tgoop.com/philosophy_thinking/1877
Last Update:
🔻چرا مصطفی ملکیان؟
🔻چرا مسئله ی معنای زندگی؟
پیش از این در مقدمه ی کتاب " مسئله ی معنا " مفصل توضیح داده ام که چرا به سر وقت مسئله ی معنای زندگی رفته ام. اما اینجا می خواهم به چند نکته اشاره کنم که استاد مصطفی ملکیان چه نقشی در زندگی فکری من داشت.
خب من تحصیلاتم فلسفه غرب بود؛ اوایل خیلی درگیر مباحث متافیزیک (هستی شناسی)و اپیستمولوژی(معرفت شناسی) بودم. بحث هایی بیشتر انتزاعی که سال های بعد علی رغم اینکه علاقه بسیاری به بزرگان آن دارم، برای من کسل کننده بود. همیشه با خودم می گفتم "خب نظریه فلان فیلسوف را فهمیدم؛ خب که چی؟ چرا من حالم خوب نیست؟". گاهی حال دوستانم و اطرافیانم را هم می دیدم و از اینکه فلسفه به کارم نمی آمد خیلی ناراحت می شدم. مدام می پرسیدم پس چرا نمی توانم با این مباحث آموخته شده حال خودم و اطرافیانم را خوب کنم.(البته تاکید می کنم منظورم بخشی از فلسفه است که انتزاعی است، نه همه ی آن )!
در همین احوال بودم که سال ۹۸ با مصطفی ملکیان آشنا شدم.حتما این جمله ی معروف مصطفی ملکیان را شنیده اید که "... من نه دل نگران سنّتم، نه دل نگران تجدّد....نه دل نگران هيچ امر انتزاعی از اين قبيل... من دل نگران انسانهاي گوشت و خون داری هستم که می آيند، رنج می برند و می روند"!
وقتی این جمله را از ایشان خواندم شیفته ی تفکرش شدم. درسگفتار و سخنرانی هایش را گوش می دادم. یادم هست که در یک سخنرانی یک نفر از ایشان سوالی پرسید و استاد پاسخ داد " شاید روزی بشر به این نتیجه برسد که تمام مصائب بشر ریشه در ۳ چیز دارد؛ تنهایی، عشق و مرگ"!
وقتی این جمله را شنیدم، سر از پا نمی شناختم. به قول خودمان زد به هدف! چون خودم در خلوت مدام به این مفاهیم فکر می کردم. با خود می اندیشیدم که چرا تنهاییم؟ چرا ارزش ها از بین رفته است؟ چرا زندگی کسالت بار است؟ چرا معنایی برای زندگی نیست؟
خودم درگیر این بحران معنا بودم. تمام وجودم درگیر آن شده بود.
اینطور شد که نگرشم به فلسفه عوض شد و به سر وقت مباحثی رفتم که بیشتر انسان گرایانه است. به یک معنای دقیق تر، "زندگی" شد اصلی ترین موضوع فکری من.
از این جهت با تاثیر از استاد به سر وقت روانشناسی و رمان رفتم. قبل از آن رمان می خواندم اما بیشتر جنبه ی سرگرمی داشت.
به هرحال پرسش های ملکیان برای من یک تلنگر بزرگ بود. چرا انسان ها می آیند، رنج می کشند و می روند؟
اینگونه پرسش های زندگی من تغییر کرد؛ نگاهم را از آسمان برگرداندم و به جای تفکر به بالا، سرم را پایین آوردم و به انسان ها و به خودم فکر می کنم.
به تنهایی، آزادی، مرگ، معنای زندگی، عشق و مسائلی که هر روز با آن درگیریم و زیر پوست وجودِمان غلیان دارد.
به هرحال بر این باورم که فلسفه را باید زمینی کرد. باید به زندگی روزمره وارد کرد و از آن بهره برد.
اوضاع کنونی ما هم بی تاثیر نبود. جامعه ی ایرانی دچار بحران های متعددی است. به قول دکتر #نعمت_الله_فاضلی در گفتگویی که داشتیم می گفت "مسئله ی معنا پرسش پرانگیزه شده است". اینها من را سوق داد تا بیشتر درگیر روانشناسی وجودی و مکتب اگزیستانسیالیسم بشوم.
و این روزها بعد از ۶ سال کار مداوم در حوزه روانشناسی وجودی و اگزیستانسیالیسم، در آستانه ی ۳۴ سالگی ام کم کم دارم به سمت فلسفه ی سیاسی می روم و می خواهم به این پرسش بپردازم که " حکومت ها و ساختارهای سیاسی چگونه زندگی انسان ها را از معنا خالی می کنند؟ و چه اتفاقی می افتد که عده ای قلیل اینگونه به دیگران رنج می رسانند!؟"
بیشتر به هانا آرنت و جورجو آگامبن گرایش دارم و این را هم مدیون #مصطفی_مهرآیین جامعه شناس آزاده ی کشورم هستم.
✍️حسین جمالی پور
............
پ.ن؛ این پاسخی بود برای یکی از عزیزان کانال که پرسید چرا روی این موضوعات تمرکز کرده ام و چطور به این مسیر رسیدم؟
🆔️@philosophy_thinking
BY حسین جمالی پور
Share with your friend now:
tgoop.com/philosophy_thinking/1877