «پیش میره» مواجه نیستیم. با جایابیای ازلی-ابدی و ترس از بَعد و شیفتگی برای قبل، به خودمون بُعد و معنا میدیم.
راستی رمان «آرزوهای بر باد رفته»ی «بالزاک» رو که تو این کتاب کلّی روش مکث میشه رو فهمیدم سیزدهسالگی خونده بودم. فکر میکنی اسمش تو ترجمه چی شده بود؟: «در اوج قدرت»!
BY تا اطلاع ثانوی
Share with your friend now:
tgoop.com/nimasaffar/1156