tgoop.com/poem_club0/3172
Create:
Last Update:
Last Update:
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي
سليمان گر شوي آخر،نصيب مور ميگردي
به دنيايي كه مردانش عصا از كور ميدزدند
من از خوش باوري آنجا محبت جستجو كردم
عصا گر خم شود هر دم به گوش پير ميخواند
مگر در خواب بينيد بار ديگر نوجواني را
نظر كردن به درويشان بزرگي كم نميگردد
سليمان با همه حشمت نظر ميكرد بر موران
وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن هر دم
به سر خاكستري در حسرت پروانه ميريزد
در رفاقت با وفا بودن شرط مردانگيست
ورنه با يك استخوان،صد سگ رفيقت ميشوند
اگر كم سو شود چشمي،بار عينك ميكشد بيني
ز بيني بايد آموزي ره همسايه داري را
خنده بر لب ميزنم تا كس نداند درد من
ورنه اين دنيا كه ما ديديم،خنديدن نداشت
من از روييدن خار سر ديوار دانستم
كه ناكس كس نميگردد،بدين بالا نشينيها
🍃🤍
❀✦• @poem_Club0 •✦❀
BY شعر _🍁 Poem
Share with your friend now:
tgoop.com/poem_club0/3172