tgoop.com/pol_ha/1338
Last Update:
نگریستن به مرگ؛ از روبهرو
احمد ابوالفتحی: گفته بود با تمام غوطههایی که در مرگ زدهام هنوز در کنارههای ساحلِ آن قدم میزنم. این را بعد از انتشارِ هفتاد سنگ قبر گفته بود.
گفته بود ما هر گاه ضعیف میشویم به مرگ میاندیشیم ولی مرگ احتیاج دارد که با قدرت به او بیندیشیم. گفته بود بههنگامِ نوشتنِ هفتاد سنگ قبر میخواستم به مرگ از روبهرو نگاه کنم ولی نمیشود از روبهرو نگاهش کرد. نگاهت فلج میشود و آخرش میبینی به خودت خیره شدهای. گفته بود هر کسی مرگِ خودش است.
چنین گفته بود یدالله رویایی.
گفته بود مرگ یک رفتار است. یک جریان است. مرگ عدم نیست، گذشتن از گذرگاه است. گفته بود: مردنِ من گذرگاهی برای همان "دم" است. از آن دم که بگذری هم عدم و هم مرگ جدا از هم وجود دارند.
کسی که چنین نگاهی به مرگ دارد آن را چگونه از سر میگذراند؟ آن را چگونه تجربه کرده است... گفته بود: اصلاً ما چطور میتوانیم مرگ را تا سطح ارزشِ یک تجربه پایین بیاوریم؟ گفته بود زندگی سراسر تجربه است و مرگ فقط یک تجربه و با این حال من فکر میکنم مرده از زنده مجربتر است.
یدالله رویایی حالا مجرب است و میتواند عجیبترین مرگش را بسراید. اویی که بهوقت نوشتنِ "هفتاد سنگ قبرش" تلاش کرده بود هفتاد بار بمیرد تا به تجربهی دیگران از مرگ نزدیکی کند. اویی که دمِ مرگ بایزید را چنین سروده بود:
یک دفعه مرگ
بر من که افتاد، دیدم
او خود، یک دفعه است
خود دفعه
و دمِ مرگی دیگر گفته بود:
فضای تازهی من، مرگ
نه از بیرون، نه از دور
همین جا در میان من
و در درون من بود
او دمِ مرگِ خود را چگونه سروده؟ به وقتِ گذشتن از گذرگاه چه زمزمه کرده است؟ رویارویی رویا با مرگ چگونه بوده است؟
دریغا که نیستیم و مجربترین شعرش را نمیشنویم. خوشا ساکنانِ آن سوی گذرگاه که خواهند شنید.
نقلقولها از کتابِ "عبارت از چیست؟" گرفته شدهاند.
پلها
BY پُلها
Share with your friend now:
tgoop.com/pol_ha/1338