tgoop.com/philosophyofss/179
Last Update:
نقش وبر در پایهگذاری فلسفۀ علوم اجتماعی
برخی ماکس وبر را از آخرین نسل اندیشمندان دائرةالمعارفی دانستهاند؛ با این حال، او از نظریهپردازان کلاسیک جامعهشناسی به حساب میآید و در دورهای میزیست که جامعهشناسی بهعنوان رشتهای تازهتأسیس با پرسشهای بنیادینی روبهرو بود.
از آنجا که پاسخدادن به این پرسشهای بنیادین فقط از عهدۀ فلسفه برمیآید و همۀ علوم در این مرحله و زمینه به فلسفه نیازمندند، وبر در مقام فیلسوف علم، مقالات بسیاری نوشت که شاید این هفت مقالۀ روششناسی بهترتیب زمان نگارش، مهمترین آنها باشند:
۱. «روش تاریخی روشر» (1903)؛
۲. «عینیت در علوم اجتماعی و سیاست اجتماعی» (1904)؛
۳. «کنیس و مسئلۀ ناعقلانیت» (1905 و 1906)؛
۴. «بررسیهای انتقادی دربارۀ منطق علوم فرهنگی» (1906)؛
۵. «نقد استاملر» (1907)؛
۶. «برخی مقولههای جامعهشناسی تفسیری» (1913)؛
۷. «معنای بیطرفی اخلاقی در اقتصاد و جامعهشناسی» (1917).
شاید بتوان گفت دستکم او در مقالههای اول و دوم و هفتم، موضوعاتی را میکاود که هنوز در فلسفۀ علوم اجتماعی و رشتۀ جامعهشناسی، موضوعات روز به حساب میآیند. البته اینکه جامعهشناسی پس از گذشت بیش از یک قرن از نگارش این مقالهها درگیر این موضوعات است، مسئلۀ تأملبرانگیز دیگری است.
معیار علمیبودن یکی از ضرورتهای نظری هر رشتۀ علمی به حساب میآید و وبر با درک درست و دقیق این نیاز بنیادین علوم نوپای اجتماعی، در ابتدای مقالۀ «عینیت در علوم اجتماعی و سیاست اجتماعی» بهطور مشخص این پرسش را مطرح میکند:
«اگر باید معیار علمیبودن هر معرفت را در اعتبار عینی نتایج آن بجوییم، نویسندۀ فوق بر مبنای کدام معنا از علم میتواند علمیبودن بحث خود را حفظ کند؟ [...] در رشتههایی که پدیدههای اجتماعی و فرهنگی را مطالعه میکنند، وجود حقایق دارای اعتبار عینی به چه معناست؟»
چنانکه از عنوانها و مسئلهها و پرسشهای این مقالات ماکس وبر آشکار است، او بهطور مشخص، افزون بر هموارکردن راه ناهموار علوم نوپای اجتماعی، بذرهای فلسفۀ علوم اجتماعی را که بهصورت تخصصی، معرفتشناسی و هستیشناسی این علوم را میکاود، در زمین علوم انسانی کاشت. البته تأثیرپذیری عمیق او از دیلتای در این زمینه انکارناپذیر است و باید در فرصت دیگری بهتفصیل به آن بپردازیم.
بیگمان، باید از ماکس وبر در کنار امیل دورکیم و کارل مارکس و گئورگ زیمل افزون بر نظریهپردازان کلاسیک جامعهشناسی، بهعنوان نظریهپردازان کلاسیک فلسفۀ علوم اجتماعی هم نام برد. این اندیشمندان با درک درست و دقیق و بهموقع نیاز حیاتی جامعهشناسی به فلسفه، کوشیدند شالودههای استواری برای جامعهشناسی بنیان نهند. البته این نیاز هیچگاه به پایان نمیرسد؛ چراکه همواره فیلسوفان همۀ علوم در حال بهبود و ارتقای مبادی و مبانی فلسفی علوم هستند و در این راه، تنها فلسفه است که میتواند به این نیاز اساسی پاسخ دهد و توقف این روزآمدی و ارتقا برابر است با درجازدن و تکرار که با ماهیت علم سازگار نیست و جامعهشناسی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
شاید به همین دلیل باشد که بسیاری از موضوعات و مسائلی که وبر بیش از یک قرن پیش بررسیده است، هنوز در فلسفۀ علوم اجتماعی به حیات خود ادامه میدهد و هر پاسخ تازهای به این مسئلهها و پرسشها علوم اجتماعی را در راه فهم پدیدههای اجتماعی و حل مسائل نظری و عملی این حوزه یک گام به جلو میبرد.
سیدمحسن ملاباشی
#فلسفه_علوم_اجتماعی
#جامعه_شناسی
#نظریه_جامعه_شناختی
#جستار
@philosophyofss
BY فلسفه علوم اجتماعی دانشگاه تهران
Share with your friend now:
tgoop.com/philosophyofss/179